چه روزی است اين پنجمِ ديماه زينپس. كه روزِ تولدِ يك بزرگ است و از همين امسال روزِ مرگِ يك مردِ بينظيرِ ديگر.
امروز صبح كه احمدِ سپاسدار كارگردانِ نامدارِ شيرازی پيام داد كه ما ديگر اكبرِ رادی را نداريم، تا همين لحظه كه ساعتي از نيمهشب گذشته و برنامهيِ صالحعلا را در كنارِ چرمشير و امجد و رحمانيان ديدهام واقعا توانِ درك نداشتم كه ما چه كسي را از دست دادهايم و بيشك اين برایِ كوچكيهايِ من است و مغزِ حقيراَم. اما هرچه بيشتر ميگذرد، بغضام سمت و سویِ تركيدنِ بيشتر ميگيرد خاصه آنكه در مملكتي زندهگي ميكنم كه برایِ لاسيدنِ يك فوتباليستِ دوپيازی، دو هزارنفر اعلامِ بسيجِ عمومي ميكنند و حتا رييسِ دولتاش همچون خدمتگذاری خاضع دستورِ دخالت در امری غيرِ دولتي را ميدهد تا بدان حد كه فوتبالِ كشور تعليق مييابد كه فلاني برو فوتبال را درست كن انگار كه پوپوليسم آخرين راهِ بروزاَش را در چسيدنِ محصولاتِ ماشينِ حماقت و وقاحت در استاديومِ آزادی پيدا ميكند اما برایِ درگذشتنِ بزرگترين نمايشنويسِ كشور ككِ كسي هم نميگزد.
خدايا پناه به تو از شرِ اجانب در اين ديار كه غريب ماندهاند اهلِ عشق در موطناشان. پناه به تو! كه در قلبهايِ شكسته جاي داری و اينك شكستهتر از قلبهايِ جماعتِ صحنه كدام قلب ميبيني؛ البته اگر قلبي اساسا مانده باشد.
چهگونه ميتوانم شاد نباشم از اينكه همچنان بيضايي هست و چهگونه بر سر نكوبم از اينكه ديگر آرزویِ ديدنِ رادی را و خواندنِ نمايشنامهیی ناچيز از اين شاگردِ هرگز نديدهاش، به گور خواهم برد.
فراموش نكنيم اگر در كشوری ديگر بزرگترين نويسنده اش در ميگذشت باور كنيد عزایِ عمومي اعلام ميشد. راستی چه كسي بود گفت مولوي ايراني نبود، سهروردی مالِ جايي ديگر بود، رودكي را چه كساني مصادره كردند، ابوعلي سينا را... بگوييد بيآييد ببريد! لااقل شما رسم نگهبانيِ حماسه و عشق بلديد، رسمِ پاسداشتِ فرهنگ و انديشه بلديد.. راستی واقعا اكبرِ رادی ايراني بود؟ پس چرا كسي از سردمدارانِ اين نظام تسليت نگفت به ملتِ ايران؟ چرا كسي شيون نكرد؟ واقعا اگر يكي از همين مجری هايِ بيسوادِ لوسِ تلهويزيون تويِ بيمارستان بستری ميشد وضع همينطور بود. خدايا به فريادمان برس! به فريادِ فرهنگِ اين سرزمين برس! يا مهدي! الغياث! يا مهدي! ادركني!
يا علي!
2007/12/28
2007/11/18
دانلود از youtube
مدتها بود میخواستم بعضی از ویدیوهای گوگل یا یوتیوب را دانلود کنم. با عنایت به سرعت اینترنت دیدنِ مستقیم از روی سایت واقعا کارِ شاقی است. راهی به ذهنام نمیرسید. نگو اصلا برای این کار برنامه درست کردهاند. البته احتمالا خیلیها قبل از من این را فهمیدهاند اما چون برای خودم جالب بود گفتم حداقل یکی دو سایت را برای این کار معرفی کنم
www.videodl.org
www.techcrunch.com/get-youtube-movie
مساله خیلی ساده است. آدرسی که ویدیوی یوتیوب در آن جا قرار گرفته را وارد کنید و منتظر بمانید تا لینک دانلود هویدا شود و سپس دانلود کنید و بعد هم پسوندِ فایل را به .flv که همان پسوند فلش ویدیو است تغییر دهید. به همین سادهگی.یا علی!
www.videodl.org
www.techcrunch.com/get-youtube-movie
مساله خیلی ساده است. آدرسی که ویدیوی یوتیوب در آن جا قرار گرفته را وارد کنید و منتظر بمانید تا لینک دانلود هویدا شود و سپس دانلود کنید و بعد هم پسوندِ فایل را به .flv که همان پسوند فلش ویدیو است تغییر دهید. به همین سادهگی.یا علی!
2007/11/13
نمايشگاهِ كتابِ شيراز
امشب به بهانهیِ نشستِ سرایِ اهلِ قلم رفتم كه هم دوستانام را ببينم هم سری به نمايشگاه زده باشم. خب از نمايشگاه كه چيزي نميگويم؛ يك مشت كتابِ تهماندهیِ بادكرده كه معلوم نيست از كدام انباری در آمده و به زورِ بن و تخفيف و كوفت به خوردِ خلقا... ميدهند و كسي نيست بگويد چرا هيچ ناشری حاضر نيست آخرين عنوانِ كتابهاش را در نمايشگاهي در پايتختِ فرهنگيِ كشور ارايه كند و البته آقايان هم كه فقط به فكرِ آمار و فريباند، بگذريم. ماند سرایِ اهلِ قلم كه قسمتِ بامزهاش اين است كه منظورِ از اهلِ قلم داستان نويسان است و نه شاعران و پژوهشگران و نمايشنويسان و غيره كه اين هم بگذريم كه بايد در جایِ خوداَش گردوخاكي به پا كرد اما دونكته در اين جمع جالب بود؛ نويسندهگانِ اين شهر كه البته بسياری از بزرگانِ داستان نويسيِ كشور را هم شامل ميشوند، هنوز جايي برايِ تجمع و گردهآيي و چاي و بسكويت ندارند چه برسد بحثهايي مثلِتشكلِ صنفي و اين مسايل كه اصولا در عصرِ ICT خندهدار است. اما نكتهیِ ديگر ديدنِ ابوترابِ خسروی بود كه مدتها بود دوست داشتم ببينماش و امشب محقق شد و قول و قراری برایِ ديدارهايِ جديتر. و البته بنِ كتابهايي كه نيما تقوي داد و بگذريم كه شايد به دو كتاب هم نرسد اما برایِ من دوست داشتني بود.
يا علي!
يا علي!
هشتادوهشتم
دعا كن اين بار پشتِ در خوداَت باشی وگرنه شك نكن برایِ سرك كشيدنهایِ گاه و بيگاهاَم پسِ در، وقتی كه صدایِ در ميآيد و كسي نيست در كوچه، راهي ديوانهسرایام ميكنند.
2007/10/15
هشتادوهفتم
wnlrbبايد بهانهیی برایِ باز كردنِ روزههایام از پسِ اين سيروزِ تنهايي و سكوت داشته باشم يا نه؟ بايد به نيتِ عيد فطريهیی از بوسه رویِ قابِ خالي از عكسات بنشانم يا نه؟ بايد دعا كنم كه يك سال دوباره آغاز كنم از نو شناختنِ خوداَم را كه چرا چشم به راهيِ تو را ميرقصم يا نه؟ خب تو هم كاری بكن. مثلا تلفن را بردار و دستِ كم بگو سلام.
2007/10/14
انرژیِ هستهیی و فردوسي
با عنايت به اينكه مولانا را مثلِ آبِ خوردن متعلق به بعضي جاها دانستهاند و البته اصلا هم انگار نه انگار كه چرا مثلا مجلسي كه برایِ فرزادِ حسنیِ كوچولو تعيينِ تكليف ميكند از فرطِ بيكاری چرا در حوزهیِ عمل كاری نميكند. هرچند كه اصلا چه ربطی دارد به او.
من گمانآم اين است كه لازم نيست برایِ انرژیِ هستهیی شور بزنيم. البته من بارها در همين وبسايت اشاره كردهام كه به شدت با انرژیِ هستهیی موافقام و اصولا هرچيزي كه آمريكا يا اسراييل يك دخالتي در آن دارند خونآم را به جوش ميآورد اما منظورم چيزِ ديگری است. گمانآم اتفاقی كه دارد ميافتد اين نيست كه حقِ انرژیِ هستهیی را از ما بگيرند. اين كارِ سادهیی است و بالاخره فرزندانِ دانشمندِ اين سرزمين از خجالتِ جهان در ميآيند. چيزي كه دارد اتفاق ميافتد محروم كردنِ ما از حقِ پيشينهگيِ تاريخی است. فرض كنيد بخواهيم ملتي را نابود كنيم. آيا كافي نيست كه مولاناياش را، سعدياش را، ملاصدرایاش را، سهروردیاش را، فردوسي و فارابي و ابنِ سينایاش را ازاَش بگيرند؟
دوستانِ عزيزاَم! اين روزها ما ما به انرژیِ مولانا بيشتر نياز داريم. تاكيد ميكنم اين ربطی به اين ندارد كه بر حقامان اصرار نكنيم. من منظورم اعادهیِ حيثيتِ فرهنگي است. لازم است بيش از آنكه به فكر فرآوریِ اورانيوم چند درصد باشيم، به فكر فرآوریِ فردوسي در عصرِ جديد باشيم، فرآوریِ فارابي و ملاصدرا. انرژیِ هستهیی را اگر امروز به دست نياورديم، فردا به زور هم كه شده به دست ميآوريم و از حقآمان نميگذريم. اما.. اگر فارابي را مولانا را فردوسي و سعدي و سهروردی را از دست داديم ديگر هرگز به دست نخواهيم آورد.يا علي!
من گمانآم اين است كه لازم نيست برایِ انرژیِ هستهیی شور بزنيم. البته من بارها در همين وبسايت اشاره كردهام كه به شدت با انرژیِ هستهیی موافقام و اصولا هرچيزي كه آمريكا يا اسراييل يك دخالتي در آن دارند خونآم را به جوش ميآورد اما منظورم چيزِ ديگری است. گمانآم اتفاقی كه دارد ميافتد اين نيست كه حقِ انرژیِ هستهیی را از ما بگيرند. اين كارِ سادهیی است و بالاخره فرزندانِ دانشمندِ اين سرزمين از خجالتِ جهان در ميآيند. چيزي كه دارد اتفاق ميافتد محروم كردنِ ما از حقِ پيشينهگيِ تاريخی است. فرض كنيد بخواهيم ملتي را نابود كنيم. آيا كافي نيست كه مولاناياش را، سعدياش را، ملاصدرایاش را، سهروردیاش را، فردوسي و فارابي و ابنِ سينایاش را ازاَش بگيرند؟
دوستانِ عزيزاَم! اين روزها ما ما به انرژیِ مولانا بيشتر نياز داريم. تاكيد ميكنم اين ربطی به اين ندارد كه بر حقامان اصرار نكنيم. من منظورم اعادهیِ حيثيتِ فرهنگي است. لازم است بيش از آنكه به فكر فرآوریِ اورانيوم چند درصد باشيم، به فكر فرآوریِ فردوسي در عصرِ جديد باشيم، فرآوریِ فارابي و ملاصدرا. انرژیِ هستهیی را اگر امروز به دست نياورديم، فردا به زور هم كه شده به دست ميآوريم و از حقآمان نميگذريم. اما.. اگر فارابي را مولانا را فردوسي و سعدي و سهروردی را از دست داديم ديگر هرگز به دست نخواهيم آورد.يا علي!
2007/10/13
فردوسی، مولانا و چهل سرباز
من آخراَش نفهميدم اينكه بعضيها در اين مملكت احساس ميكنند هم مولويشناساند، هم فردوسي را قورت دادهاند و هم هنرپيشهیِ بينظيری هستند و بالطبع تيوريسينِ بازیگری و بنابراين حق دارند هر تفرعني را تقديمِ رویِ گلِ ما كنند از كجا آب خورده. شايد هم خودامان الكي به يك چيزهايي زيادی بها دادهايم كه البته خيلي هم در اين ديار بعيد و ناممكن نيست. خب عيدتان مبارك انگار در روزِ عيد هم نميشود پنبه نزد اما خداوكيلي وقتی آدم شبكهیِ محترمِ دو را باز ميكند و آقايان كه با چهلسرباز به هيكلِ شاهنامه و داستاننويسي و غيرتهایِ اعتقادي و اسطورهییِ ما از بابِ مليت و دينيت گند زدهاند برایِ ما تفسير مولوي و فردوسي هم ميكنند. انگار نه انگار كه اساسا مگر ما نميدانيم فردوسي چه خدمتي كرده به فرهنگِ ما. خب. كه چي؟ اينكه استاداَم محمدِ روشن و بزرگوارانِ ديگر چنان شرح ميكنند كه مگو و مپرس. حضرات! كارِ شما درامپردازی است. به من چه كه شما چه زحمتهايي كشيدهايد يا نه. به من چه كه داريوشِ ارجمند 5ساعت زيرِ گريم بوده. خب تقصيرِ من چيست كه ابلهانهترين تصوير از رستم به ذهنِ بدونِ سوادِ درامپردازیِ آقايِ نوریزاد كه همان بهتر است نريشن بگويد و تفسير بكند كه خوب هم بلد است انصافا، رسيده و همان را علم كرده. يك نفر به اين آقايان نگفته كه فردوسي در حوزهیِ شعر تصويری ارايه كرده از رستم كه تنها در ساحتِ كلمات امكانِ تجلی و باورپذيری دارد و اگر بخواهيم برایِ نسلِ امروزمان از رستم بگوييم اين اطوارهایِ عشوهمدارِ ارجمند در اين سريال به دردِ كسي نميخورد. تازه آقايان نشستهاند غصهیِ مولانا هم ميخورند كه چرا مصادره شده برایِ تركها. به گمانام اگر قرار است برایِ ارجگزاریِ مولانا هم چيزي شبيهِ چهل سرباز زبانام لال ساخته شود همان به كه مصادره شود طفلك. آخر عزيزِ من! فردوسي كارِ خوداَش را كرده قرار نيست ما هم بيآييم همان كار، همان اسوه، همان تصوير را در يك ساخت، در يك مديومِ ديگر ارايه كنيم، خب اختلافِ ماهوي دارند با هم قربونِ شكلات. بابا يكي برایِ اين حضرات از مقدماتِ درام حرف بزند. يكي بگويد كارگرداني تكرارِ نماهايِ بيدر و پيكر نيست. چرا ما فكر ميكنيم بايد از طريقِ چيزی كه سر در نميآوريم به مملكتامان خدمت كنيم و تازه اسماش را هم بگذاريم نوآوری. كه يعني رفتهايم سراغِ زمانهایِ مختلف. يكي به اين آقايان از نظمِ زمان در شكستنِ شكل و دستورِ ساخت و قالبهایِ ساختشكنانه حرف بزند.
جالب اينكه آقايِ ارجمند ميخواهد برنامهیی بگذارد كه در آن زوايايِ تاريكِ سريال روشن شود و مثلا ناراحت است كه چرا كسي در خيابان پرسيده اسفنديار كيست. خب مردِ حسابي اين خوداَش نقضِ غرض است. اگر تو موفق بودي كه طرف نميپرسيد اسفنديار كيست. طفلك قات زده كه يا ما اسفنديار نداشتيم يا اين كه در اين سريال است اسفنديار نيست.
رها كنيم آقا جان. هرچند كه روزِ عيد است و منبابِ ارايهیِ فطريهیِ فرهنگي چند جملهیی نگاشته شد.
يا علي!
جالب اينكه آقايِ ارجمند ميخواهد برنامهیی بگذارد كه در آن زوايايِ تاريكِ سريال روشن شود و مثلا ناراحت است كه چرا كسي در خيابان پرسيده اسفنديار كيست. خب مردِ حسابي اين خوداَش نقضِ غرض است. اگر تو موفق بودي كه طرف نميپرسيد اسفنديار كيست. طفلك قات زده كه يا ما اسفنديار نداشتيم يا اين كه در اين سريال است اسفنديار نيست.
رها كنيم آقا جان. هرچند كه روزِ عيد است و منبابِ ارايهیِ فطريهیِ فرهنگي چند جملهیی نگاشته شد.
يا علي!
2007/08/03
2007/07/13
مرورِ آثار
امسال دوستانِ دبيرخانهیِ يازدهمِ تهآترِ بينالملليِ دانشگاهيِ ايران به من لطف داشتهاند و برایام در بخشِ نمايشخواني مرور گذاشتهاند، حالا اصلا اينكه در ميانِ اين همه درامنويسِ شايسته اصلا نامِ من محلي از اعراب دارد يا نه كه مرور آثارِ ميلادِ اكبرنژاد و اين حرفها بماناد اما به هرحال طبقِ دستور تلاش ميكنم آرام آرام البته با سرعتی بيشتر از قبل نوشتههام را مروری بكنم و بگذارم در سايتِ كولی و هم از اينجا و هم از طريقِ سايتِ دبيرخانه اين نوشتهها قابلِ دسترس هستند. اميدوارم كه به دردِ كسانی برایِ خواندن بخورند و البته دوستتر دارم كه همهشان اجرا شوند كه چه افتخاری بالاتر از اين كه روايتهام در تهآترِ دانشجويي محكِ ديد و بازديد و خوانش و نقد بخورد.
يا علي!
يا علي!
2007/06/06
كولی
من تا الان به كسي حسودیم نشده، يعنی راستاش آن قدر برایِ خوداَم پپسي باز ميكنم كه وقتِ حسادت و اينچيزها را نداشته باشم اما حقيقتاش را بخواهيد مدتی است به حالِ يك عدهیی غبطه ميخورم. مدتهااست در دنيایِ آيتی با كسانی روبهرو ميشويم كه از تخصص و مهارتاشان به صورتِ يك آدمِ دوره گرد استفاده ميكنند. يعنی شغلِ ثابت به مفهومِ مرسوم ندارند. آنها به هر شهری سفر ميكنند و هر شركت، سارمان يا نهادی كه به مشكلی در امورِ فنآوریِ خود برخورده باشند به آنها مراجعه ميكنند؛ مديرانِ فنآوریِ اطلاعات، برنامه نويسان، توسعه دهندهگان و مهندسانِ شبكه كه هرگز وابسته به هيچ شركت يا نهادی نيستند و پايبند هيچ شهر و دياری هم نيستند، هكرهایی (به مفهومِ متخصص نه دزد) كه تمامِ كولهبارشان دانشی در ذهن و اميد به انتشارِ اين دانش بدونِ محدوديت بدونِ هراس، بدون مانع برایِ همهیِ بشريت است و طرفداران جنبشهایِ نرمافزارِ آزاد، جوامعِ اپنسورس كه محدوديت بر نميتابند (و بگذريم كه عدهیِ قليلی واقعا چنيناند كه ميگويم ورنه همين جريانات هم بد و خوب دارد) اينها موجباتِ غبطهیِ من را فراهم ميآورند. مدتهااست دارم فكر ميكنم به جنبشی در متنهایِ بازِ تهآتری و ارايهیِ پلتفرمی برایِ امكانِ مشاركتِ جمعی در نگارشِ نمايش و داستان و اين روزها هم هوایِ كولیها به سراَم زده؛ تصوراَش را بكنيد يك كارگردانِ دورهگرد كه چون كوليان پايبيندِ جایی نيست و خانهآش را بر كولهپشتیاش حمل ميكند و همهیِ دارایياش در يك كيفِ لپتاپ حلاصه ميشود و به هرجایی كه ميرسد با همان جمع و تشكل نمايشي برپاي ميكند و روزیاش را خدا اينگونه ميرساند. كاش ميشد گاهي خودخواه نبود.
يا علی!
يا علی!
2007/06/05
چرا نبايد خسته بود؟
از ابتدایِ سالِ 86 تا اكنون خيلی تلاش كردهام از هر امكانی برایِ شور و نشاط و انرژی بهره بگيرم و نه خود را كه حتا اطرافيانام را برایِ امكانِ زيستنِ بهتر به تلاش وادارم اما.. هرچه سعی ميكنم كمتر موفق ميشوم؛ از حوادثی كه هرگز از آن گريزی نيست چون مرگِ عزيزان تا اتفاقاتی كه فقط و فقط در اين مملكت ميتواند بيافتد، از تهديد و ارعابِ بيگانهگان در ارتباطِ با وطنام تا دستي دستي به سمتِ ناكجا كشاندنِ همين وطنام از سویِ دوستانِ وطنام!! از گرانی و تنهایی و حبس و تهديد و دروغ و ريا و فريب و عوامفريبی و بيخردی تا حذف و سانسور و زشت جلوه دادنِ زيباترين مفاهيمِ بشری. ديشب داشتم مصاحبهیِ سيد حسنِ خمينی را با برنامهیِ فوقالعاده كه اين بار به جایِ حسنی، جمشيدی اجرایاش ميكرد، گوش ميدادم تا رسيد به جملهیِ امام خمينی دربارهیِ لزومِ وجودِ تنوعِ سلايق كه حسنِ خمينی دوبار تكراراَش كرد كه؛ انتقاد، بلكه تخطئه از الطافِ خفيهیِ الاهی است. و بعد ديدم كه چهقدر به اين نظرِ امام الان نزديك هستيم واقعا و همين امروز داشتم نامهیِ زهرا مصطفوی را به امام در شرق ميخواندم كه اشاره كرده بود وقتی همسراش بچهیِ كوچكاش را به رسمِ خانواده برایِ نمازِ صبح از خوابِ شيرين صبحگاهي بيدار ميكرده امام به او پيغام ميدهد كه چهرهیِ شيرينِ اسلام را به مذاقِ بچه تلح نكن و گريهام در ميآيد وقتی قرار است به زور روسریهایِ دخترانامان را در خيابان و در برابرِ چشمِ هزار بيگانه مطابق كنيم با اسلام به روايتِ جنابان و گريهام در ميآيد وقتی همهیِ اينها را به اسمِ دين مينويسند و فحشاش را اسلام ميخورد و استفادهاش را مشوقانِ 300 و پرسپوليس ميبرند. البته آقايان وقت ندارند به مخدوش شدن و گريزِ روز به روزِ نسلِ پادرهوایِ امروز از دين و دينمداری فكر كنند، آخر هزار كارِ نكرده دارند و سفرهایِ نرفته. خب هرچه باشد بايد مردمانِ آرژانتين و پرو و روسيه و هزار مملكتِ كوفتیِ ديگر را به نورِ معنويت پيوند داد چه اهميت دارد در كشورِ امالقرایِ جهانِ اسلام عدهیی دلزده ميشوند و متاسفانه رفتارِ حضرات را به نامِ دين مينويسند. راستی نكند كساني دارند همچنان از استعمارِ پير پول ميگيرند كه نامِ اسلام را اصلا از زمين محو كنند. هرچند هنوز بعضی چيزها در جهان صاحبي دارد. پس هنوز ميتوان خسته نبود. شايد چشمِ صاحبِ اصلیِ اين مظلوم هنوز به دستهايِ ما دوخته است؟
يا علی!
يا علی!
هشتادوششم
یک روز از خواب بيدار شدم، گفتم ديگر فايده ندارد، چاره جز تمام كردنِ همهچيز نيست. سلاحام را برایِ شليك آماده ميكردم كه ياداَم افتاد تو نيستی كه غروبها اينهمه تلخ است. سلاح را كنار گذاشتم و روبه پنجره ايستادم. منتظرم.
2007/04/12
هشتادوپنجم
تنهایی واژهیِ درستی نيست وقتی سرسامآورترين خيابانهایِ اين شهرِ بي سرانجام جایی برایِ حجمِ تو ندارد. تنها ميشود گفت آن قديمها به اين لحظهها ميگفتهاند تو تنهایی!
2007/03/27
روزِ جهانیِ تهآتر
امروز روزِ جهانیِ تهآتر هست و به نظر ميآيد كه ميشود به همين مناسبت يك بيانيهیِ بلندبالا صادر كرد. كاش ميتوانستم اما... نه! اشتباه نكنيد! مساله اين نيست كه من كارهیی نيستم يا مثلا پيامام به جایی نميرسد. مساله در اصلِ پيام نهفته؛ راستی شما چند سال است تهآتر ميبينيد يا نميبينيد؟ چند سال است كه يادتان دادهاند كه تهآتر درمانِ دردهایِ فلان است و بهمان است؟ چند سال است كه در گوشاتان خواندهاند تهآترِ مقدساتان ميتواند لحظههایِ درخشانی برایِ بشريت پديد آورد؟ راستی يادتان هست مجموعهیِ تماشاكنانِ تهآترِ سالِ هشتادوپنجِ مملكتِ گل و بلبلامان آن هم به ضربِ ديمبلَ ديمبو چند نفر بوده است كه تازه چند نفراَش هم به زورِ بليتِ مهمان؟ راستی يادتان هست كه چند نمايشنامه توقيف شده يا چند ميزانسن اجازهیِ ديده شدن پيدا نكردهاند؟ راستی اصلا كدام تهآتر؟ يك روز محمدِ چرمشير به من گفت كه تهآتر هست يك عدهیی به رنج و مكافات اين چراغ را روشن نگاه داشتهاند اما چه كسي ميتواند به من بگويد همين چراغِ نيمه روشن حالا به دردِ تاريكیِ كدام انسانِ ايرانیِ معاصر ميخورد يا مثلا افزايشِ آمارِ يك مشت دلقك در كاروانسراهایِ شبهِ فرهنگی؟ درست است من عصبانی هستم اما منطقام هنوز سرِ جاش مانده. لطفا برایِ من شعارهایِ تهآترِ جهانی و انديشه و روزِ جهانیِ زهرِ مار و پيامِ فلان فلانشده را تحويل ندهيد؟ اصلا زعمایِ قوم در اين سالِ85 خوداِشان چند نمايش ديدهآند؟ رها كن برادر كدام جهان، كدام روز كدام تهآتر؟ بگذريم كه گذشتنی است.
يا علي!
يا علي!
2007/03/21
هشتادوچهارم
خوب شدی زنگ زدی و گرنه فكر ميكردم از خاطرهیِ تماسهایِ گاه به گاه هم رفتهام. اينجوری لااقل خيالام راحت است كه در حافظهیِ ديجيتالِ تلفن گاهی نفس ميكشم.
آغازِ سال
بر پايهیِ يك سنتِ نيكو سالِ نو را به همه تبريك ميگويم و آرزو ميكنم سالِ 86 سالی خوب برایِ همه باشد؛ سالی بدونِ ناداني، بدونِ عدمِ مسووليت، بدونِ حماقت، بدونِ بلاهت، بدونِ بخل و كينه و بيسوادی و بيتدبيری و مطلقنگری و توهم و وهن و پر از عقل و كفايت برایِ مسوولينِ نظام و سالی سرشارِ مهربانی و شور و شادی و شعر و شعور و بركت و نظم و لياقت و عظمت و شكوه و موفقيت و بردباری و نيكویی و رفاه برایِ همهیِ مردمِ ايران و سالی خوب و بدونِ جنگ برایِ همهیِ انسانيت آرزو ميكنم و از خدا ميخواهم همهمان را يك قدم به خوداَش نرديكتر كند و سايهیِ بيبديلاش را بر همهیِ جهان آشكارا بگستراند و آن انسانِ اعظم را نيز از ما راضی كند. و همچنين برایِ همهیِ توسعهدهندهگانِ فرهنگ . هنر و انديشه آرزویِ بهترينها را دارم و از خدا ميخواهم امسال سالی باشد كه شانِ زورمندها و فوتباليستها و درپيتها و دروغگوها و بچهقرتیها از نويسندهگان و كارگردانان و متفكران و پژوهشگران و خالقانِ انديشه و هنر بيشتر نباشد، هرچند كمی در اين زمينه اميدوار نيستم. بگذريم كه آغازِ سال است و بايد حرفهایِ خوب زد. پس يا علی!
2007/03/18
ياسينام
پسراَم ساعتِ چهارِ روزِ دوشنبه 21 اسفندِ 85 مصادف با 12 مارچ 2007 و 22 صفر 1428 قمري در بينارستانِ اردیبهشتِ شيراز به دنيا آمد. دوستِ نويسندهام حميدِ اكبرپور از من پرسيد وقتی اولين بار او را ديدی چه احساسی داشتی و من هنوز هم نميتوانم اين حال را به كلمه تبديل كنم. حالی كه اميدوارم نصيبِ همهیِ عزيزان بشود. حالا با اينكه هنوز به يك اتفاقِ جديد در خانه عادت نكردهام اما انگار جهانی تازه در حالِ آغاز است و اين با هيج چيزی در تمامِ دنيا تا اين لحظه برایام قابلِ قياس نيست. ناماش را ياسين گذاشتهايم. اميدوارم صاحبِ ياسين برایِ بهترينها نگهاش دارد و در سايهیِ حضرتِ مهربانی، آن بشود كه او ميخواهد و نيكواست. ايدون باد، ايدونتر باد.
يا علی!
يا علی!
2007/03/11
پروژهیِ 300 و واكنشِ ما
اين روزها ياز بحثی ديگر حوزهیِ انديشه و فنآوریِ اطلاعاتِ ما را دچارِ تلاطم كرده و آن آغازِ اكرانِ فيلمِ سينماییِ 300 است كه ميتوانيد اطلاعاتِ كاملی در موردِ آن را اينجا ببينيد. البته بهترين روشِ سريع برایِ مقابله با آن چنانكه دوستان هم در اينجا و اينجا توضيح دادهاند بمبارانِ گوگلی و لينك دادن به وبسايتی است كه در اين زمينه توضيح داده و نيز تهيهیِ محتوا برایِ اين وبسايت است. من خواهش ميكنم كه حتما دوستانی كه وبلاگ يا وبسايت دارند به اين سايت لينك بدهند و بقيه هم با كليك رویِ آن در بمباران گوكلی كمك كنند. اما راهِ ما و امثالِ ما در حيطهیِ توسعهیِ روايت چيزِ ديگری هم هست. البته سريع جواب نميدهد اما گمان ميكنم وقتاش شده كه دست به عمل بزنيم و بهانههایِ كم امكاناتی و اينها هم بگذاريم كنار. من مدتهااست در پيِ انجامِ پروژهیی برایِ كورش كبير هستم و نگارش و ساخت و تهيهیِ فيلمهايي كه به دور از تعصبِ ابلهانه انديشه و فرهنگِ ايرانی را نمايش بدهد ميتواند در قالبِ تكنيكهایِ خوبِ نگارشي كه ماها كم نداريم به پاسخگوييِ جدي در اين امر ياری رساند. من به شخصه حاضرم با تمامِ وجود در اين زمينه هر كمكي از دستام بر ميآيد انجام بدهم. عجالتا لينكِ سايت 300 the movie را كيگذازم و خواهش ميكنم در اين زمينه به صاحباناش كمك كنيد.
300 the movie
يا علی!
300 the movie
يا علی!
2007/03/09
رسولِ ملاقلیپور
رسولِ ملاقلیپور را دوست داشتم. نه برایِ آنكه فيلمنامه نويسِ خوبي بود يا نبود يا اصلا كارگردانِ خوبي بود يا نه كه خيلی از فيلمهاش را دوست داشتم مثلِ چزابه و بعضی از قسمتهایِ فيلمهاش هم نميپسنديدم و بيشتر برایِ فيلمنامه و مثلا هيوا يا نسلِ سوخته. دوستاش داشتم چون بچهیِ دهات بود، شايد چون خوداَم هم بچهیِ دهاتِ هنرهایِ دراماتيكام. چهقدر هوس كرده بودم براش فيلمنامه بنويسم. هرچند او آنقدر يكدنده بود كه گمان ميكنم فرصتاش به اسن سادهگیها پيدا نميشد. اما.. چهقدر زود رفت. كاش... ميدانيد. يك نكته اين روزها كه از مرگِ او ميگذرد مرا سخت به خود مشغول كرده؛ مهم نيست كه ديگران چه ميگويند، بايد به تكليف عمل كرد و تكليفِ من به شخصه خوب نوشتن، خوب كار كردن و حوب خرف زدن است؛ با تمامِ توان.يا علي!
2007/03/05
يكروز در چهارراهِ ولیِ عصر






برایِ يك برنامهیِ كلاسی رفته بودم چهارراهِ ولیِ عصر و بدونِ هيچگونه انتخاب يا تعيينِ زاويهیِ خاصی همينطور دوربين را انداختم گردنام و با استفاده از LCD چرخانِ Canon S3IS شروع كردم به عكس گرفتن. راستاش بعد كه نگاهاشان كردم كمی وحشت بهام دست داد. بعضيهاش را همينجا ميگذارم، بعضیها را هم ميگذارم تویِ فتوبلاگام در اين آدرس.
2007/02/26
حسنی نگو بلا بگو
همچنان معتقداَم كه ديدنِ خسرو گلسرخی از تلهويزيون ايران در سالِ 85 مبارك است هرچند به قولِ محمدعليِ ابطحي، تداومِ آن با سخنرانيِ رحيمپور ازغدي يك جور توهين به شعورِ جمعی باشد اما حالا كه خوب اين برنامههايِ حسني را تعقيب ميكنم (نميگويم برنامهیِ فوقالعاده چرا كه حسني دوست دارد آن را برنامهیِ خوداش بناميم) ميبينم كه چندان هم سادهانگارانه نميشود به آن نگاه كرد. خب همه به نتيجه رسيدهايم كه نگاهِ كليشهیی به انقلاب و تاريخِ آن نسلِ تازه را قانع نميكند پس دست به كاری ميزينم كه البته در نوعِ خود دلانگيز است پس طرحي ارايه ميكنيم كه ميخواهيم از بزرگانِ انقلاب دعوت كنيم و آنها برایامان به زبانی ديگر كه پسند نسلِ جديد است سخن بگويند و ناگفتهها را بگشايند و به قولِ مجریاش هرشب هم تاكيد كنيم كه حرفهاي نگفتهیی گفته ميشود. آنوقت ميگرديم دنبالِ آدمهایِ خاص كه در معرضِ پرسش هستند؛ آقاي مهدويِ كني، آقایِ شريعتمداری، آقایِ دبيرِ انقلابِ فرهنگي و البته تعدادي آدم حسابي هم دعوت ميكنيم كه بهامان اعتماد هم بشود و گاهي حتا شيريني هم در مجلسامان دامن بگيرد همچون راشدِ يزدی و چند نفرِ ديگر و بالاخره يك مجریِ عشقِ دختر دبيرستانیها را هم انتخاب كنيم كه مثلا نسلِ جديد است و فلان و بهمان و حالا برادر حسين را بيآوريم و با تعريفِ رنجهایی كه از دورانِ انقلاب كشيده و ما هم البته قدردانِ ايشان خواهيم بود(اين را از صميمِ جان ميگويم) تصويري نيكو بسازيم و البته اشاراتي هم به بازجو بودن يا نبودنِ ايشان در دورانِ پس از انقلاب بكينم و او هم بگويد كه باعث شده احسانِ طبری را به راهِ راست هدايت كند كه اگر چنين بوده خدا به او جزا بدهد و پاداش اما سوآلاتِ اساسی را به دليلِ كمبودِ وقت رها كنيم كه مثلا قضيهیِ قتلهايِ زنجيرهیی چه ربطی به ايشان دارد يا ندارد و البته من به شخصه نمِيدانم دارد يا نه و برایِ من هم پرسش است و ميخواهم همهچيز شفاف باشد يا مثلا اقايِ مهدوي بگويد كه من طرفدارِ بنیصدر نبودهام و در كميته كارهایِ خوب كردهام و يك عدهیِ ديگر كارهایِ بد كردهاند و اينطوری همهیِ آدمهایِ موردِ پرسش كه خدا ميداند من برایاشان احترام قايلام اما ميخواهم همهیِ ابهامات از دامناشان با نقادي و شفافيت پاك شود، به سادهانگاری تبريه شوند حتا بدونِ آنكه سوآلِ جديیی پرسيده شود چرا كه اين مصاحبه كننده نه دانشِ كافی برایِ اين كار دارد و نه اصلا اضولِ حرفهییِ پرسشگری را ميداند و از قضا نشان داده كه اگر هم ميداند چنان محافظهكار است كه حضورش در رسانه و پسنديدهگيِ دبيرستانیها را بر هرچيزی ارجچ ميداند. من البته نيتِ قلبيِ آقايِ حسنی را نميدانم و در اجرایِ خوباش هم شك ندارم اما نوعِ اجراها و فرمِ كارش مرا به اين نتيجه رسانده و اميدوارم كه نيتاش خير باشد و انشاءا... چنين است. او به هرحال فارغالتحصيلِ دانشگاهِ امام صادق است و نميتواند و اصلا سناش قد نميدهد كه در موردِ آدمهايي كه موردِ نقدِ آقايِ مهدوي قرار ميگيرند پاسخ بگويد و اصلا جسارتِ دعوت از آدمي را كه بايد پاسخگو هم باشد ندارد. برایِ همين من كمي به كلِ قضايا مشكوك ميشوم و البته اميدوارم كه اشتباه كرده باشم و اين برنامه اساسا هدفاش همان جذبِ طيفِ دبيرستانی به انقلاب باشد كه سخت نيكواست. اما من يكروز مصاحبهیِ شهيدیفر را در مردمِ ايران سلام ديدم كه با دكتر محسنِ رضایی گفتوگو ميكرد و سخت صادقانه و سخت مسلط و توانا بر امور و بر اوضاعِ تاريخِ معاصر و البته به دور از هرگونه اطوارِ دبيرستاني و خودنمايي و افاضهیِ فيض و اين حرفها و سخت خوب بود. كاش بقيه هم ياد بگيرند. من كه خيلي از او چيز ميآموزم. اما چيزي كه مرا نگران كرده بود و وادارم كرد كه اين يادداشت را بنويسم يادِ برنامهیِ چراغ و مكافاتي بود كه آن روزها درگيرش بوديم. نميدانم چرا همينطور الكي يادِ چراغ و آن برنامهیی افتادم كه توش هي آدمها ميآمدند و ميگفتند داشتهاند راجع به نظام توطيه ميكردهاند و حتا زرينكوب هم از اين قاعده مستثنا نبود. آقايِ ضرغامي ثابت كردهاند كه ضمنِ ارادتی كه به نظام دارند و قابلِ تحسين هم هست از ظرفيتهايِ نظامِ جمهوریِ اسلامي هم غافل نيستد كه در بدنهیِ خود آزادی را تبيين ميكند و قابليتِ دركِ آن را نيز دارد و برایِ همين هم هست كه اصلا گرايشها متفاوت شده و البته من درك ميكنم كه او در چه فشارهایی قرار دارد و اگر نبود حمايتهایِ شخصِ اولِ مملكت كه بر او منتسبِ اواست به كجاها كشيده نميشد حتا از سویِ زيردستاناش در گوشه گوشهیِ سازمان در سراسرِ كشور اما به گمانام كمي بايد مراقبِ اوضاعِ چنين هم باشد. غرض امر به معروف بود و نهي از منكر. وا... اعلم.
يا علی!
يا علی!
2007/02/23
انتظار ميكشم.
اين روزها چشم به راهِ تولدِ پسراَم هستم. بعد از واقعهیِ قبلی كه دخترام را نيامده از دست دادم، حالا دو سه هفتهیی مانده تا پسراَم را بر جهانِ هستی ببينم و از قضا اصلا هم اين جهان را لجن و كوفت نميبينم كه مثلا گام بر كدام زمين ميگذارد و فلان و بهمان. هرچند آدميان بسياری اين جهان را آشفتهاند و ويران كردهاند اما هنوز دستِ خداوند بر مدارِ مهربانی است. پس آمدناش را انتظار ميكشم شايد او همانندِ پسران و دخترانی كه از اين پس ميآيند انگارهيي نو برایِ شادمانی و صلحِ جهان داشته باشند. خدا را چه ديدی شايد شدند يكي از اينها گزينهیِ سيسدوسيزدهم. ايدون باد ايدونتر باد. يا علي!
باشگاهِ استقلال و اصلِ 44 قانونِ اساسی
تصور كنيد يك آدم كه حداقل برایِ خيلیها از نظرِ معنوی و برایِ عدهیی هم از لحاظِ سن و سال نقشِ يك پدر را ايفا ميكند، اصلا بگو پدرِ يك خانواده به فرزندانِ بزرگِ خود كه مدعی هستند برایِ اعضایِ خانواده طرحهایِ نوينِ رفاهي دارند و اصلا تا حالا حقاشان را خوردهاند و هزار و يك ايده دارند كه خانواده را از اين رو به آن رو كنند، بنشيند و بگويد كه آقا اين راهی كه در پيش گرفتهايد درست نيست بياييد به راهِ راستِ دانش و فنآوریِ موردِ تاييدِ همهیِ دنيا گام بگذاريد و از راههايي كه در جاهايِ ديگر تجربه شده و راهي جز به تركستان ندارد پرهيز كنيد و آنها هم در بوق و كرنای كنند كه بله درست است و به گوش جان و فلان و بهمان. حالا يك دو ماهي بگذرد و هرچه خيرخواهانِ فاميل بر سياقِ نصيحت زبان فرسايند كه برادران اين راه خلافِ آن چيزی است كه پدر ميگفت و نكنيد آنچه از آن چيزی نميدانيد آقايان وقعي نگذارند كه شما اهلِ عدالت نيستيد و ما ميخواهيم دستِ شما دزدان را از دامنِ خانواده كوتاه كنيم و هرچه ميگويند كه اقتصادِ دولتی معضلِ اساسیِ اين مملت است كه دولت بيخود بزرگ شده و دستِ فساد آزاد چرا كه دولت بايد نظارت كند تا فسادی رخ ندهد گوشِ شنوايي يافت مينشود كه ما چنان و ما چنون و دوباره پدر كه اساسا كارش دخالت در جزييات نيست بنشيند و اين بار به تندی مثلِ معلمهایِ دبستان برایِ اين جماعتِ پرت از ماجرا كه همينطور افتادهاند وسطِ بازی از قواعد بگويد و از قوانين كه آقا اصلا جمهوریِ اسلامي خودش در قانونِ خودش پيشبينی كرده كه سرمايه و ثروت سرازيرِ مملكت بشود شما چرا كاسهیِ داغتر از آش شدهايد كه اگر اقتصاد را به خصوصيها بسپاريم پس هرج و مرج بشود و ما بز بچرانيم؟ خداييش شما دلاتان نميسوزد كه بايد با اين جماعتِ خودرايِ كله پربادِ حرف گوش نكن چه بايد كرد؟ چهقدر همه گفتند آقا اصلِ 44 بازی چه نيست كه مثلا فلان مديرِ دولتي شزكتاش را بسپارد دستِ پسراش يا پسرخالهاش كه بله خصوصی سازی كرديم. ما ميگوييم اين مديريت مشكل دارد، اين اصلا مديريت نيست، هدر دادنِ انرژيها هست اما... حالا يك نمونهاش ميشود استقلالِ بزرگ كه بازیچهیِ دستِ عدهیی شده كه همانقدر از مديريت ميدانند كه دوقلوهایِ 3سالهیِ خواهرِ من از نانوتكنولوژی. تصور كنيد در عصرِ ارتباطات در روزِ آخرِ وقت اسامی را با پستِ عادی بفرستيم مالزی. به قولِ عادلِ فردوسیپور فقط شانس آورديم تویِ صندوقِ زردِ پست نينداختيم. حالا بگذريم كه اصلا راست ميگويند يا دروغ، بگذريم كه فكر كردهايم خانهیِ خاله است و مديريتِ جهاني هم مثلِ ما خالهبازی است و ميشود با يك زيرسبيلی كه به مديرِ مدرسه ميدهيم نازپسرِ لوسامان را آخرِ آبان ثبتِ نام كنيم. من نميدانم چهطور كساني كه چند كلمه درست فارسي حرف زدن نميدانند به خوداشان اجازه ميدهند بر اموراتِ مردم مديريت كنند. شما ميگوييد به حرف نيست به عمل است؟ قبول اما يك مدير بايد با مردم در ارتباط باشد شما ديدهايد اين روزها كسي زيبا سخن بگويد. البته منظورم فريب نيست بلكه در شانِ مديرِ جمهوریِ اسلامي حرف زدن هنر ميخواهد كه... بگذريم. من هم مثلِ شهيدیفرِ مردمِ ايران سلام دلام برایِ رهبرِ انقلاب ميسوزد كه مجبور به چه كارهايي كه نميشود. راستی در همين مدت چند بار انرژیِ سرانِ اول و ماندگارِ ايران صرف شده تا گندكاریِ يك عده بيسوادِ ديپلماتيك در جهان درست شود؟
هشتادوسوم
ديدی عاقبت باران هم گرفت و خوابِ آمدنات تعبير نشد. عيبی ندارد. من كه عادت كردهام به خوابهایِ آشفته. ميماند صدایِ مادراَم.. كه آن هم ميگذارم به حسابِ سوزِ شبانه. مهم اين است كه تو در خوابِ جهان باقی بمانی. چه اهميت دارد گريههایِ بي حد و حصرِ نيامدنات.
2007/02/09
هشتادودوم
چه بگويم وقتي در خاطرهیِ كاغذهایام؛ هر سو كه نگاه ميكنم ردِ پايِ نامِ تو جولان ميدهد و گاهي اگر كلامي، حرفی، سخنی ديگرگونه جلوه ميكند، تنها تفسيری ناچيز بر نامِ كوچكِ تواست.
2007/02/07
خسرو گلسرخی و نگاهِ تازهیِ تلهويزيون
شايد بگوييد اين هم يك ترفندِ تازه برایِ جلبِ مخاطب است، شايد بگوييد اين هم راهِ جديدی برایِ جذبِ مردم به ايام فجر و دههیِ سالگردِ انقلاب است، شايد بگوييد... من ميتوانم خيلي از اين گفتهها را بپذيرم يا نه اما در حالِ حاضر آنچه برایِ من مهم است ديدنِ خسرو گلسرخی از تلهويزيونِ جمهوریِ اسلامي است. امشب اتفاقی داشتم برنامهیِ فرزادِ حسنی را ميديدم كه ناگهان... نه! خوداَش بود با همان ابهت و همان وقار و همان صداقتِ محض؛ كه استوار سخن ميگفت و همين كافي بود كه تا صبح خرابام كند؛ خراب به تمامِ معنایِ كلمه. من نميدانم اين برنامهیِ حسني فوقالعاده هست يا نه اما امشب لااقل يك بخشِ فوقالعاده داشت از يكي از مردانِ فوقالعادهیِ اين روزگار. من به نيتها كاري ندارم كه انشاءا... خير است. من بعدِ عمري چيزي را از جعبهیِ جادويِ ايران ديدم كه سالها بود آرزوياش را داشتم و همين برایِ خرابيام در لحظههایِ تنهايي و ترديد كفايت ميكند. و آخر اينكه اگر اين نگاه يعنی تجليل از بزرگانِ اين سرزمين با هر مرام و انديشه تنها با اهرمِ اشتراكِ پايداري و مردانهگی و ايثار، اگر در رسانهیِ ملي تداوم گيرد، بيشك هم رسانه آبروياش را باز خواهد جست و هم جنابِ ضرغامي در ذهنها ماندگار خواهد شد. راستاش را بخواهيد اين روزها بهانهیِ خوبي است كه حقايقی ديگرگونه بروز كند از جمله نقشِ آدمهایی كه كمتر به آن توجه شده در اين سالها بر خلافِ اوايلِ انقلاب، و چه بهتر كه رسانهیِ ملي در اين ميان پردههایِ ترس و سوءنفاهم را براندازد و نترسد و كانونِ آزادی و تقابل و تعامل شود كه تجربه ثابت كرده مردمانِ نجيبِ سرزمينِ ما راهِ درست را خواهند شناخت و خواهند پيمود. باقي دلی خراب كه خاكِ پایِ مردان و زنانِ بالابلندِ سرزمينِ مادری!
يا علي!
يا علي!
2007/02/03
در پاسخ به دوستام حسينِ فداییِ حسينِ عزيز
دوستِ عزيزم آقایِ فدایِ حسين كه به گمانام از يادداشتِ ناچيزاَم در اين وبسايت كه آمارِ خوانندهگاناش بيشك از تعدادِ تماشاكنانِ نمايشهاشان و حتا نمايشهایِ همايشهایِ عاشورایی بسيار كمتر و گذرندهترند، دلخور شدهاند و يادداشتی فرستادهاند كه در بخشِ نظرات دوستان ميتوانند ذيلِ يادداشتِ شخصيِ همايشِ سوم و يا از همين لينك بخوانند و البته حق دارند چرا كه از ميانِ آنان كه بايد آن يادداشت را ميخواندند تنها ايشان اهلِ وب و دنيایِ سايبراند كه اين روزها تنها مكانی است كه هيچ كس نميتواند بچه دهاتیهایی مثلِ من را از آن محروم كنند. البته سوآلِ من اين است كه من حقِ دلخوری را دارم يا نه كه نمايشي را كه حتا دو روز پس از اعلامِ نتايجِ بازبينی مشغولِ روخوانی و تمريناتِ ابتدایی هستند در همايش ميپذيرند و ميزانسنِ حقيرِ مرا از كليتِ همايش حقيرتر ميدانند. درست است حسين جان! من دلخور بودم اما نه از دستِ برگزاركنندهگان يا بازبينان يا ديگرانی كه بارها و بارها نمايشهام را در مقاطعِ محتلف به حق يا ناحق از ديده شدن محروم كردهاند كه ميدانی هيچوقت اعتراضی نداشتهام و هماره خوداَم را مقصر فرض كردهام و عزم جزم كه بر دانش بيافزايام و بر كوشش افزون كنم. از قضا از دستِ تو دلخور بودم عزيز كه همقبيلهیِ خوداَم هستی و هنوز مثلِ دهاتیهایی چون برادرِ كوچكات دردِ چيزهایی داری كه اين روزها در بازارهایِ حراجِ معرفت به شقشقهیی ميفروشند و دريغ كه خريدارانی اندك دارند. اما در موردِ اشاراتی كه به يادداشتام داشتی حسينجان! در موردِ مطلبات عذرخواهي ميكنم كه مشغولِ آپديت و آپگريدِ سايتِ كولی بودم و البته حالا ميبيني كه يادداشت موجود است و تاريخ هم مشخص و اين ارتقایِ سايت هنوز هم تداوم دارد و عذرِ تقصيراَم اگر بپذيری، توجيهپذير است و قابلِ بخشش. اما گفته بودی كه بايد نمايش با مخاطب ارتباط برقرار كند و ميزانسنِ من فاقدِ اين ويژهگي بوده، شگفتزدهام ميكني حسين جان كه تماشاكنانِ شيرازی كه بزرگانِ مركزنشين شهرستانیشان ميخوانند و كمتر اهلِ نمايشِ روشنفكرانه به راحتی با اين نمايش در ارتباط مينشينند . تو ميگويي كه... راستی چهگونه است كه مرا به ادایِ تهمت و افترا متهم ميكني و حسينِ مسافرِ آستانهیِ عزيز با من چيزِ ديگری ميگويد كه البته اصلا با نگاهِ شما در اين يادداشت موافقت ندارد كه البته بگذريم كه گذشتنی است. راستی من يكسويه به قاضي نرفتهام كه هربار كارم كمارزش بوده خود پيشتازِ حذفِ آن از مدارِ اجرا بودهام و نمونهاش همين جشنوارهیِ خرمآباد كه دوستان شهادت خواهند داد كه ستايش كردهام تصميمِ عزيزانِ داور را در ردِ نمايشام. من در آن يادداشت تنها از خوانندهگانِ كم تعدادِ سايتام خواستم اگر گذرشان به همايشِ سوم افتاد كارها را با نمايشِ ناچيزِ من قياس كنند نه از بابِ بياحترامي به شركت كنندهگان كه آيا جايي براي ديدنِ اين نمايش نميتوانست باشد و همين... و البته زبانام لال اگر تو را به بيعدالتي متهم كرده باشم كه منظورم تو ميداني فرايِ اين جشنواره بازيها است به قولِ خوداَت و زمانه زمانهیِ سكوت است پس بگذار زبان بيش از اين نگشايام تا به وقتِ نهروان كه شك ندارم من و تو در دو سپاهِ روبهرو نخواهيم بود آن روز. چرا كه هنوز هم برایِ شبهایِ چاه و عطش گريهها ذخيره داری. پس رها كنيم حسينجان كه همچنان عصرِ مصلحتِ مجتبوی است. من هرگز قصدِ تهمت به تو را نداشتهام كه اگر حرفی از بيعدالتی به ميان آمد مقصود گرايشهایِ عام در اين حدودِ دروغ و تنهایی است. اما چه باك اگر خطا از من است از خدایام ميخواهم كه صاحبانِ حق را بر من رحم آورد و اگر نيست، هرچند در نامهام نوشته بودم كه در صراط چشم بهراه خواهم ماند اما ديگر آن اندوه با من نيست كه شبهایی كه گذشت شبهایِ عاشقی بود. يا علی مدد!
هشتادويكم
همين امشب راه خواهم افتاد. ميدانم صبح نشده بر خواهم گشت، اما چه كنم هزار سال است انگار كه نذر كردهام در اولين شعشعههایِ طلوعِ صبح، چشم به راهات باشم كه با آفتاب خواهي آمد و ميترسم كه اولين كس نباشم كه ميبينمات. هرچند باز هم غروب مهمانِ خانهیِ تنهایِ سوت و كوراَم خواهم بود. چه ميشود كرد. تو بيا هزار خانهیِ خالی ميزبانات!
2007/02/02
چرا بايد نمايشِ مذهبيِ خوب داشته باشيم وقتی
تذكره الاوليا، فيهِ مافيه، قصههاي شيخ اشراق، ابوسعيد ابالخير، ابن عربي، مولاناي بلخي؛ نه! اين فهرستِ منابعِ اين يادداشت نيست. يك پرسشِ اساسي است. تا به حال بارها و بارها از خودمان پرسيدهايم كه چرا وقتي اين فهرست را يا در واقع محتويات اين فهرست را در خلوتمان ميخوانيم؛ انبوه لذت و معرفت، در بال بال خيال غرق ميشويم و آسمانها درمينورديم و حتا چون در خلوت ديگري براي ديگرتري باز ميخوانيم او را هم شريك در اين پرنيان شور و حال ميكنيم كه معجزه كلام است و هيچ گوشي را يارايِ ايستادن در برابر هجوم ناگهان فريشتهگان نيست مگر كه دستي به رقص و چشمي به آفتاب دوخته باشد. اما چه ميشود كه همين كلمات را نابخردانه و به دور از آداب عقلي همچون جن زدگانِ غافل عرصه جبرت، به صحنه ميآوريم و لباس نمايشاش ميپوشانيم به گمان اين كه همان تأثيرات را بر مخاطبان مقدسترين اتفاق زمين بر جاي گذارد اما هيهات و دريغ از تأثيري ناچيز حتا بر نمايشگران چه رسد به بيچارهگان بيگناهي كه آمدهاند قطرهاي مهرباني نثار تجير اين مزار بيمرده كنند و به جاي آن گاهي خندهناكيِ تمسخرآميز بيهويتي و سطحينگري صرف را با خود به منازل تنهاييشان برند. راستي را مگر دار مكافات است اين صحنه يا عرصه ظهور حقايق يا عريانگاه معرفتهاي نداشته و دانشهاي بر باد رفته كه بيشك نمايشگرانِ بيخروش همانند سالكان لب ريز غل و غش سير و سلوكهاي دروغين كه بيهمرهي خضر شعور و دانش و انديشه، قطع مراحل بيهويتي ميكنند و با خواندن چند خط از احوالات شيخ ما گمان ميكنند ميتوانند يك حسامالدين چلبي بيابند كه بشود آخرش خوانش دوباره مثنوي در صحنه تهآترجهان. اما حقيقت جاي ديگري است.
ادامهی يادداشتِ من در سايتِ ايران تهآتر به مناسبتِ همايشِ سوم
ادامهی يادداشتِ من در سايتِ ايران تهآتر به مناسبتِ همايشِ سوم
2007/01/31
هشتادم
گاهی وقتها كه تنها ميشوم دستهایات را ميبينم كه در باد، دريا را نشان ميكنند. ساده است؛ وقتی مطمين باشی كه دريا همين نزديكی است، هرگز به مرداب رضايت نميدهی! راستی را كی بود كه آن دستها پل شدند تا رودخانه با دريا بپيوندد و كاروانی كه اقيانوس بر كجاوهها ميبرد، در راهِ هميشه، خورشيد مطلعِ غزل كنند.
2007/01/30
عاشورا
شبهایِ تاسوعا و عاشورا اگر همين يك بركت را داشته باشند برایِ هميشهیِ زمين كفايت ميكند كه ياداِمان ميافتد سخت مهربان باشيم و خوب و ياریگرِ همديگر و البته دلهامان كه سخت نرم ميشود در خاطرههایِ غزلحماسههایِ بزرگ و حتا اگر بدانيم كه سه روز بعد دوباره يادمان ميرود كه چه عهدها كرديم در شبِ دهم با خويش و خدایِ خويش باز هم به گمانام نيكواست همين روزهایِ كوتاه كه سخت مهربانايم با همهیِ خلق و كاش امسال را همهمان يادمان بماند كه دوست داشتيم در ركابِ مردانِ مرد ميبوديم و البته كليوم عاشورا و كلِ عرض كربلا؛ كه يعنی كاروانی كه سالِ 61 هجری به راه افتاده تا هنوزِ روزگار در راه است و هرگز دير نيست برایِ پيوستناش و مگر نه اينكه هر قدمی كه برایِ آرامشِ خلق برداريم قدمی به كاروانِ عاشقی نزديكتر شدهايم و هرگامی كه در راهِ صلح و لبخند برداريم يعنی كه گامی تا دستهایِ آن مرد كه رو به خورشيد جاری است، حلقهیی متصلتر. كاش شبِ دهمِ همهیِ ما به صبحِ سعادت و آرامش و زيبایی بيانجامد كه زينبِ خدا گفت جز زيبایی نديده است در آن روز و كاش... كاش جهان به اندازهیِ يك شبِ عاشورا آرام بگيرد به لبخندهایِ كودكانِ زمين. ايدون باد، ايدونتر باد!يا علی!
همايشِ سوم
نمايشام را برایِ همايشِ عاشوراييانِ سوم نپذيرفتند. ميخواستم نامهیی سرگشاده برایِ حسين فدایِ حسين و ديگر دوستانِ بازبين بفرستم و حتا نوشتم اما وقتی حرف زدم با آناهيتا منصرف شدم و باز ياداَم افتاد كه هنوز در عصرِ سكوتِ علوی هستيم انگار و مصلحتِ مجتبوی، پس باز هم صبر ميكنيم شايد... و البته ميسپارماشان به خدایِ علیِ مرتضا و دوباره سعی ميكنم كه راهی ديگر بجويم برایِ نوشتن و نمايش دادن كه اين وظيفه است و هرگونه كمكاری خيانت است و من البته از زمرهیِ خيانتكاران نيستم انشاءا...، پس بگذار هرچه ميتوانند بر اسبِ بيعدالتی بتازند و كاغذها از شعارِ دروغ بيانبارند كه گمان ميكنم آنچه من مينويسم و انجام ميدهم متعلق به زمانهیِ محدودی نيست كه با بيتوجهیِ تختنشينان تاريخِ مصرفاش بگذرد و به كار نايد و زمانه نيكو ميداند كه جباران هرگز تا ابد نزيستهاند. پس خاضعانه از دوستانام ميخواهم كه نمايشنامههایِ موجود در همايشِ سوم را ببينند و گوشه چشمی به متنِ من هم در اين آدرس داشته باشند كه آيا بر مدارِ حق سخن گفتهام يا نه؟
يا علی!
يا علی!
2007/01/19
هفتادونهم
سالهااست كه فكر ميكنم آيا هرگز در انتظارِ اين همه سال اشتباه نكردهام آيا كه حتا لحظهییش از شادیِ عظيم انبوه نبوده است. و باز به ياد ميآورم كه امروز روزِ تولدِ تواست. پس كتابِ كهنه را دوباره در آب باز ميكنم چرا كه هر روزی روزِ تولدِ تواست.
2007/01/07
هفتادوهشتم
نگاه ميكنم؛ ميبينم كه ايستادهای آن بالاها و هی اشاره میكنی كه با من باش تا ابد. نميبينی كنجِ هزار غار را گرفتهام به استيجار كه با تو بمانم تا ابد. بگذار ناشيانهترين بلاهتها را برایام خرج كنند. آخرش كه ميميريم. لااقل بدونِ تو تا قله نرفتهام.
2007/01/02
مشهد و جشنوارهیِ دهم
ديشب رسيدم مشهد و از امروز دوشنبه جشنوارهیِ منطقهیِ شمال و شمالِ شرقِ تهآترِ دانشگاهیِ كشور آغاز شده و يكی از كسانی كه داوری ميكنند اين نمايشها را من هستم به اتفاقِ افشينِ خورشيد باختریِ عزيز كه حضوراَش غنيمتی است و آفایِ اميری از دوستانِ مشهدی و حالا اينكه اصلا عنوانِ داوری چهقدر برایِ اين مقوله درست است كه نيست بماند اما به هرحال عباسِ اقسامی وظيفهیی تعيين كرده كه نميشود كاریش كرد. نكتهیِ جالب دسترسی من به ابنترنتِ وايرلس است كه در هتلِ محلِ اقامتام فراهم است. و الان هم دارم مستفيما از طريقِ اين امكان با لپتاپام كه تازه گرفتهام اين يادداشت را مينويسم. و البته در اين محفلِ انس از مصاحبتِ دكتر خاكی هم بهرهمند هستيم و به هرحال شبی خوش است و بدين قصهاش دراز بايد كرد. اميدوارم بتوانم چند عكس را هم بگذارم اينجا. شبهایِ سردی دارد و البته امروز كه روزِ متعادلی بود فردا را هم نميدانم اما برفها حداقل محيطِ بيرونیِ هتل را جذاب كرده است. بگذريم. غرض فقط اظهارِ زندهگی بود بعدِ اين همه مدت گرفتاری.
يا علی!
يا علی!
هفتادوهفتم
سالها پيش شنيده بودم اگر يك سویِ يك پيوند از انبوهِ اشتياق تهی باشد، به تداومِ دقيقهیی حتا اميدیش نيست. با اينهمه هی دلخوشی كه اين فرق ميكند غافل از آنكه يك ضربالمثل بيخودی سينه به سينه تا اطمينان نميرود. بگذريم. بگذار هنوز هم به ضربالمثلها بياعتنا باشم. حداقل دلام كه خوش ميماند. گورِ پدرِ وقايعِ اتفاقيه.
Subscribe to:
Posts (Atom)