2008/08/31

محسنِ نامجو

اين روزها هرجا سراغ مي‌گيری ردِ پايِ محسنِ نامجو به جشك مي‌خورد از دنيايِ موسيقی تا فضايِ مجازی و حالا هم كه اين قضيه‌یِ شكايتِ قاریِ مشهورِ قرآن.
خب من با محسن هم‌اتاقي بوده‌ام. همان ترمِ نصف و نيمه‌یی كه آمده بود ته‌آتر بخواند سالِ 74 و البته بيش‌تر منتظر بود نتيجه یِ كنكورِ موسيقي‌اش روشن شود. هرچند مطمين ام اگر در ته‌آتر مي‌ماند حالا از خيلي از اين حضراتِ چُرم‌ان‌چُلُسمَنگلي كه فضايِ ته‌آتر را ابلهانه به گند كشيده‌اند نه تنها به‌تر كه لااقل از نوآوري‌هايِ حقيقي سرشارتر مي‌بيود اما خوش به حالِ موسيقيِ جوان.
من خيلي وقت هست كه مي‌خواهم راجع به محسنِ نامجو چيزي بنويسم اما نه فرصتي بوده و حالا هم كه آمده‌ام چيزكي منقوش كنم شده اين شكايت‌ها و حكايتِ دردها.
همان يك ترمِ نصف و نيمه برایِ شناختنِ يك كوهِ استعداد كافي بود. هنوز خاطراَم مانده شب‌هايي كه او شعرهاي‌اش را مي‌خواند و بعد هم من مي‌خواندم و رسولِ نظرزاده كه شده است تازه‌گي‌ها انگار منقد كه البته چرمك بالاكش هم شده و مثلا تحويل نمي‌گيرد هم داستان مي‌خواند و گاهي هم من داستانكي مي‌خواندم و بعد هم بحث‌هايِ فلسفي تا دلِ شب و بعضي وقت‌ها هم كه پيامِ فروتن مي‌آمد خواب‌گاه مي‌شد عرصه‌یِ مواجهه‌یِ هگل كه پيام دوست‌دارش بود آن روزها و البته عشقي پاك هم او را قلقلك مي‌داد كه سخت شيرين بود و دوست داشتني و محسن نامجو كه البته سه‌تارش بيداد مي‌كرد و گاه‌گاهي هم آن‌قدر سياه مي‌نمود كه برای‌ام غيرِ قابلِ ترحم جلوه مي‌كرد و البته دوست‌اش داشتم و به گمان‌ام او نيز. و ديگر آن‌كه تجربه‌هايِ عجيب غريب‌ام را در نگارش و كارگرداني او بيش‌تر دوست مي‌داشت تا هم‌دوره‌يي‌هايِ ته‌آتری‌ام و گذشت تا سال‌ها كه ديگر نديدم‌اش و ناگهان بمبي به نامِ محسنِ نامجو.
اما بعد. نيم‌خواستم راجع به محسن چيزي بنويسم كه ديگر نيازی به نوشتن ندارد. امروز بالاخره اين قطعه‌یِ معلوم‌الحال!! را شنيدم. خب تا جايي كه من ياداَم هست محسن حتا وقتي من همه‌یِ دين و دنيام را جار زده بودم كه بر باد شده است، اعتقاداتي داشت و به ويژه حضرتِ مولا را سخت دوست داشت و هم‌زمان ساختِ كلامِ قرآني را شيفته بود و اصلا شايد همو بود كه مرا بعدها به سمتِ خوانشِ جديِ سوره‌یِ يوسف و تحقيقي در اين زمينه يعني ساخت و تركيبِ ظاهریِ آن پيش برد. و ديگر اين‌كه هرگز نديدم به ساحتِ مقدسات اهانتي كند و الته ايمان‌اش را بسانِ برخي بر شيپورها نكرده بود. و چند سال گذشته بود كه من دوباره خردك عنايتي شده بود از سويِ پروردگارم كه بماناد و ديگر محسن را نديدم جز گاه به گاهي و البته هم‌چنان آثارِ ايمان در او مشهود. و بعدها كه موسيقي‌اش را شنيدم اين نشانه‌هايِ ايمان آشكاتر براي‌ام جلوه مي‌كرد و حتا مي‌توانم به خوبي اين واخوانيِ قرآن را نيز درك كنم و احساسِ او را به وقتِ خواندنِ اين اتودِ اوليه بفهمم كه بارها در آن اتاقِ كوچك ديده بودم چه حال و هوايي دارد. بنابراين هرگونه تمسخر يا اهانتي را در اين مورد كه خيلي‌ها مي‌خواهند به او بچسبانند نمي‌توانم بپذيرم و براي‌ام خنده‌دار مي‌نمايد. بيش‌تر به همان‌كه گفتم شبيه است؛ يك اتودِ اوليه برايِ رسيدن به لحن و آوايِ منحصر به فرداَش كه اين بار در خوانشِ قرآنِ بالابلند به نتيجه برسد.
اما ذكرِ يك نكته در اين‌جا لازم است. با آن‌كه قرايتِ او در سوره‌یِ شمس از جمله‌یِ يكي از قرايت‌هايِ خاصِ قرآن است اما چون عمومي نيست به گمان‌ام اگر همان قرايتِ عمومي يعني تلفظِ وضحاها به جايِ وضحيها اتفاق مِ‌افتاد براي‌ِمن دل‌نشين‌تر بروز مي‌كرد. و البته در كنارِ اين‌ها لحن هم بي‌شك در نظرِ خود محسن هم تصحيح شدني است به ويژه در يا ايهاالمزمل كه خودش مي‌داند لطافتي دارد و خطابِ حضرتِ حق به برترين مردِ تمامِ هستي است كه شب را پاس بدارد. و با او خلوت كند و اين حال و هوايِ شب فضايي ديگرگونه مي‌طلبد نه بدين سان خشن و هرچند در و رتل‌القرآن ترتيلا به آن فضا نزديك مي‌شود ياز هنوز آن‌چيزي كه خودش خواسته در نيامده. با اين همه من نمي‌پسندم كه قرآن به صورتِ اورجينال با ساز همراه شود و البته دستوراتِ صريحِ ديني هم وجود دارد. و به گمان‌ام شرطِ احتياط و احترام است كه قرآن با همان لحن‌هايِ خاصِ خودش خوانده شود كه در بسياری قرايت‌ها زيبايي‌ش جندبرابر هم مي‌شود. اما چنان‌كه در واعتصموا تجربه كرده بود به گمان‌ام در تلفيق با كلماتِ فارسي اين شكلِ تجربه‌ها دل‌نشين‌تر و خواستني‌تر باشد و البته جذابيت هم براِی خيلِ علاقه‌مندان و هم معنويتي برایِ خواهنده‌گان فراهم مي‌آورد. و خوب مي‌دانم كه خئدِ محسن هم به اين چيزها فكر كرده و مي‌كند و اين اتود نبايد كه به اين زودي به اشتراك گذاشته مي‌شد.
من البته نگراني‌هايِ قاريِ محترم را درك مي‌كنم و آن‌ها بايد هم در برابرِ هر عملِ ترديدآميزي واكنش نشان دهند و اين تعصب نيست و غيرتِ خروشانِ ديني است و محسن هم آن را درك مي‌كند اما اين عزيزِ قاری اگر نمي‌داند مطلع شود كه حداقل به عنوانِ دوستِ سال‌هايِ دورترِ محسنِ‌نامجو هرگونه اتهامِ‌ اهانت و تمسخر در روح و ذهنِ او نمي‌گنجد و منِ كم‌ترين شاهداَم. خداي‌اش نيز شاهد زنده و استوار است.
باقيِ يادداشت بماناد تا زماني ديگر كه از خودِ محسن و موسيقي و شعرهاي‌اش چيزكي ديگر بنويسم.
يا علي!

2008/08/28

هفته‌یِ دولتِ احمدي‌نژاد

بديهي است كه احمدي‌نژاد يك موجودِ غيرِ قابلِ پيش‌بيني است و اين را هركسي در اين چند سالِ اخير به عينه ديده است. او به تنهايي قادر است تصميم‌هايي بگيرد كه كلِ مردانِ سياسيتِ جمهوریِ اسلامي در اين سي‌سال از پس‌اش بر نيامده‌اند و اين‌كه اساسا او برایِ ارايه‌یِ چنين تصميم‌هايي از كدام پشت‌وانه بهره‌یی مي‌گيرد واقعا به هيچ‌كس مربوط نيست. از همه‌یِ شاه‌كارهاي‌اش كه بگذريم از داشتن، دوستي و دفاع از مردی در سمتِ مشاوره و معاونت‌اش نمي‌توان گذشت كه خود مشتي نمونه‌یِ خروار خواهد بود. مردي كه مي‌تواند دوستِ مردم (در ادبياتِ سياسيِ جهان بخوانيد دولت) اسراييل باشد، در مجلسي كه زنان مي‌رقصند حضور داشته باشد، بيرون ماندنِ تاري از موهايِ زني براي‌اش مهم نباشد و هم‌چنان دولت‌مردِ جمهوریِ اسلامي بماند و هيچ كفن‌پوشاني هم راه نيفتد يعني جنابِ اسفندياری رحيمِ مشايي. و اين‌ها را گفتم كه بگويم اساسا احمدي‌نژاد نه قابلِ كنترل است نه قابلِ پيش‌بيني. يك‌شب مي‌تواند حاميِ سفره‌هايِ پرنفت باشد و شبي ديگر تورم را يك شوخيِ ضدِ دولتيِ اس‌ام‌اسي بداند.
اما نكته‌یِ‌ دومي كه باز بر هيچ‌كس پوشيده نيست، علاقه‌یِ جديِ اقايِ رييسِ دولت به ماندن در كانونِ قدرت است و البته او خودش را خادم مي‌داند اما خادمي كه نيامده بعدِ چهارسال از خدمت استعفا دهد و حتا خوابِ خدمتي 16 ساله مي‌بيند كه هشت سالِ دوم‌اش مي‌شود تداومِ راهِ او در آستينِ مردی هم‌سخن و هم‌گامِ خودِ او. شايد هم خود اسفنديار خان، كسي چه مي‌داند.
من از روزهايِ اول فكر مي‌كردم كه سالِ سوم آخرين سالي است كه احمدي نژاد رييسِ دولتِ ايران است اما انگار او اعتماد به نفس‌اش (شما هرچه دوست داريد بخوانيد) بيش‌تر از اين حرف‌هااست و البته مملكت‌ِما هم بي رو پيكرتر از اين حرف‌ها و بنابراين بر خلافِ نظرِ بسياری از دوستان كه معتقدند دولتِ او دولتي جهارساله است گمان مي‌كنم اين نظر آن‌قدرها هم قرين به واقعيت نباشد. فراموش نكنيم كه ملتِ ما تقريبا از حافظه‌یِ تاريخي تهي هستند و امورات را بيش‌تر در همين زمانِ حالِ ساده مي‌يابند و مي‌بينند و خلاص. و البته گفتيم كه رييسِ عدالت‌محوری هم غيرِ قابلِ پيش‌بيني. فرض كنيد در آستانه‌یِ انتخاباتِ دهم برگِ برنده‌یی مثلِ مذاكراتِ مستقيم با آمريكا بدونِ شرط بر سرِ مساله‌یِ هسته‌يي و البته قضيه‌یِ تحريم‌ها اتفاق بي‌افتد. يادمان كه نرفته اصولا برایِ دكتر محمود چيزي به نامِ تابويِ سياسي وجودِ خارجي ندارد. از سويِ ديگر از آن‌جايي كه نفسِ رفتارمنديِ سرانِ امريكايي بيش‌تر به رفتارمنديِ دولتِ نهم شباهت داشته تا دولت‌هايِ قبلي اين مساله چندان هم بعيد نيست. البته بديهي است كه اين يك نظرِ ساده از يك توسعه دهنده‌یِ روايت است نه يك سياست‌مدارِ قهار. پس شما اين را به عنوانِ يك نظرِ معمولي مي‌خوانيد و بس. شايد هم عوامانه و حتا ابلهانه.
شايد هم دولتِ دهم.... راستي كم‌كم عادت نكرده‌ايم كه هرشب در آسمانِ سياستِ ايران اتفاقِ بحران‌اور يا خارق‌العاده‌یی ببينيم؟ به نظرم حيف است كه به اين زودي به عادتِ جديدي مبتلا شويم.
يا علي!