2005/04/25

جشنِ خانه‌ی ته‌آتر و من

سیمینک‌اَم زنگ زد که تبریک. گفتم برایِ چه؟ گفت شنیده‌ام هنرمندِ فعال شده‌ای! خندیدم که بیش‌تر پررو هستم تا فعال اما چه شده؟ گفت مگر اصفهان نرفته‌ای گفتم نه اصفهان برایِ چی؟ اصلا قضیه چی هست؟ و توضیح داد که از مهدی شنیده که در جشنِ خانه‌ی ته‌آتر که در اصفهان برگزار شده به مناسبتِ روزِ جهانیِ ته‌آتر، از چند تن از کسانی که در این مدت فعال بوده‌اند تقدیر شده از جمله تو. راست‌اَش اول خنده‌اَم گرفت.
بعد هم که فکر کردم از آن شوخی‌هایی است که گاهی مرتکب‌اش می‌شویم. اما مهدی که زنگ زد دیدم نه انگار سیمینک‌ام درست گفته. من نمی‌دانم چرا اما انگار دوستان‌اَم در خانه‌ی ته‌آتر در میانِ دوستانِ فعال برای تقدیر و تجلیل(چه واژه‌ی باشکوهی) نامِ مرا هم محبت کرده‌اند که از قضا در خبرگزاری و همین‌طور روزنامه‌ی اقبال هم دیدم. بعد مهدی گفت که چرا نرفته‌ای و من که عمرا خبر نداشتم وقتی فهمیدم جماعت سری به کاشان هم زده‌اند دل‌اَم سوخت آخر کاشان نرفته بودم. مهدی گفت که نامه‌اَم را برایِ اداره‌ی کل ارشاد فارس زده‌اند و عزیزان اداره‌نشین که برای یک جلسه‌ی فکسنیِ انجمنِ نمایش شیراز از یازده اتاق یازده بار می‌توانند تلفن کنند و خبر بدهند، از اطلاع دادنِ به من دریغ می‌کنند. بیش از هرچیزی می‌خواستم کاشان را ببینم.
به هرحال تمام شده و البته خیلی قضیه مهم نیست اما یک چیزِ دیگر هم برای‌ام جالب است. تعدادِ کسانی که در این یکی دو ساله کارهای بیش‌تری ارایه کرده‌اند نسبت به من خیلی زیادتر هستند چرا از جمله‌ی تقدیرشده‌ها نامِ من هم وجود دارد خدا داند و دوستانی که محبت کرده‌اند. اما می‌خواهم از خوداَم پرسش کنم چه‌گونه کسی که در همین سه‌سالِ اخیر حداقل هفت متن‌اش در همین فجر رد شده و اگر نبود شرایطِ خاصِ مصطفا عبدالهیِ نازنین، همین یک متنِ نیم‌بند هم ازش اجرا نمی‌شد، چه‌طور می‌تواند هنرمند فعال و این حرف‌ها باشد، ضمنِ این‌که همین عنوانِ هنرمند کلی از سراش زیاد که چه عرض کنم لیاقت‌اش را ندارد.
نه آقا من ضمنِ تشکر از دوستانِ پرمهراَم و ضمنِ تبریک به هم‌کاران‌ام محمدِ یعقوبی، حسنِ معجونی و همه‌ی عزیزانی که در این مراسم تقدیر شده‌اند برایِ این‌که حداقل امر بر خوداَم مشتبه نشود می‌گویم که من یک توسعه‌دهنده‌ی ساده‌ی روایت بیش‌تر نیستم که اگر امسال متن‌هام برایِ فجر پذیرفته شود کلاه‌ام را هوا می‌اندازم و شکر می‌کنم که خدا چه منتی گذاشته بر من و تلاش می‌کنم که در خورِ این محبتِ دوستان باشم.
با این همه اعتراف می‌کنم که از این‌که بعد از این‌همه دوری از پای‌تخت، هنوز عزیزانی محبت‌اشان را دریغ نمی‌کنند، خوش‌حال‌ام.
امیدوارم همه‌شان سربلند باشند و پرافتخار برایِ ته‌آترِ ایران.
یا علی!

2005/04/22

فرآيندِ نصبِ MT بر رویِ لوكال‌هاست

در آغاز يك بارِ ديگر از خود می‌پرسيم كه Movable Type يا همان MT چيست؟ در واقع MT برنامه يا سيستمی برایِ مديريتِ وب‌لاگ است.
احتمالا شما يا از سرويس‌هایِ مجانیِ وب‌لاگ همانندِ پرشين‌بلاگ يا بلاگر استفاده می‌كنيد يا اين‌كه تصميم داريد يك سرويسِ مديريتِ وب‌لاگ به طورِ مستقل برایِ خوداتان دست و پا كنيد. از ميانِ برنامه‌هایِ بسيار خوبی كه در اين زمينه وجود دارد، يكی هم مويبل‌تايپ است.
در دو حالت می‌توان از اين برنامه استفاده كرد. يكی به صورتِ لوكال هاست يا بر رویِ كامپيوترِ شخصی و ديگری بر رویِ سرور در صورتی كه يك دومين و هاستِ اختصاصی برایِ خود داشته باشيد.
برایِ اجرایِ اين برنامه بر روی كامپيوتر به ابزاری نياز است از جمله يك وب‌سرور كه پيش‌نهادِ من آپاچي است، يك مفسرِ زبانِ Perl، يك بانكِ اطلاعاتی كه من Mysql را پيش‌نهاد می‌كنم و همين‌طور يك برنامه برایِ مديريتِ ديتابيس كه phpmyadmin توصيه می‌شود.
اما برایِ سهولتِ كار و جلوگيری از اتلافِ وقت من پيش‌نهاد می كنم برنامه‌ی Xampp را از اين‌جا دانلود و سپس نصب كنيد كه همه‌ي اين‌ها را يك‌جا در خود دارد.
و البته خودِ برنامه‌ی MT كه می‌توانيد آخرين‌ نسخه‌اش را از اين‌جا دانلود كنيد.
ابتدا برایِ خود با كليك روي Register يك اكونت باز كنيد و سپس با ورود به اكونتِ خود برنامه را دانلود كنيد. فراموش نكنيد كه از نسخه‌ي 3 به بعد اين برنامه ديگر مجانی نيست. اما اين به آن معنی نيست كه شما نمی‌توانيد از آن استفاده كنيد. در واقع لايسنس‌هایِ متفاوتي برايِ اين برنامه در نظر گرفته شده كه استفاده‌ي غيرِ تجاري و نيز لايسنس محدود آن بلامانع است. نگران نباشيد از لحاظِ فني هيچ تفاوتي بين لايسنس‌هاي مختلف وجود ندارد و تنها قضيه‌ي كپي‌رايت و اين حرف‌ها مطرح است كه بعدتر در صورت لزوم توضيح خواهم داد.
بعد از نصبِ xampp آن را اجرا كنيد. اگر زبان آلماني بود با كليك روي پرچمِ انگلستان آن را به انگليسي تغيير دهيد و در نسخه‌هاي بالاتر از همان ابتدا زبان را انگليسي تعيين كنيد. . با استفاده از phpmyadmin كه در سمتِ چپِ صفحه‌ي خود مي‌بينيد يك ديتابيس برایِ خود بسازيد و نامِ آن را mt بگذاريد.
به پوشه‌ي xampp برويد. در آن‌جا پوشه‌يي مي‌بينيد به نامِ cgi-bin در آن يك فولدر مثلا به نامِ mt بسازيد. سپس پوشه‌يِ زيپ‌شده‌يي را كه حاويِ فايل‌هایِ دانلود شده‌ي مويبل‌تايپ است باز كنيد. برايِ اين‌كار از يك برنامه چون winrar استفاده كنيد. مجموعه‌ي فايل‌ها و فولدرهایِ موجود در آن را به استثنایِ docs, images, mt.js, styles.css ، به پوشه‌يmt در فولدرِ cgi-bin كپي كنيد.
حالا در شاخه‌ي htdocs از xampp يك فولدر بسازيد به نامِ weblog و داخلِ آن به ترتيب دو پوشه‌ي ديگر به نام‌هایِ archives و static بسازيد. آن‌گاه فايل و فولدرهايِ باقي‌مانده از mt را كه دانلود كرده بوديد، يعني , mt.js ,docs, images, styles.css به شاخه‌ي ststic كپي كنيد.
دوباره به شاخه‌ي cgi-bin برگرديد و در فولدرِ mt كه همه‌ي فايل‌ها را در آن ريخته بوديد، نگاه كنيد همه‌ي فايل‌هايي كه پسوندِ .cgi دارند را باز كنيد. در خطِ اولِ آن‌ها چنين نوشته‌يي مي‌بينيد: #!/usr/bin/perl –w
آن را حذف كنيد و به جایِ آن اين خط را كپي كنيد: #!../perl/bin/perl -w
فايل mt-db-pass.cgi را باز كرده محتوياتِ آن را كاملا پاك كنيد.
حالا در همين شاخه‌ي mt فايلي را كه mt.cfg نام دارد باز كنيد. اين خط را پيدا كنيد: CGIPath http://WWW.YOUR-SITE.COM/PATH/TO/MT/
و آدرس را به اين صورت اصلاح كنيد: http://localhost/cgi-bin/mt/
و نيز به جايِ اين خط؛ StaticWebPath /path/to/static-files/ آدرسِ صحيحِ زير را وارد كنيد
http://localhost/weblog/static/
فراموش نكنيد كه نبايد كلمه‌ي staticwebpath و نيز CGIPath دست بخورد. از سويي علامتِ # را برداريد.
حالا اين خط را پيدا كنيد: DataSource ./db
سپس چند خط پايين تر به دنبالِ خط‌هايِ زير بگرديد.
# ObjectDriver DBI::mysql
# Database
# DBUser
# DBHost localhost
آن‌گاه به جايِ بنويسيد:mt كه قبلا با برنامه‌ي phpmyadmin آن را ساخته بوديد. و به جايِ بنويسيد root و علامت‌هايِ #‌را برداريد.
تمامِ تغييراتِ انجام‌شده را Save كنيد.
حالا اينترنت اكسپلورر را باز كنيد و در محلِ آدرس‌بار بنويسيد:
http://localhost/cgi-bin/mt/mt-load.cgi
به اين صصفحه برويد و اجازه بدهيد كه تيبل‌ها ساخته شوند. وقتي عمليات تمام شد. برايِ ورود به برنامه از آدرسِ زير استفاده كنيد: http://localhost/cgi-bin/mt/mt.cgi
UserName:Melody
Password:Nelson
پس از ورود رويِ First weblog كليك كنيد. در سمت چپ كنترل‌پنل خود را مي‌بينيد. به قسمتِ weblogconfig برويد. و مواردِ زير را اصلاح كنيد:
به جايِ درايوِ F هر درايوي كه برنامه‌ي xampp در آن قرار دارد به كار ببريد.

Local Site Path: F:/xampp/htdocs/weblog/
Site URL: http://localhost/ weblog/
Local Archive Path: F:/xampp/htdocs/ weblog/archives/
Archive URL: http://localhost/ weblog /archives/

برنامه‌ي شما آماده است. مي‌توانيد با استفاده از new entry پست‌هايِ خود را ارسال كنيد. البته قبل از آن لازم است يك بار مجموعه‌ي وي‌لاگ‌اتان را rebuild كنيد. برايِ اين كار در كنترل‌پنل رويِ Rebuild Site كليك منيد و در كادرِ محاوره‌ييِ ظاهر شده روی REBUILD كليك كنيد.
حالا با استفاده از دكمه‌ي View Site مي‌توانيد وب‌لاگِ خود و پستِ خود را ببينيد.
اميدوارم اين توضيحاتِ ناچيز به‌درد بخور بوده باشد. مخصوصا برايِ اهورايِ عزيز.
در نوشتنِ اين يادداشتِ ناچيز از راه‌نمایی‌هایِ دوستان‌ام در مجيد‌آن‌لاين و پرشين‌تولز اسنفاده كرده‌ام. به اين‌جاها سر بزنيد. و توضيحاتِ بيش‌تر را ببينيد.
يا علی!

2005/04/15

مردن در سرزمينی

من تا اين لحظه از زنده‌گی در كشوری كه به هزاره‌ی ترانه و حقيقت و صلح پيوند خورده افتخار می‌كردم و اگرچه در بسياری از مواقع نسبت به تصميمات و برنامه‌ريزی‌هایِ حكومت منتقد بوده‌ام اما با پشتوانه‌یی كه اين نظام از خون و عدالت‌خواهی و انديشه‌هایِ مردان و زنانِ بزرگِ اين سرزمين برایِ خود مهيا كرده، هم‌واره خواهان تداوم و اصلاحِ روزبه‌روزِ اين حركت بوده‌ام. هنوز هم دل‌ام می‌خواهد تاجِ سرِ معرفت و انديشه‌یِ دنيا باشد و هنوز هم دوست می‌دارم كه منشورِ مهربانی و حقوقِ انسانی كه روزی برایِ اول‌بار از حضورِ بزرگ‌ترين پادشاهِ زمين منتشر شد از دلِ نگره‌هایِ اعتقادي و انديشه‌گیِ همين مردمان به سرتاسرِ جهان گسترانيده شود. و هنوز هم از اين‌كه متعلق به سرزمينِ كورش و تختِ جمشيد، رستم و شاه‌نامه، ابنِ سينا و فارابي، شيخِ اشراق و مولانا، عطار و مهستيِ گنجوي، نظامی و صدرایِ شيرازی، عالی‌قاپو و چهارباغ، بيستون و ترانه‌هایِ ماندگار تا ابدِ حافظ هستم به خودام می‌بالم. هوز هم از اين‌كه دانته از ميانِ ما برنخاسته كم‌بودی حس نمی‌كنم . هنوز هم گمان می‌كنم می‌شود با مولايِ مهربانی و شور، با شيخِ سعادت و مهرورزی، با هزار و يك‌شب تعزيه و حمزه‌خوانی و با نگاهِ دامنه‌هایِ دماوند، قلبِ جهان را فتح كرد. اما چيزیِ كه می‌خواهم بگويم خيلی ربطی به اين‌ها ندارد. حتا به اين هم مربوط نمی‌شود كه الان كه دچارِ يك لطفِ عظيمِ خدادادی شده‌ام اعتراضی می‌كنم يا نه چرا كه دوستان‌ام می‌دانند نا جایی كه جا داشته بر ضدِ روش بوده‌ام و خواهم بود.
من معتقدام مملكتی كه قوانين‌اش، مخصوصا قوانينی كه هم‌اكنون وضع می‌كند، مردم را وادار به اعمالِ خلافِ قانون كند، بايد چهارتكبيری بر او خواند و فاتحه.
من واقعا در حدی نيستم كه شرع را تفسير كنم كه آيا بعضِ اين قوانين تا چه حد بر مبنایِ شرع است يا نه. اما در همين گرفتاریِ ناچيزی كه همين روزها دچاراش شده‌ام و البته چه‌قدر اين وضعيت‌ها به‌ام يادآوری می‌كند كه تا به چه حد دور هستم از مصيبت‌هایِ مردم‌ام و اين برايِ يك توسعه‌دهنده‌ی روايت فاجعه است و من از پيش‌گاهِ همه‌ي آنانی‌كه به نوعي در برابرشان مسوول‌ام و بالاتر از پيش‌گاهِ خالقِ روايت‌هایِ جهان شرم‌ساراَم، می‌بينم كه چه‌قدر همه‌چيزمان در دستانِ نااهلان به تاراجِ ناآگاهی می‌رود.
قضيه اين است كه مدتی بود بحثِ سقط‌درمانی در مجلس گرم بود و هي تله‌وی زيونِ مقدس هم اعلام می‌كرد كه به دليلِ حساسيتِ موضوع بحث به جلسه‌ی بعد كشيده شده تا بالاخره روز سه‌شنبه رسيد و مجلس نظرِ نهاييِ خود را داد. شما می‌دانيد كه بعضي از بيماري‌هاِ جنيني امكانِ تشخيص در دوره‌ي قبل از چهارماه را ندارد. همه‌ي دكنرها هم می‌دانند كه بنا به قوانينِ قبلي با توجه به اين‌كه روح پيش از چهارماهه‌گی وارد بدن نمی‌شود لذا اگر تشخيص داده شود كه جنين مشكلی دارد دستورِ ختمِ بارداري را اعلام می‌كنند. مشكلِ چندانی هم نبود حتا اين‌بار كه ما با همان پزشكِ بی‌عقلی كه در پستِ قبلي توضيح‌اش را دادم حرف می‌زديم خوداش می‌گفت كه چون مادر پنج‌ماه به بالا دارد نمی شود كاری كرد وگرنه همين الان مي‌شد اعلامِ ختم حامله‌گی داد. خب اين يعنی اين‌كه براي ازدواج‌هایِ قانونی مشكلي نبود. ما چشم به راه بوديم دوستان‌مان در مجلس بنشينند برايِ بعد از چهارماه فكري بكنند و تازه كلي ذوق كرده بوديم كه چه عجب حضرات انقلابي شده‌اند و چه‌گونه می‌خواهند از پسِ شورايِ نگهبان برآيند نگو كه از ذات همه‌شان سروتهِ يك كرباس‌اند و ابلهانی كه در لباسِ وكالت به چند روزه‌ي دنياشان قناعت كرده‌اند و بس. البته می‌دانم شما می‌گوييد كه الان من عصبي هستم و چون خودام در مركز قضيه دارم احساساتی قضاوت می‌كنم اما يك بارِ ديگر به موضوع نگاه كنيد. صبحِ چهارشنبه گوينده‌یِ تله‌وی زيون با خانمي كه معرفي مي‌شود عضو كميسيونِ بهداشت و اين مزخرفاتِ مجلس است و لابد بايد از اين مسايل سر در بي‌آورد حرف مي‌زند. خانم توضيح مي‌دهند كه همه‌ي اين قانوني كه برايِ سقط‌درماني مطرح كرده‌اند مربوط به قبل از چهارماه مي‌شود و چون گوينده می‌پرسد كه اگر قابل تشخيص نبود چه بايد كرد و آيا تبصره‌يي چيزي بر مسايلِ بعد چهارماه وضع شده و خانم مي‌فرمايند كه بايد پدر و مادر اين‌قدر عقل داشته باشند و به فكر اولادشان باشند كه او را تا قبل از چهارماه به دكتر ببرند؛ طرف فكر كرده همه از آن جهنمي هستند كه خوداش متولد شده و امورات را هنوز به قابله‌ها مي‌سپارند ابله. و چون گوينده باز مي‌پرسد كه اگر موردي بود كه تشخيص داده نشد آيا قانوني هست و خانم شكرفشاني مي‌كنند كه قانوني نيست اما اگر چنين باشد حتما رابطه‌ي نامشروعي در بين بوده كه به دكتر مراجعه نكرده‌اند.
مي‌بينيد آيا نبايد خاطره‌ی مرحومِ فرخیِ يزدی را برایِ اين دانش‌مندان يادآور شد؟. حالا هي بگوييد عصباني هستم. بابا همه‌ي دنيا مي‌دانند كه در بسياري مواقع امثال بيماري‌هایی چون هيدروسفالي را نمي‌شود قبل از چهارماه تشخيص داد.
می‌بينيد! شما اگر دچارِ اين معضل باشيد و راهی به ذهن‌اتان خطور نكند آيا به فكر توسل به مسيرهایِ غيرِ قانونی نخواهيد بود؟
باور كنيد وقتي پزشكِ محترمی كه برايِ سومين بار به او مراجعه كرديم راجع به نظراتِ حضرات چيزي گفت من باورام نشد اما حالا باور مي‌كنم. مي‌گفت بعضي از آقايان نظر دارند كه اگر بايد نوزادانِ معلولي كه قبل از زايمان تشخيص داده مي‌شوند از بين بروند بايد همه‌ي معلولانِ جنگي را هم بكشيم ديگر. خب حالا بگو عصباني هستي. نه باور كنيد سخت آرام‌ام و سپاس‌گذارِ خداوند كه مرحمت‌اش را نصيب‌ام كرده به فكري خانواده‌هایی باشم كه دچارِ چنين مصايبي هستند.
هدف‌ام از نوشتنِ اين‌ها هم اصلا گله يا شكايت يا چيزِ ديگري نيست كه تنها مي‌خواستم از دوستان طلبِ كمك كنم كه در اين شرايط كه قانون‌گذارانِ ما تا بلايي سرِ خودشان نيايد دست به فتوا نمي‌شوند ايا برايِ هم‌راهي با خيلِ خانواده‌هایی كه دچارِ چنين معضلي هستند نمي‌توان كاري كرد. تا كي بايد شاهدِ به دنيا آمدنِ بچه‌هايي باشيم كه تنها رنج مي‌برند و اسبابِ رنجِ هم‌راهان فراهم مي‌آورند و هيچ كس كاري نمي‌تواند براي‌شان بكند و تازه نيروهايِ عظيمي از جامعه نيز صرفِ آنان مي‌شود. اگرچه معلوم است هيچ پدر و مادري پس از دنيا آمدنِ فرزنداش نمي‌خواهد كه ذره‌يي از او فروگذار كند با هر شكل و شكايلي كه دارد.
الان من سخت گيج‌ام. مي‌توانم برايِ مشكلِ خودام فكري بكنم اما آيا نمي‌شود فكري اساسي برايِ وضعيتِ عموميِ اين قوانين كرد. نمي‌دانم نامه‌يي اعتراضي ايميلي چيزي. از همه‌ي دوستان‌ام مي‌خواهم اگر راهي به ذهن‌اشان مي‌رسد دريغ نكنند و اگر براي‌شان مقدور است به اين نوشته لينك بدهند شايد دوستي فكري به ذهن‌اش رسيد كه آرامشِ خاطري برايِ كلِ جامعه باشد.
فراموش نمي‌كنم كه اين بيماري كاملا تصادفي به وجود مي‌آيد يا حداقل هنوز علت‌اش شناخته نشده و ممكن است فردا نوبتِ ديگري باشد. شايد هم يكي از همين روزها دخترِ يكي از آقايان دچار شد و فتوايي قانوني چيزي صادر شد.يا علی مدد!

2005/04/07

بدونِ شرح

به خوداَم می‌گويم آيا اين انصاف است؟ و هرچه فكراَش را می‌كنم جوابی نمی‌گيرم كه بتواند پرسشِ چرای‌اَم را پاسخ بگويد. لاجرم به خوداَش پناه می‌برم كه در اين ثانيه‌ها تنهای‌اَم نگذارد.
همه‌چيز از چهاردهمِ فروردين شروع شد كه قرار بود به اتفاقِ آنا برایِ تعيينِ جنسيتِ چوله‌مان (من اين‌طوری صدای‌اَش می‌كردم) برويم پيشِ دكتراش. بعد چهارسال داشتيم صاحبِ يك بچه مي‌شديم. آنا از اتاقِ سونوگرافی كه بيرون آمد رنگ‌اَش پريده بود. گفت دكتر گفته كه يك مشكلِ كوچك دارد. هراسان داشت می‌رفت طرفِ اتاقِ دكترِ خوداَش. من نشسته بودم و پيشِ خوداَم می‌گفتم كه لابد چيزِ خاصی نيست. اين چيزهایی كه او می‌گفت معمولا برایِ ازدواج‌هایِ فاميلی گاهی ممكن است پيش بی‌آيد نه ما كه يكی از جنوب و يكی از شمالِ مملكت در شهری كه هم شمالی است هم جنوبی زنده‌گی می‌كنند. تمامِ آن دقايق برای‌ام كش‌دار می‌شد كه ديدم آنا با رنگی پريده و پهنایِ صورتی اشك‌ريز و سستیِ زانوان‌اش از اتاق بيرون آمد. حالا تو بگو آن دكترِ نادان كه اين خبر را بدون هيچ ملاحظه‌یی ناگهانی به دختری گفته كه اولين تجربه‌ی حامله‌گی را در شرايطِ روانیِ ويژه‌یی طی می‌كند. مي‌گويم جريان چيست و در تمامِ مدتی كه خودام می‌خواهم با دكتراَش حرف بزنم ( و باز تو بگو كه آن زنِ نادان نكرده كه با من حرف بزند و يا با قطعيت حداقل اگر هم خوداش مطمين است چيزي نگويد. قديم‌ها پزشك‌ها برایِ خوداشان اهلِ ادب و معرفت بودند و حالا جوجه‌تاجرهایی كه تازه‌به دوران رسيده‌گی‌شان را پسِ روپوش‌هایِ نيم‌بندشان پنهان می‌كنند و البته يقين كه هنوز هم پزشكانِ اهلِ معرفت وجود دارند) داشتم از يك‌سوچهره‌یِ معصومانه‌ی كودكی را مجسم می‌كردم كه سالم نيست و از يك سو آناهيتایی كه ديگر نمی‌توانست به‌ايستد و افتاده بود رویِ زمين و از يك‌سو جملاتی كه از دهانِ بی‌محابایِ خانمِ دكتر عمويي در می‌آمد؛ هيدروسفالي.
و تا امروز كه دو دكترِ ديگر هم او را ديده‌اند و هر دو نيز تاييد كرده‌اند كه جنين چنين بيماری‌یی دارد، لحظه‌هایی را گذرانده‌ام كه هرگز تصوراش را نمی‌كردم. نمی‌دانم شايد برای كسانی اين موضوع بنا به وسعتِ نگاه و انديشه‌ي خلاق و ايمان‌اشان چندان سخت نباشد اما برايِ من كه از بزرگی و شوكت نصيبی نبرده‌ام سخت گذشته است. اگرچه هماره چيزی در انتهایِ ذهن‌ام به آرامشی ره‌نمون‌ام كرده كه اين چيزی نيست جز خواستِ خداوندی كه قادرِ مطلق است و تمامِ اراده‌یِ هستي بر مدارِ حضورِ بلمنازعِ او مي‌گردد.
برایِ آنا همه‌چيز سخت‌تر است اگر چه او در اين‌روزها سخت مومنانه اراده‌ی خدای‌اش را پذيرفته اما عنوانِ مادری حتا اگر بچه‌یی به دنيا نيامده باشد لحظه‌هایی را بی‌طاقت می‌كند.
عزيزانی كه از اين بيماري اطلاعات دارند می‌دانند كه در اين نوع بيماري سر از حدِ معمول بزرگ‌تر و آب در آن جمع می‌شود و رشد مغز متوقف می‌ماند. يك‌چيزي در اين حدود. به هر حال آن‌چه مهم است اين است كه همه ادامه‌ی بارداری را به صلاح ندانسته‌اند اما مشكل اين‌جااست كه قوانينِ ما اجازه‌ي ختمِ بارداری را به مادرانی كه بيش از چهارماه حامله هستند نمی‌دهد. برایِ قانون‌گذاران مهم نيست كه اين بچه معلول به دنيا می‌آيد و اصلا نمی‌تواند زنده بماند و چند صباحي بعد خواهد مرد و تنها بر رنج خود و مادراَش خواهد افزود. چه می‌شود كرد. البته من در اين مورد گمان می‌كنم علتِ قانون اين است كه از نظرِ اسلام جنين بعد از چهارماهه‌گی صاحبِ روح می‌شود و نمی‌‌توان يك انسانِ زنده را به هر دليلی كشت. اما فكر می‌كنم اين قانون متعلق به دوره‌یی است كه چنين بيماری‌هایی معمول نبوده.. نمی‌دانم الان برای اين چيزها عقل‌ام به جایی قد نمی‌دهد. فقط به‌ام نامه داده‌اند كه ببرم پزشك قانونی كه آيا مجوزِ ختمِ بارداری را می‌دهند يا نه اگرچه سركارِ خانمِ عمویی مي‌گفتند نمی‌دهند، مگر اين‌كه برایِ مادر خطري پيش بی‌آيد و در حالِ حاضر هيچ خطری متوجهِ مادر نيست و اگر چنين باشد بايد صبر كنيم تا بچه به دنيا بی‌آيد چرا كه اين تقدير است. نمی‌دانم. فعلا بايد صبر كنم تا بعدِ تعطيلات ببينم چه پيش می‌آيد.
در حالِ حاضر از شما مي‌خواهم اگر گاهی هراز گاهی به كلمه‌یی يا جمله‌یی نوشتاری يا گفتاری از من در جایی لحظه‌یی به نيكویی گذرانده‌ايد يا اگر چنين نبوده و جز خاطره‌ی تلخ از من نداريد به بزرگیِ مهربانانه‌ی خود دعا كنيد از اين آزمون سربلند بگذرم و دعا كنيد برایِ صبرِ هم‌راهِ زنده‌گی‌اَم.
خدا را سپاس می گويم كه می‌توانم ستايش‌اش كنم.
يا علی!