2007/12/28

يك مردِ ديگر هم

چه روزی است اين پنجمِ دي‌ماه زين‌پس. كه روزِ تولدِ يك بزرگ است و از همين امسال روزِ مرگِ يك مردِ بي‌نظيرِ ديگر.
امروز صبح كه احمدِ سپاسدار كارگردانِ نام‌دارِ شيرازی پيام داد كه ما ديگر اكبرِ رادی را نداريم، تا همين لحظه كه ساعتي از نيمه‌شب گذشته و برنامه‌يِ صالح‌علا را در كنارِ چرم‌شير و امجد و رحمانيان ديده‌ام واقعا توانِ درك نداشتم كه ما چه كسي را از دست داده‌ايم و بي‌شك اين برایِ كوچكي‌هايِ من است و مغزِ حقيراَم. اما هرچه بيش‌تر مي‌گذرد، بغض‌ام سمت و سویِ تركيدنِ بيش‌تر مي‌گيرد خاصه آن‌كه در مملكتي زنده‌گي مي‌كنم كه برایِ لاسيدنِ يك فوتباليستِ دوپيازی، دو هزارنفر اعلامِ بسيجِ عمومي مي‌كنند و حتا رييسِ دولت‌اش هم‌چون خدمت‌گذاری خاضع دستورِ دخالت در امری غيرِ دولتي را مي‌دهد تا بدان حد كه فوتبالِ كشور تعليق مي‌يابد كه فلاني برو فوتبال را درست كن انگار كه پوپوليسم آخرين راهِ بروزاَش را در چسيدنِ محصولاتِ ماشينِ حماقت و وقاحت در استاديومِ آزادی پيدا مي‌كند اما برایِ درگذشتنِ بزرگ‌ترين نمايش‌نويسِ كشور ككِ كسي هم نمي‌گزد.
خدايا پناه به تو از شرِ اجانب در اين ديار كه غريب مانده‌اند اهلِ عشق در موطن‌اشان. پناه به تو! كه در قلب‌هايِ شكسته جاي داری و اينك شكسته‌تر از قلب‌هايِ جماعتِ صحنه كدام قلب مي‌بيني؛ البته اگر قلبي اساسا مانده باشد.
چه‌گونه مي‌توانم شاد نباشم از اين‌كه هم‌چنان بيضايي هست و چه‌گونه بر سر نكوبم از اين‌كه ديگر آرزویِ ديدنِ رادی را و خواندنِ نمايش‌نامه‌یی ناچيز از اين شاگردِ هرگز نديده‌اش، به گور خواهم برد.
فراموش نكنيم اگر در كشوری ديگر بزرگ‌ترين نويسنده اش در مي‌گذشت باور كنيد عزایِ عمومي اعلام مي‌شد. راستی چه كسي بود گفت مولوي ايراني نبود، سهروردی مالِ جايي ديگر بود، رودكي را چه كساني مصادره كردند، ابوعلي سينا را... بگوييد بي‌آييد ببريد! لااقل شما رسم نگه‌بانيِ حماسه و عشق بلديد، رسمِ پاس‌داشتِ فرهنگ و انديشه بلديد.. راستی واقعا اكبرِ رادی ايراني بود؟ پس چرا كسي از سردم‌دارانِ اين نظام تسليت نگفت به ملت‌ِ ايران؟ چرا كسي شيون نكرد؟ واقعا اگر يكي از همين مجری هايِ بي‌سوادِ لوسِ تله‌وي‌زيون تويِ بيمارستان بستری مي‌شد وضع همين‌طور بود. خدايا به فريادمان برس! به فريادِ فرهنگِ اين سرزمين برس! يا مهدي! الغياث! يا مهدي! ادركني!
يا علي!