2013/07/14

ای کاش فارسی‌نویسی با اُپن‌وسورس جور در می‌آمد





من از Closed Source متنفر-اَم.
اگر به من بود ترجيح مي دادم يك لپ‌تاپِ لنووي چيني داشته باشم با سيستم؛ عامل لينوكس مثلا با توزيعِ اوبونتو.
مدت‌ها پيش هم چنين كرده بودم. يعني روي پي‌سيِ توي خانه‌اَم كه خوداَم اسمبل كرده بودم از يكي دو توزيعِ لينوكس استفاده مي‌كردم. از بس كه از ويندوز متنفر بودم و هستم. مخصوصا آن صفحه‌ي آبي احمقانه كه در نسخه‌هاي 98 و ام‌اي و قبل از آن وجود داشت. و هنوز هم البته با همه‌ي اهن و تلپ‌اش هزار سوراخ‌سمبه‌يي كه دارد كفر-اَم را در مي‌آورد.
اما چه كنم؟ من نويسنده‌اَم و مجبور-اَم از يك نرم‌افزار واژه‌پرداز خوب استفاده كنم. البته معلوم است كه Open Office معركه است. اما اين‌جااست كه كمي از افتخار ابدي به ايراني‌بودن‌اَم كوتاه مي آيم. آخر من به زبان شكرين فارسي مي نويسم و بدبختانه نرم‌افزارهاي اُپن‌سورسِ واژه‌پرداز براي صفحه‌بندي و حروف‌چيني فارسي آن هم با رسم‌الخطِ من جور در نمي‌آيد.
اين اواخر به فكر افتاده‌اَم حالا كه كار كردن با لينوكس گرفتاري‌هاي نويسنده‌گي‌م را به رخ‌اَم مي‌كشد.. حالا كه مجبور-اَم تن به Closed Source بدهم و جهان Free Ware براي‌ام در اين خطه از عالم و به واسطه‌ي شغل‌اَم بلندپروازانه است.. پس به سراغ يك سيستم عامل بروم كه لااقل مرا ياد آن صفحه آبي؛ بلاهت‌برانگيز بيل‌گيتس نيندازد. انتخاب البته مك است و اپل.
انحصاري است ضد آزادي است اما به لطف دوستان هكر و انواع و اقسام جيل‌بريك مي‌شود به شيوه‌يي نزديك به Open Source از-اَش استفاده كرد.
درست است اپل عالي است.... اما آه نه باز هم گرفتاري؛ وا‍ژه‌پردازي. آي‌ورك و نزم‌افزارهاي ديگر براي فارسي خوب نيست. حتا وردِ مايكروسافت در ويرايشِ مك وحشت‌ناك است براي فارسي‌نويسي. نرم‌افزار Bean خوب است اما وقتي بخواهي در يك ويندوز بازش كني (چيزي كه امروز مبتلابهِ همه است) نتيجه وحشت‌ناك.
پس چاره‌يي نمي‌ماند كه در كنار مكينتاش محبوب يك ويندوز عقب‌افتاده نصب كنم و متن‌هاي‌ام را در آن‌جا تنظيم مجدد كنم.
مي‌بينيد گرفتاري‌هاي يك نويسنده‌ي فارسي‌نويس را.
البته توضيح بدهم كه الان هيچ لپ‌تاپي ندارم و در خانه‌ي كوچك‌امان جايي براي پي‌سي هم نيست. و به نوبت از لپ‌تاپِ زن‌اَم و پسر-اَم استفاده يا به عبارتِ بهتر سوءاستفاده مي‌كنم.يك موبايل چاچا دارم كه البته به لطف دولت آقاي ترميناتور الان فقط به درد زنگ زدن و زنگ خوردن مي‌خوره.. كانهُ 3310
هم‌چنان اگر يك توسعه‌دهنده‌ي برجسته‌ي ايراني روي نرم‌افزاري مثل اُپن‌آفيس كار كند و متناسب با آن چيزي در بياورد كه براي من مناسب است و امكان هم‌خواني با ورد مايكروسافت (كه متاسفانه هم‌چنان براي فارسي ما خوب است) در-اَش بياورد آرماني خواهد بود براي‌ام كه به دامن لينوكس برگردم و ابونتوي محبوب.. يا چه فرقي مي‌كند يك ويرايش ايراني از آن يا ...
بگذريم.

2013/06/16

پس از یک انتخابِ بنفش که سبز بود



خب به ‍پایان رسید. به گمان‌اَم چنان‌که می‌گفتم خاطره‌یی از خرداد ۷۶ مکرر شد. نیکو باد. این پیروزی مبارکِ مردمی باشد که هشت سال شادی‌های‌اَش را دزدیدند. حتا وقتی حماسه آفرید فتنه‌اَش خواندند. این بار اما با خونِ جگر، با استخوان در گلو و خار درچشم، صبورانه خندید. البته گاهی جنون‌امیز بود خنده‌اَش اما زیبا بود. البته گاهی نابه‌هنگام بود خنده‌اَش اما زیبا بود. حالا ما این‌جا هستیم. لابه‌لای این شادمانیِ بی‌دریغ.
و من یادِ آن‌لحظه‌یی می‌افتم که نمایش‌اَم تمام شده و تنها و ساکت و مغموم و خسته به صحنه‌ی خالی خیره مانده‌اَم.
یاد خرداد ۷۶ می‌افتم که بعد مدت‌ها مردم با تمام وجود در خیابان بودند. راستی یادمان نرفته خیابان کجااست؟
یاد ۸۸ می‌افتم و آن‌همه لحظه‌های بی‌نشیر که پیش از رای‌گیری به وقوع پیوست. یادتان هست که چه‌قدر صبورانه و اخلاق‌گرا از همه‌ی دسته‌ها جلوی هم می‌ایستادیم و خندان شعارهای خودمان را می‌دادیم. ما سبز بودیم و جمعی دیگر جور دیگر بودند اما همه با هم بودیم. تا این‌که سهراب رفت، سیدحبیب رفت، بچه‌های دیگرمان رفتند. شیخ رفت میرمان رفت در گوشه‌یی... و ما رفتیم. رفتیم در خانه‌هامان و آن‌ها خیابان را از ما گرفتند. یادمان باشد خیابان جای زنده‌گی است. چند وقتی می‌شود که زنده‌گی نکرده‌ایم؟
آن‌ها گمان کردند خیابان جای جنگ است و ما دوباره یادشان آوردیم که خیابان جای زیستن است. جای انبوهِ مردمانی است که جست‌وجو می‌کنند شادمانی را و مهربانی را و امید را و سبزی و زاینده‌گی را.
یاد مردی افتادم که از خودش گذشت؛ محمدرضا عارف را می‌گویم و جاودانه شد.
یاد مردی افتادم که هنوز به ما یاد می‌دهد سیاست‌ورزی و تدبیر را. و ما اصلاح‌طلب‌ها مدیونِ اوییم. هم به لحاظ جفایی که بر او کردیم و هم به لحاظ میزان آموزش‌هایی است که با صبوری‌اش به ما داده است. آیت‌الله هاشمی را می‌گویم.
یاد مردی افتادم و مردانی که در بندند. تاج‌زاده را می‌گویم و دیگران را و بهزاد نبوی را.
یاد مردی افتادم که زیبا بود و هست و دیدارش برای من معجزه بود. وعجزه‌یی از انرژی و امید و شور و خلسه. کوتاه بود دیدارمان اما به وسعت لحظه‌ی یک تجربه‌ی معنوی بود. سیدنا محمد خاتمی را می‌گویم. که از خرداد ۷۶ با او زیسته‌ایم و بوده‌ایم.
یاد مادرانی افتادم که دیگر پسری ندارند. همان پسرانی که در جنگ هشت ساله به میدان مرگ فرستادند تا ما آرام بگیریم. همان فرزندانی که در ۸۸ به میدان مرگ فرستادند تا ما آرام بگیریم. اگر حالا آن‌ها شاد باشند زهی شادیِ ما. اگر شاد باشند نوش باد این شادمانی بر ما و آنان.
و حالا خجسته باد این مهربانیِ دمادم.
این چند شب به هم ناسزا نگفتیم. خطای قانونی نکردیم. آرام بودیم. لبخند زدیم. گذشت کردیم.
سیدمان گفت که الیوم یوم المرحمه. به نشانه‌ی فتح مکه که پیام‌بر رحمت چنین گفت.
ما هم تکرار می‌کنیم که امروز روز رحمت است. شاد باشیم و شادی کنیم و این گذشت و ایثار و لبخند و خوش‌اخلاقی را تا همیشه پاس بداریم. یادمان باشد آن‌ها خواستند بداخلاق باشیم. دروغ بگوییم و هم‌دیگر را بکشیم. و ما چنین نمی‌کنیم. در خیابان‌ها زنده‌گی می‌کنیم. با اخلاق و با منش رحمت و صلح.
و تا انتها مراقب خواهیم بود. مراقب رییس جمهورمان و البته منتقد او هم خواهیم بود. یادمان باشد مردی بود که می‌گفت زنده باد مخالفِ من. و او هنوز کنار مااست.
آهسته آهسته درها را باز می‌کنیم و شادمانی را با تمام جهان قسمت می‌کنیم.
راستی یاد پدرم افتادم که جای‌اش خالی است این روزها بیش‌تر از روزهای دیگر برای من. که می‌]واهم یک تصمیم بزرگ بگیرم و به مشورت او سخت نیاز دارم. پدرم وقتی همه‌ی اطرافیان جز من به رقیبان خاتمی رای دادند او با من بود. یعنی من با او بودم. دور اول و دوم. در ۸۴ او اول به معین رای داد و سپس به هاشمی. و اگر بود ۸۸ هم با من بود. یعنی من با او بودم و امروز هم. خدای‌اش با بزرگان محشور کناد.
و شادی همه‌گان را روز به روز متداوم نگه دارد.
آن‌گاه تبریک به همّ‌ی دوستانی که تلاش کردند و چنین لحظه‌هایی را رقم زدند. و تبریک به مخالفان ما و تبریک به کسانی که رای ندادند. ما هم‌چنان با هم هستیم و دوست‌اشان داریم.
و یک خداحافظی.
کارمان تمام شده و باید برویم. گوشه‌یی از صحنه، گوشه‌یی از یک لوکیشن منتظر است و نباد منتظر نگه‌اش داریم. جای ما هم‌چنان صحنه‌یی است که اگرچه خالی اما جهان در آن متولد می‌شود.
خداحافظ

2013/06/14

انتخابِ بنفش




بعضی‌ها یادشان نیست اما ما یادمان است؛ روزهایی بود که تازه سید محمد خاتمی رییس جمهور قلب‌ها شده بود و دختران و پسرانِ پاک این سرزمین از فرط شادی برای‌اش دست می‌زدند و در لانه‌های کیهان و یالثارات و صبح و روزنامه‌های امثال ده‌نمکی سیدِ گل‌نشان‌امان را به بی‌عاری و فرزندان نجیب‌امان را به بی‌حیایی متهم می‌کردند و البته صبور بودیم. صبور با خون جگر. صبور با استخوانِ در گلو خار در چشم. و حالا می‌بینید که کارگردان چماق‌به دست از دختران به زعم خودشان کم‌حجاب حرف می‌زند و مدافع ارزش‌های انقلابی است. الله اکبر الله اکبر الله اکبر. ما هم‌چنان صبوری می‌کنیم. صبوری می‌کنیم با خونِ جگر...
ﺑﻌﻀﯽﻫﺎ ﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ است; ﺩﻭﺭﻩی ﺩﻭﻡ انتخابات ﺳﯿﺪﻧﺎ ﺧﺎﺗﻤﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻋﺪﻡ ﺗﻤﺎﯾﻞﺍﺵ ﺑﻪ ﺗﺪﺍﻭﻡ ﺭﯾﺎﺳﺖ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺣﺮﻑ میﺯﺩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﺷﺪ ﺍﺷﮏﻫﺎﺵ ﺟﺎﺭﯼ شد ﻭ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﯿﻬﺎﻧﯿﺎﻥ ﻭﺍﻭﯾﻼ ﺳﺮ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﻭﯾﻼ ﻋﻮﺍﻡﻓﺮﯾﺒﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﻭ ﻣﺎ ﺻﺒﻮﺭﯼ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﻥ ﺟﮕﺮ ﺗﺎ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﺷﻮﺩ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﻋﻮﺍﻡﻓﺮﯾﺒﺎﻥ ﮐﯿﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺒﻮﺭﯼ ﻣﯽکنیم
بعضی‌ها یادشان نیست اما ما یادمان است. هجدهم تیرماه ۱۳۷۸ وقتی نماز صبح‌ام را خواندم و رفتم ببینم بچه‌هام کجای کوی هستند و با هجوم اولین دسته‌ی لباس‌شخصی‌ها به درون کوی روبه‌رو شدم تا ظهر که ریختند و زدند و غارت کردند و شکستند و گرفتند و بریدند و بستند... مدام به این فکر می‌کردیم که آیا می توانیم ‍پابه‌پای خاتمی تا انتها دوام بی‌آوریم؟ آن هم وقتی می‌خواستند کسانی گازانبری قیچی‌مان کنند که اکنون 

ژست‌های تکنوکراتیک گرفته‌اند و از رفتارشان عذرخواهی نکرده‌اند. و صبورانه تاب آوردیم با خون جگر.
بعضی‌ها یادشان نیست اما ما یادمان است. مردی بود که مهندس بود و نقاشی می‌دانست. یک غلامعلی نامی او را دوست خاتمی نامید اما ما ملتِ ایران او را به نامِ کوچک‌اش می‌نامیم.
بعضی‌ها یادشان نیست اما ما یادمان است سیدنا خاتمی وقتی در یک همایش بزرگ که مخالفان‌اش در میان کیهانیان و الله‌کرمیان و ده‌نمکیان فریاد می‌زدند مرگ بر ضد ولایت فقیه و هواداران سید فریاد زدند مرگ بر ضد ریاست‌جمهوری او ناراحت شد و گفت بگویید زنده باد مخالفِ من.
بعضی‌ها یادشان نیست اما ما یادمان است که چه‌قدر تجمعات روبه‌روی دانش‌گاهِ تهران را دوستان ده‌نمکی و شریعت‌مداری با فریاد و هیاهو به هم ریختند و چماق به دست واویلا می‌کردند و با هر سخن سیدنا و همراهان او کفن‌پوشان به خیابان می‌ریختند و بعدها دیدیم که هرچه که آن‌ها از آن می‌ترسیدند دوست‌شان در دولت نهم و دهم انجام داد و آن‌ها جربزه‌ی حرف مفت نداشتند و در لانه‌هاشان کپیدند و به هزاربهانه تسلیم شارلاتانیسم شدند.
بعضی‌ها یادشان نیست اما ما یادمان است که می‌خواستیم اندک اندک جلو برویم آهسته آهسته
و حالا آهسته آهسته با خون جگر ‍پیش می‌رویم. هر کدام یک رای.
صبوری می‌کنیم هم‌چنان با استخوانی در گلو و خاری در چشم.
یا علی

2013/06/05

انتخاباتِ ۹۲: یک مقدمه




اما بعد؛
بعضی از دوستان چنان به سیاست نگاه می‌کنند که گویی بازی‌های دوره‌ی دبستان است. یعنی مثلا اگر قهر کردیم قرهر قهر تا روز قیامت. برادران وخواهرانِ عزیز! عرصه‌ی سیاست اندکی با مباحثات گعده‌های خواب‌گاهی و کافه‌یی فرق می‌کند. عرصه‌ی سیاست عرصه‌ی بازی‌ها و مبادلات و مراودات است. یعنی اگر از یک راه نشد باید از راهِ دیگر وارد شد. یعنی اگر با این وضعیت راهی ‍یدا نشد باید از وضعیتی دیگر سود برد. شاید برای همین هم هست که میان فلسفه‌ی سیاسی یا اندیشه‌ی سیاسی با سیاست و سیاست‌مداری همواره تفاوت بوده است.
انتخابات در ایران متاسفانه یا خوش‌بختانه مرجع تغییرات بوده و خواهد بود. (معلوم است که ذیل جمهوری اسلامی) یعنی خاتمی می‌آید کل کشور به سمت نگاهِ او می‌چرخد و احمدی‌نژاد می آید کل کشور را به سمت خودش می‌خواهد. بنابراین چنان‌که عزیزنا تاج‌زاده گفته بود در این مملکت اوضاع چنان نیست (لااقل هنوز) که از میانِ اندیشه‌ها و نهادهای مردمی و ارکان دموکراتیک عمومی به یک آسایشِ عمومی یا برنامه‌های دموکراتیک دست پیدا کنیم. پس چاره‌یی نیست که به انتخابات دست آویزیم تا بتوانیم مطامع خود را و لو به شکل اندک جست‌وجو کنیم.
یادمان نرود سیاست عرصه‌ی درخواست‌های حداقلی است. دوستان می‌گویند انقلاب نکنیم اما نظام را هم نمی‌خواهیم. خدایا به کجای این شب تیره بی‌آویزم قبایِ لجنِ خود را. بعد هم می‌گویند تحریم. خب گیرم که تحریم یعنی با تحریمِ ما انتخابات برگزار نخواهد شد. خب چنین تصوری که خیلی کودکانه است. بنابراین با عدم حضور ما به راحتی راه برای فرد دیگر باز می‌شود و باز هم هشت سال احمدی‌نژادیسم.
می‌گویند اگر شرکت هم بکنیم آن‌ها کار خودشان را می‌کنند. خب این چه استدلالی است برادر من. یعنی من بنشینم در خانه و هیچ غلطی نکنم که هر دو سوی به یک جا ختم می‌شود. این نگاه که با همان اندیشه‌های سیاسی‌ِ همان سرزمینی که در آن از مواهب زنده‌گی بهره‌مند هستند هم تناقض دارد که. مگر در آن‌جا چنین کاری می‌کنند؟
می‌گویند آن‌دو عزیز در حصرند. خب یعنی اگر رای ندهیم آن‌دو آزاد می‌شوند؟
می‌گویند هیچ‌کاری نکنیم تا جمهوری اسلامی ساقط بشود. به قول فامیل دور در ایم مورد من دیگر حرفی ندارم.
اما در مورد سقوط جمهوری اسلامی. از آن ایده‌هایی است که فقط در خارج از مرزها بامزه است وگرنه در این حدودی که ما هستیم یک شوخی بی‌مزه است. خانم‌ها آقایان ما در شرایط خوبی نیستیم و حوصله‌ی شوخی‌های این‌چنینی هم نداریم. یعنی طاقت دردِ بیش از این را نداریم. به این فکر کنید که داریم دنبالِ سیب‌زمینی پیازمان هستیم و شما.... بگذریم.
دوستانی هستند که عکس آقای هاشمی را گذاشته‌اند که چرا به آقای احمدی‌نژاد جواب سلام داده که ببینید این‌ها چه‌قدر با هم خوب‌اند؟ خنده‌دار است به جان خودم. آخر برادر من شما اگر با دوست‌ات قهر می‌کنی می‌روی سیِ خودت در سیاست این مسایل بچه‌بازی‌است. سیاست رابطه است. حتا عدمِ رابطه بر اساس یک رابطه‌ی جدید تعریف می‌شود.
ما به سیاست‌مدار امروز نیاز مبرم داریم نه به اندیشه‌ورزِ سیاسی که البته او هم مورد نیاز است. اما سیاست‌مدار کار سیاسی می‌کند برای رسیدن به خواسته‌های حداقلیِ حداکثرِ مردم. آیا واقعا من و شما اکثریت مردم هستیم؟
دوستان به نظرم به جای این بحث‌های عهدِ کودکی بنشینیم مستدل و دقیق بگوییم که اگر شرکت می‌کنیم چه‌گونه و اگر نه چرا؟ در ضمن استدلال ما باید بین‌الاذهانی باشد نه فقط مورد وفاقِ دوستان باشد و بس.
باید به انتخابات فکر کرد. برای آزادی دوستان‌امان، برایِ معیشتِ مردم‌امان، برای اعتلای فرهنگ‌امان، برای هنر برای سینما برای عشق برای آرزوهای کوچک فرزندان‌امان به انتخابات فکر کنیم.
یا علی