2009/01/23
راديو به روشنفكر نياز دارد.
يا علي!
مواظبِ تغييرِ تصوير ايران و آمريكا باشيد.
يا علي!
عادل را محدود نكنيد!
درست است؛ ميشود همهچيز را با چهارتا ماچ و بوسه فسصله داد و تمام. بعد هم در يك برنامه با اجرايِ شفيع به يك توافقِ اجباري رسيد و قالِ قضيه را كند و بعد هم نشست به عادل گفت كه ما ميدانيم حق با تواست اما خوداَت كه شرايط را ميداني. در اين لحظات مصلحت آن است كه سكوت كني و آرام باشي و تند نروي و آب به آسيابِ دشمن و البته بيبيسيِ فارسي (مرگ بر استعمارِ پير) نريزي و برنامه را با متانت ادامه بدهي. اما من گمان ميكنم حرمتِ عادلِ فردوسيپور برايِ اجرايِ يكي از بهترين شوهايِ تلهويزيونيِ ايران بسيار بيشتر از اين مصالحِ قراردادي است. البته ميتوانم ضرغامي را درك كنم كه چه فشاري را تحمل ميكند اما همچنان كه تا اين لحظه پشتِ كاركناناش ايستاده در ادامه هم چنين كند كه خيرِ دنيا اگر نداشت بيترديد خيرِ آخرتاش مهيااست.
من قيافهیِ عادل را در دوشنبهشبِ پيش كه اساماسهاش را قطع كردند ديدم و تا همين حالا حالام گرفته است. ميتوانيد عادل را اخراج كنيد اما لطفا برايِ اينكه ثابت كنيم هنوز در اين مملكت آزادهگي حرفهايي برايِ گفتن دارد، او را محدود به مصالحِ من درآوردي نكنيد چرا كه به قولِ دوستام عليِ حسامفر، صدا و سيما واحدِ سمعي و بصريِ دولت نيست.
يا علي!
بيبيسيِ فارسي و نگرانيهايِ ضعفا
اما در موردِ هشدارهايِ جماعتِ دولتي كه هي گاه و بيگاه از اين شبكه بد ميگويند و تهديد ميكنند و ميخواهند بگيرند و ببندند و مشكوكاند و چه و چه و چه. من به شخصه از اين رسانهها هيچ ترسي ندارم. آنقدر در ذهن و انديشه و قلمام، فكر و فلسفه و دانش دارم و متكي به منابعِ طرازِ اولِ فكري هستم كه از اين برنامهةا استقبال هم ميكنم چه برسد به ترس و نگراني. از شما پنهان نباشد خيلي هم خوش حالام. حداقل رويِ شبكهیِ آماتوري مثلِ صدايِ آمريكا كم شد هرچند آنها از همان روزِ اول هم رويي نداشتند با اين برنامهسازيهايِ ابتدايي و خندهدارشان. اگرچه از حق نگذريم قسمتهايي از شباهنگاشان خوب است مخصوصا اگر لونا شاد اجرا كند كه در يك يادداشت اشاره كرده بودم سمبلِ س.ك.س در صدايِ آمريكااست. خوبياش چندبرابر هم خواهد شد. اما بگذريم. اين تلهويزيون فارسيِ بيبيسي يك فرصت برايِ رسانههايِ ايرانيِ داخل هم هست كه خود را بسنجند كه پس از عمري بيرقيبي حالا ميتوانند سربلند بيرون بيآيند يا نه. چرا كه محتوا به اندازه یِ كافي در اين مملكت وجود دارد و از نوعِ خوباش هم وجود دارد ميماند پرداختِ اين محتوا كه... حالا ممكن است به دوستانِ دولتي بر بخورد كه چرا از بيبيسيِ فارسي حرف زدم اما من پشتام به كاخِ رياست جمهوري و بخش نامههايِ آقايان بند نيست. پشتِ من به حضور روشنگران و روشفكراني قرص است كه عمرِ خويش براي نشرِ انديشه گذاشتهاند. من خودم را هماتاقيِ مرتضايِ آويني مييابم كه در برابرِ هجومِ رسانهها يك روز گفت بايد خانه بر دامنهیِ آتشفشان بنا كنيم. خانهیی كه من در آن زندهگي ميكنم و به پنجرهیِ هنر و به ستونهاي ايمان و به چشماندازِ مذهب استوار است، با هيچ آتشفشاني نه فرو ميريزد نه ذوب ميشود. پس نگراني ندارم. ضعفا هم فكري برايِ خودشان بكنند وگرنه در عصرِ ارتباطاتِ كليكي نميشود راههايِ ورودِ يك رسانه را بست.
يا علي!
2009/01/15
غزه 4
این مطالب را لطفا بخوانید
پنج دروغ بزرگ اسرائیل دربارهی حمله به غزه
وقتی همه خواب بودند :(بخش دوم:از «هازاتو »ی ایرانی تا «غزه» عبری)
سخني در ماجراي غزه و چيستي دفاع مشروع
اگر شصت و پنجهزار کودک آمریکایی قتل عام شده بودند
گزارش تصویری اشپیگل از کارگاه ساخت موشک های قسام!
از عراق تا غزه از انسان تا وجدان!
غزه 3
روون مسکوویتس هشتادساله درباره واکنش آلمانیها به حوادث غزه
زندگی در زمان عاریهای و در سرزمین مسروقه
اين موسيقي را هم از بلاگاش دانلود كنيد.
اين عكسها را هم در فليكر ببينيد
يا علي!
2009/01/14
غزه 2
2009/01/08
غزه 1
من البته اصلن عصبانی نیستم و اتفاقن در آرامش کامل به سر می برم.
یا علی!
امیرِ کوهستانی 2
اولین بار امیرِ کوهستانی را سالِ 78 دیدم. فکر کنم حوالیِ مهر یا آبان که جشن واره یِ هجدهم فجر بود و کارِ من هم قرار بود در جشن واره یِ استانی حضور داشته باشد. یعنی راست اش تازه واقعه ی کوی دانش گاه در هجدهم تیر را پشت سر گذاشته بودم و کلی عصبی بودم و بی روحیه و جمشید طاهریان هم پیش نهاد داد که تا بیایی کمی خودت را بازسازی کنی و برگردی تهران بیا و یک کاری با بچه های لار تمرین کن. من هم نمایشِ خیال روی خطِ خنجر را که بازخوانیِ آرشِ بیضایی بود آماده کردم و شروع کردیم به تمرین. خدایی ش کارِ خیلی خوبی شده بود. من خب از قبل بعضی از بچه های ته آترِ شیراز را می شناختم. اما تقریبا هیچ کسی مرا نمی شناخت جز احمد سپاسدار که سال ها قبل نمایشی از من دیده بود و کلی محبت کرده بود به ام. علی شجاعی را می شناختم که مسوول گروه امیر بود و البته اصلا هم موفق نشدم کار قصه های درِ گوشی را ببینم که امیر کار کرده بود اما انگار او کارِ مرا دیده بود. خب تقریبا همه از کارِ من راضی بودند و یک جو بسیار خوبی درست شده بود و همه هم می گفتند که کارِ من یکی از کارهایی است که بالا خواهد رفت. توی اختتامیه البته نظرات مردم درست از آب در نیامد و کارم به جز کارگردانی سوم و بازی گری سوم اتفاقی برای اش نیفتاد. اما برای جایزه ی کارگردانیِ اول امیر کوهستانی رفت بالای صحنه و وقتی جایزه اش را گرفت پشتِ تریبون رفت و در حالی که حتا اسم ام را به خاطر نمی آورد جایزه اش را به من هدیه کرد. خب ظاهرن من هم باید تعارف می کردم و نمی گرفتم اما نمی دانم چرا گرفتم هرچند تعارف هم کردم و خواستم سکه را پس بدهم که امیر قبول نکرد. نمی دانم شاید آن قدر مغرور بودم که جایزه را حق خودم می دانستم شاید هم نمی خواستم دست اش را رد کنم. به هرحال امیر توی ذهنِ من ماند و بعدها در تهران کارِ درخشان اش را دیدم که هوز هم به نظرِ من ته آتری ترین کارِ امیرِ کوهستانی است و هنوز هم من از یادآوریِ خاطره اش پر از ذوق می شوم.
جالب این که امیر هم هنوز آن کار را و البته شهرزادِ هورالهویزه ی من را به ترین کارهام می داند. از آن روز به بعد که کم کم با آمدن ام به شیراز و سکنا گزیدن در این شهر دوستی مان عمیق تر شد، هر روز بیش تر با خصایصِ نیکوی امیر آشنا شدم و این که این پسر مثل شیراز گل است و کم نظیر. کاری ندارم که ممکن است خیلی ها با خیلی از رفتارهاش مشکل داشته باشند یا نه اما برای من امیر نمونه ی یک پسرِ ته اتریِ فوق العاده است و اگر قرار باشد برای کسی با همه غرورم دعا بکنم در عالمِ ته آتر، بی تردید یکی از سه یا چهارنفری که دعا می کنم همیشه سرشار موفقیت و انرژی و نوآوری و خلاقیت باشند امیرِ کوهستانی است. این ها را نوشتم که پس از ماه ها گرفتاری یادآوری کرده باشم و خدا بخواهد ادامه خواهم داد نوعِ نگاه امیر را به ته آتر و میزان علایق و احتمالا نقادی هایِ من نسبت به این نگاه.
یا علی!