2006/09/27
شصتويكم
پاييز بود به گمانام كه برگهایِ خشكيده را در گذرِ خيابانِ مانده به انتهایِ اميرآباد زيرِ پاتِ به صدایِ شكستن و خشخش مهمان میكردی. حساباش را بكن هنوز صدایِ هر برگی كه زيرِ پایِ رهگذری میشكند، خيالام میگيرد تو پشتِ سراَم راه افتادهای! خسته شدهام از بس با هر صدایِ برگی بر میگردم پشتِ سرِ خالیام را نگاه میكنم. بيا!
در ورزشِ مملكت خبری نيست. نگران نباشيد!
وضعيتِ ورزشِ مملكت را كه اين روزها شاهديد. آن از فوتبال كه تكليفامان همچنان نامعلوم است و برنامهیِ راديویی قطع میشود و ماهِ رمضان بهانهیی برایِ عوامفريبی میشود كه ما سه امتياز میدهيم اما حاضر نيستيم گناه در ملاء عام صورت بگيرد و روزهخواری ترويج شود و انگار نه انگار كه اصلا معنیِ روزه را آقايان فوتباليستها اصلا میدانند يا نه و اگر آری چرا تمريناتِ باشگاهی روزهخوارانه انجام میشود و اگر میشود هم نمايندهگانِ مجلس را به امضا دادن واداشت و هم وزير را كلهپا كرد پس چرا نمیشود تمريناتِ باشگاهی را در زيرِ نور انجام داد و اينكه هر طفلِ دبستانی میداند سفرِ يك تيمِ به يك شهرستان خود به خود روزهشان را كنفيكون میكند و بنابراين تيمِ ميزبان بايد بيشتر نگران باشد تا آقايان كه علمِ مبارزه با گناه را برافراشتهاند. اين هم از وزرنهبرداری كه آبروريزیِ تاريخِ وزنهبرداریِ ايران را رقم زده كه البته در اين ميان سوآلاتی پيش میآيد كه اگر آقایِ ايوانف میفرمايد مكملِ غذایی به سبدِ تغذيهیِ آقايان اضافه شده اين وسط حاجآقا حسينِ رضازاده چرا از اين غذاهایِ اردو نخورده، كه اين خود از دوحالت خارج نيست يا از غذاهایِ خانهگی مصرف میكردهاند يا از رستورانِ خاصی براشان غذا میرسيده، البته شايد هم به قولِ ظريفی از دفترِ بعضیها براشان نانپنير ميفرستادهاند تا در جهتِ صرفهجویی ايشان هم گامی برداشته باشند. و سوآلِ دوم اينكه گيرم حالا اين دونفر به هرحال پاك بودهاند، چه اتفاقی افتاده كه فقط آقایِ حسينآقا دعوت شدهاند دومنيكن و اصغرِ ابراهيمی چرا در همين چند روزه مصدوم شدهاند. راستاش البته من به شخصه همه چيز را مثبت میبينم اما يك عدهیی هی زيرِگوشِ من وز وز میكنند كه در اين ورزشِ مملكت چه خبر است و اصلا ردِ پایِ بازیهایِ سياسی اينجا چه میكند؟ من كه نگران نيستم شما هم نباشيد!
يا علی!
يا علی!
2006/09/25
بندِ ج اصلِ 44 و امپراتور اُپراتور
پيروانِ ولايت خوب می دانند كه سخنانِ رهبرِ انقلاب در هر موضع و موضوعی خطاب به دولتمردان در حكمِ فرمانِ ولایی و لازمالاجرااست. هنوز خيلی روز و هفته از دستوراتِ معظمله دربارهیِ اجرایِ كاملِ اصلِ 44 قانونِ اساسي مبنی بر واگذاریِ بخشهایِ قابلِ واگذاریِ دولت به بخشِ خصوصی، نمیگذرد و نمیدانم دوستانِ ولايتمداری كه هياتِ دولت و اصولا تشكيلاتِ حكومتیِ ايران را از بيخ و بن به تصرف درآوردهاند چهگونه در برابرِِ بعضِ اين نافرمانیها سكوت میكنند در حالیكه سالها پيش وقتی دولتِ بدِ بدِ خاتمی در راسِ كار بود هر حركت و گفتاری در اين زمينه به سرعتِ برق و باد در رسانههایِ ملی و غيرِ ملی به بوق و كرنای میشد كه وا مصيبتا چه كردند با فرامينِ آقا. بعد از آنكه كلی حرف و حديث در موردِ ورودِ اپراتورِ اول كه دوازده سال از حكومتِ مطلقهاش میگذرد و هنوز از برقراریِ يك مكالمهیِ ساده عاجز است به خطِ اعتباری، مطرح میشد سرانجام زعمایِ قوم رسما اعلام كردند كه حتا تعرفهها را هم برایِ تساوی و البته به زعمِ خوداِشان عدالت!! همچون تعرفههایِ تاليا نگه میدارند و قيمتِ سيمكارت نيز همان خواهد بود كه تاليا هست. فقط يك فرق دارند طفلكیها. اپراتورِ معظمِ دولتی كه با اين كار به امپراتوری هم نزديك خواهد شد در هزار و شانزده شهر امكانِ برقرای ارتباط و آنتندهي دارد و سيمكارتِ تاليا بعد از كلی مانعتراشی و مشكلاتِ گوناگون تازه در چهارده مركز استان قابليت ارتباط را فراهم ميكند. من البته با اين مساله موافق نيستم كه اينها را علمِ عثمان كنيم و تنبلیهایِ تاليا را ناديده بگيريم اما تصور كنيد اپراتورِ خصوصی كه همين حالاش هم 63 درصد از درآمدِ ناخالصاش را واريزِ خزانه(بخوانيد اپراتورِ اول) میكند، با ورودِ سيمكارتهایِ اعتباریِ دولتی كه در همهیِ نقاطِ ايران هم جواب میدهد و با توجه به اينكه مخابرات حتا در پیگيریِ رومينگِ اين اپراتور هم قدمِ خيری بر نداشته، چهگونه میتواند تاب بیآورد؟ فراموش نكنيد كه امپراتورِ موبايلِ ايران كه همان ارتباطاتِ سيارِ خودمان باشد، تصميم دارد با شجاعت و آيندهنگری تا بهمنماه دورِ جديدِ واگذاریِ سيمكارتهایِ معمولِ خودش را هم آغاز كند و اين يعنی رقابتِ كاملا سالم با اپراتورِ دوم يا همان ايرانسل كه من هنوز نمیدانم چهطور يك شركتِ خارجی با شرايطی كه اينها تعيين كردهاند حاضر به تشكيل كنسرسيوم و به دنبالِ آن تندادن به شرايطِ راهاندازیِ خدماتِ همراه كرده است. تركسل را كه يادتان نرفته چهطور پريد. بخوانيد بخشي از سرمايهگذاریِ خارجی كه در واقع بزرگترين سرمايهگذاریِ اين سالهایِ خارجیها در ايران. حالا هم كه با تنها اپراتورِ خصوصیِ داخلی.. راستی چه كسي بود از سرمايهگذاریِ هایِ داخلی حمايت میكرد و از كوچكشدنِ دولت و لزومِ مشاركتِ بخشهایِ خصوصی دادِ سخن میداد؟ شايد هم البته بحث چيزِ ديگری است. چون تا آنجا كه ما اطلاع داريم بخشِ خصوصی معنیاش اين است كه مديرانِ دولتی شركتهایی را تاسيس كنند يا مثلا آقازادهیِ نازنيناشان يا پسر عمهیِ محترماشان شركتی، موسسهیی تاسيس كنند و در جهتِ كارآفرينی بيكارانِ دولتی سهامِ دولت را با همان مديريتِ دولتی عادلانه در موسساتِ تحتِ نظرِ خود به سهامِ خصوصی بدل كرده و در راهِ محروميتزدایی گامهایِ متهورانهیی بردارند. چنين مباد.
يا علی!
يا علی!
2006/09/24
آغازِ بلاگنويسيام
راستاش پاك ياداَم رفته بود اصلا وبلاگ نويسي را از كی آغاز كردهام، حتا ياداَم رفته بود اولين آدرسی كه در بلاگر گرفته بودم چه بود. خواستم از ذخيرههایِ گوگل استفاده كنم كه موفق نشدم. تا اينكه امروز رفتم سراغِ archive.org و اول سعی كردم پيدا كنم كه اولين باری كه دومين miladakbarnejad.com را گرفته بودم كی بود كه اين وبسايتِ معركهیِ دوستداشتنی يادآَم انداخت سپتامبرِ 2003 اولين يادداشتهام را در يك دومينِ اختصاصی برایِ خودم نوشتم. از همان اول هم رفته بودم سراغِ وردپرس (wordpress.org) كه میتوانيد تهماندهاش را كه متاسفانه بدونِ css و تنها با همان متنِ ساده مانده در اينجا ببينيد : http://web.archive.org/web/20031019002635/http://www.miladakbarnejad.com/ بعدها در حدودِ همان سپتامبر سالِ بعد به مويبلتايپ نقلِ مكان كردم و حتا بعد از دومينِ كولیداتكام هم همين را حفظ كردم. برایام جالب بود اولين يادداشتهایی را كه با MT نوشته بودم كه آن را هم میتوانيد از همين جا بخوانيد و ببينيد. http://web.archive.org/web/20041105090428/http://www.miladakbarnejad.com/
باور كنيد هنوز هم سادهگیِ اين طرح را خيلي دوست دارم. اما همچنان برایِ يادآوریِ اولين يادداشتِ مجازیام مشكل داشتم چون يادآوریِ اولين آدرسهام خيلی سخت بود و من مدام داشتم آدرس عوض میكردم. اما بالاخره در ميانِ آرشيوها و بكآپهایِ هاردم توانستم اولين يادداشت را ببينم با اين توضيح كه فقط تاريخِ ششمِ تيرماه را داشت و نه هيچ سالی. بين سالِ 81 82 شك داشتم كه يك يادداشت ديگر به دادم رسيد. اين يادداشت مربوط به مرگِ برادرِ يكی از دوستانآم بود كه در پرندهگانِ ويرايشِ 81 برام بازی میكرد؛ پونهیِ احمدی. يادآوریِ اين خاطره تلخ بود اما بالاخره متوجه شدم كه اولين چيزی كه من در بلاگر گذاشتم تاريخاش ششمِ تيرماه هشتاد و دو بود يعنی دو روز بعد از تولدِ بيستوهشت سالهگیام. اصلا همهچيز با سينا دادرس (dadras.net) شروع شد و وسوسههایِ او. به يادِ او اولين يادداشت را يكبارِ ديگر اينجا میگذارم. ياداَم هست كه آن روزها جز من و سينا و علیِ عطایی هيچ تهاتریِ ديگری نبود كه وبلاگ بنويسد. به نوعی ما آغاز كنندهها بوديم در حيطهیِ تهآتریها. شايد هم كسِ ديگری بود و من نمیدانم اما گمان نمیكنم.
به هرحال تجديدِ خاطرهیِ شيرينی بود در اين روزهایِ پر زا شور و كم از خواب كه چند نمايشنامه رویِ دستام مانده و بايد همهاش را تویِ همين ماهِ مهر به سرانجام برسانم. ای كاش من هم يك مربيِ فوتبال بودم كه سخت دوست میدارماش. بگذريم اين هم اولين يادداشتی كه در وبلاگستان نوشته بودم.
با نامِ خداوندِ لبخند و كلمه، يادداشتهايِ مجازياَم را آغاز ميكنم.
امروزجمعه(6 تيرماه 82) است وبعد از اينكه مدتها بود علاقهيي به داشتنِ وبلاگ يا همچين چيزهايي نداشتم، ناگهان ديشب تصميم گرفتم براي خودم ومجموعهي آدمهايي كه احتمالاً تجربهها وعلايقِ مشتركي بامن دارند يا چنان كه مقدسترين هنرِ زمين؛ تهآتر، ميخواهد دوست دارند در تجربهيي مشترك شركت كنند، بلاگي را برايِ خودم داشته باشم.
اما بعد:
بخواهم صادقانه به قضايا نگاه كنم ، بيشترين چيزي كه مرا به داشتن يك چنين چيزي ترغيب كرد، دلتنگيهايِ دوستي بود در خارج از ايران. واژهي غربت را به كار نميبرم شايد كه او نپسندد. اگر نادرست ميگويم، بگو سينا.!
درست است همان كسي كه اولين وسوسههايِ كامپيوتر را در من ايجاد كرد(خدا بگم چهكارت كنه 30NA ..ببين به چه مكافاتيم انداختي. آخه منِ دهاتي را چه به دنيايِ IT ؟
گوشهي صحنهيي بود وكتابي و فريادي واجرايي و.. راستي سينا چرا نشد كه هيچوقت برايِ من بازي كني؟ بگذريم. باورت ميشد كه حالا ادايِ كامپيوتربازها رو در بيآرم)
وحالا او سينا كه تنها پسري بود كه هيچكس تلخيها و سختيها و نابسامانيهاي زندهگيش را كسي نميديد و هميشه چيزي برايِ ادامه دادن در چنته داشت چه دلتنگي ميكند برايِ اين " كنامِ پلنگان و شيران " (سينا! من فردوسي را از سياست دوستتر دارم) . خواستم چيزي براياَش بنويسم ديدم شايد بهتر آن است كه اين يادداشتها را كليتر كنم.
ازسويي مدتي بود كه با آنا تصميم داشتيم وسطِ اين برهوتِ نكبت و خشونت و مرگ وناپايداري كه جهان را در خود فروبرده گاهي هرازگاهي با كلامي ، تلفني ويا Email و يادداشتي ، دوستانِ نزديك و دور را با كلماتي از جنس عهدِ عتيق، حتا برايِ لحظهيي به لبخند وشيريني و ترانه مهمان كنيم.
و ديشب ديدم كه داشتن اين وبلاگ آن قدرها هم بد نيست. وچنين شد كه تا همين الان سرِهمبنديش كردم و.. تحفهي درويش!اما باقيِ قضايا و حكايت واژه و يا بهتر بگويم؛ پروژهي "صلا" بماند برايِ وقتي ديگر. فعلاً همين قدر باشد كه مركب از سه واژهي " صلح ، لبخند ، آرامش " است. چيزي كه جهانِ ما سخت كم دارد.با اين توصيفات اولين چيزهايي كه در زير ميآورم ودوستاني نامِ شعر برآن گذاشتهاند، در روزِ جمعه بعد از ظهرِ 6 تير دو روز پس از تولداَم ، پيشكش ميكنم به سينا و سارا كه در غربت هيچ كمبودي ندارند جز...
باور كنيد هنوز هم سادهگیِ اين طرح را خيلي دوست دارم. اما همچنان برایِ يادآوریِ اولين يادداشتِ مجازیام مشكل داشتم چون يادآوریِ اولين آدرسهام خيلی سخت بود و من مدام داشتم آدرس عوض میكردم. اما بالاخره در ميانِ آرشيوها و بكآپهایِ هاردم توانستم اولين يادداشت را ببينم با اين توضيح كه فقط تاريخِ ششمِ تيرماه را داشت و نه هيچ سالی. بين سالِ 81 82 شك داشتم كه يك يادداشت ديگر به دادم رسيد. اين يادداشت مربوط به مرگِ برادرِ يكی از دوستانآم بود كه در پرندهگانِ ويرايشِ 81 برام بازی میكرد؛ پونهیِ احمدی. يادآوریِ اين خاطره تلخ بود اما بالاخره متوجه شدم كه اولين چيزی كه من در بلاگر گذاشتم تاريخاش ششمِ تيرماه هشتاد و دو بود يعنی دو روز بعد از تولدِ بيستوهشت سالهگیام. اصلا همهچيز با سينا دادرس (dadras.net) شروع شد و وسوسههایِ او. به يادِ او اولين يادداشت را يكبارِ ديگر اينجا میگذارم. ياداَم هست كه آن روزها جز من و سينا و علیِ عطایی هيچ تهاتریِ ديگری نبود كه وبلاگ بنويسد. به نوعی ما آغاز كنندهها بوديم در حيطهیِ تهآتریها. شايد هم كسِ ديگری بود و من نمیدانم اما گمان نمیكنم.
به هرحال تجديدِ خاطرهیِ شيرينی بود در اين روزهایِ پر زا شور و كم از خواب كه چند نمايشنامه رویِ دستام مانده و بايد همهاش را تویِ همين ماهِ مهر به سرانجام برسانم. ای كاش من هم يك مربيِ فوتبال بودم كه سخت دوست میدارماش. بگذريم اين هم اولين يادداشتی كه در وبلاگستان نوشته بودم.
با نامِ خداوندِ لبخند و كلمه، يادداشتهايِ مجازياَم را آغاز ميكنم.
امروزجمعه(6 تيرماه 82) است وبعد از اينكه مدتها بود علاقهيي به داشتنِ وبلاگ يا همچين چيزهايي نداشتم، ناگهان ديشب تصميم گرفتم براي خودم ومجموعهي آدمهايي كه احتمالاً تجربهها وعلايقِ مشتركي بامن دارند يا چنان كه مقدسترين هنرِ زمين؛ تهآتر، ميخواهد دوست دارند در تجربهيي مشترك شركت كنند، بلاگي را برايِ خودم داشته باشم.
اما بعد:
بخواهم صادقانه به قضايا نگاه كنم ، بيشترين چيزي كه مرا به داشتن يك چنين چيزي ترغيب كرد، دلتنگيهايِ دوستي بود در خارج از ايران. واژهي غربت را به كار نميبرم شايد كه او نپسندد. اگر نادرست ميگويم، بگو سينا.!
درست است همان كسي كه اولين وسوسههايِ كامپيوتر را در من ايجاد كرد(خدا بگم چهكارت كنه 30NA ..ببين به چه مكافاتيم انداختي. آخه منِ دهاتي را چه به دنيايِ IT ؟
گوشهي صحنهيي بود وكتابي و فريادي واجرايي و.. راستي سينا چرا نشد كه هيچوقت برايِ من بازي كني؟ بگذريم. باورت ميشد كه حالا ادايِ كامپيوتربازها رو در بيآرم)
وحالا او سينا كه تنها پسري بود كه هيچكس تلخيها و سختيها و نابسامانيهاي زندهگيش را كسي نميديد و هميشه چيزي برايِ ادامه دادن در چنته داشت چه دلتنگي ميكند برايِ اين " كنامِ پلنگان و شيران " (سينا! من فردوسي را از سياست دوستتر دارم) . خواستم چيزي براياَش بنويسم ديدم شايد بهتر آن است كه اين يادداشتها را كليتر كنم.
ازسويي مدتي بود كه با آنا تصميم داشتيم وسطِ اين برهوتِ نكبت و خشونت و مرگ وناپايداري كه جهان را در خود فروبرده گاهي هرازگاهي با كلامي ، تلفني ويا Email و يادداشتي ، دوستانِ نزديك و دور را با كلماتي از جنس عهدِ عتيق، حتا برايِ لحظهيي به لبخند وشيريني و ترانه مهمان كنيم.
و ديشب ديدم كه داشتن اين وبلاگ آن قدرها هم بد نيست. وچنين شد كه تا همين الان سرِهمبنديش كردم و.. تحفهي درويش!اما باقيِ قضايا و حكايت واژه و يا بهتر بگويم؛ پروژهي "صلا" بماند برايِ وقتي ديگر. فعلاً همين قدر باشد كه مركب از سه واژهي " صلح ، لبخند ، آرامش " است. چيزي كه جهانِ ما سخت كم دارد.با اين توصيفات اولين چيزهايي كه در زير ميآورم ودوستاني نامِ شعر برآن گذاشتهاند، در روزِ جمعه بعد از ظهرِ 6 تير دو روز پس از تولداَم ، پيشكش ميكنم به سينا و سارا كه در غربت هيچ كمبودي ندارند جز...
شستم
ماه از پیِ ماه میگذرد و باز خبری نيست. راستی چند هلال را دوره كنم كه پيشانیات در طلوع آيد؟ سپيدهدم خسته شد از بس به جایِ تو صبح را نويد داد. بيا!
2006/09/21
پنجاهونهم
ديگر گريه نمیكنم. حتا نمیخندم. معنی ندارد صبحِ به اين زودی بيدار شده باشم، ماه را بدرقه كرده باشم، خواب را راهی كرده باشم و حالا وسطِ اين اتاقِ تا ابد تنها نشسته باشم و تو ناگهان ياداَت بیافتد زنگ بزنی كه امروز برایِ خريدنِ دمپایی قرار گذاشتهای و نمیتوانی اتاق را انبوهِ گامهایات كنی!
2006/09/20
رتبهیِ ايران در آمادهگیِ الكترونيكِ جهان
بر خلافِ آنچه وزارتِ آیسيتی در گزارشِ عملكردِ ساليانهیِ خود عنوان كرده بود كه پيشرفتِ قابلِ ملاحظهیی در حوزهیِ ICT داشته، طبقِ گزارشِ EIU(Economist Intelligence Unit) ايران در آمادهگیِ الكترونيك برایِ خدماتِ الكترونيك به شهروندان نسبت به سالِ گذشته با دو پله سقوط از ميانِ 68 كشور عنوانِ شستوپنجم را كسب كرد. تنها ويتنام، پاكستان و آذربايجان پايننتر از ما هستند. كه البته اگر روندِ كنونی به ويژه در زمينهیِ امورِ حقوقیِ فضایِ الكترونيك به همين منوال تداوم داشته باشد سالِ آينده به رتبهیِ پايينتری سقوط خواهيم كرد.
اينكه ما در خدماتِ الكترونيكی شاهكار هستيم بماند، اينكه هنوز كارتِ اعتباری را از كارتِدبيت و بنهایِ پرداختِ مستقيم و كارتِ خريد تشخيص نمیدهيم (خودمان را نمیگويم، روسایی كه تعيين ميكنند امورِ زيرساختِ آیتی دركشور را میگويم) به كنار، اين كه هنوز بعدِ دوازده سال از عمرِ تنها اپراتورِ موبايلِ كشور هنوز ابتداییترين خدمتِ تلفن همراه يعنی يك مكالمهیِ ساده در بيرقيبیِ مطلقِ مخابراتِ دولتی، امكان پذير نيست چه برسد به خدماتِ نسلِ 2.5 و 3 موبايل به كنار، اينكه هنوز بايد برایِ پرداختِ 7500تومانِ ناقابل برایِ يك اشتراكِ سادهیِ مجله يا آبونمانِ يك خدمتِ شهری، ساعتها در صفِ ابلهانهیِ بانكهایِ عهدِ دقيانوسیِ مملكتِ تمام دولتی بهايستيم به كنار، اينكه هنوز از يك ارتباطِ سادهیِ ديتایِ معمولیِ با كيفيت در خطوطِ اينترنت محرومايم چه برسد به تبادلِ اطلاعاتِ مالتیمديا در دورترين نقاطِ جهان به كنار، اينكه هنوز از داشتنِ يك گوشيِ خوب و كارآمد با قيمتِ مناسب و گارانتیِ مناسب محرومايم چون آقايان هوس كردهاند با نهايتِ خودخواهی و عوامفريبی و ناآگاهی و كمدانشي برایِ مبارزه با وابستهگیِ موبايلي به خارج در جهتِ خودكفاييِ جوانانِ ايراني!!! تعرفههایِ كوفتی به هيكلِ وارداتِ گوشيِ موبايل بستهاند و يك شبه سه شركت برایِ آمادهكردنِ خندهدارترين پروژهیِ الكترونيكيِ كشور يعنیِ توليدِ 2ميليون گوشي تا پايانِ سال سر در اوردهاند و هنوز به اولين وعده در جهتِ عقدِ قرارداد با يكي از توليدكنندهگان گوشيِ دنيا به نتيجه نرسيدهاند به كنار... اين را ديگر نمی توانم به كنار نهم كه آقايان اين سقوطِ آمادهگیِ الكترونيكيِ ايران را به حسابِ دولتِ گذشته نهادهاند. جالب نيست. دستيابی به چرخهیِ سوختِ هستهیی در طیِ كمتر از يكسال اتفاق افتاد آنهم با شعارِ ما ميتوانيم و مهرورزيم، دستيابي به دارویِ (توجه كنيد دارویِ..) درمانِ ايدز!! در همين يكسالِ حكومتِ نهم اتفاق افتاد اما سقوطِ ما در رتبهبندیِ آمادهگیِ الكترونيكیِ جهان (e-readiness) مربوط می شود به دولتِ قبلی. خدايا ما را از شرِ شيطانِ رانده شده در امان بدار.
يا علی!
اينكه ما در خدماتِ الكترونيكی شاهكار هستيم بماند، اينكه هنوز كارتِ اعتباری را از كارتِدبيت و بنهایِ پرداختِ مستقيم و كارتِ خريد تشخيص نمیدهيم (خودمان را نمیگويم، روسایی كه تعيين ميكنند امورِ زيرساختِ آیتی دركشور را میگويم) به كنار، اين كه هنوز بعدِ دوازده سال از عمرِ تنها اپراتورِ موبايلِ كشور هنوز ابتداییترين خدمتِ تلفن همراه يعنی يك مكالمهیِ ساده در بيرقيبیِ مطلقِ مخابراتِ دولتی، امكان پذير نيست چه برسد به خدماتِ نسلِ 2.5 و 3 موبايل به كنار، اينكه هنوز بايد برایِ پرداختِ 7500تومانِ ناقابل برایِ يك اشتراكِ سادهیِ مجله يا آبونمانِ يك خدمتِ شهری، ساعتها در صفِ ابلهانهیِ بانكهایِ عهدِ دقيانوسیِ مملكتِ تمام دولتی بهايستيم به كنار، اينكه هنوز از يك ارتباطِ سادهیِ ديتایِ معمولیِ با كيفيت در خطوطِ اينترنت محرومايم چه برسد به تبادلِ اطلاعاتِ مالتیمديا در دورترين نقاطِ جهان به كنار، اينكه هنوز از داشتنِ يك گوشيِ خوب و كارآمد با قيمتِ مناسب و گارانتیِ مناسب محرومايم چون آقايان هوس كردهاند با نهايتِ خودخواهی و عوامفريبی و ناآگاهی و كمدانشي برایِ مبارزه با وابستهگیِ موبايلي به خارج در جهتِ خودكفاييِ جوانانِ ايراني!!! تعرفههایِ كوفتی به هيكلِ وارداتِ گوشيِ موبايل بستهاند و يك شبه سه شركت برایِ آمادهكردنِ خندهدارترين پروژهیِ الكترونيكيِ كشور يعنیِ توليدِ 2ميليون گوشي تا پايانِ سال سر در اوردهاند و هنوز به اولين وعده در جهتِ عقدِ قرارداد با يكي از توليدكنندهگان گوشيِ دنيا به نتيجه نرسيدهاند به كنار... اين را ديگر نمی توانم به كنار نهم كه آقايان اين سقوطِ آمادهگیِ الكترونيكيِ ايران را به حسابِ دولتِ گذشته نهادهاند. جالب نيست. دستيابی به چرخهیِ سوختِ هستهیی در طیِ كمتر از يكسال اتفاق افتاد آنهم با شعارِ ما ميتوانيم و مهرورزيم، دستيابي به دارویِ (توجه كنيد دارویِ..) درمانِ ايدز!! در همين يكسالِ حكومتِ نهم اتفاق افتاد اما سقوطِ ما در رتبهبندیِ آمادهگیِ الكترونيكیِ جهان (e-readiness) مربوط می شود به دولتِ قبلی. خدايا ما را از شرِ شيطانِ رانده شده در امان بدار.
يا علی!
پنجاهوهشتم
هنوز باران میبارد. هنوز خاطراتام غرق است، هنوز هوایِ نبودنات ابری است، هنوز چتر واژهیِ گرانی است، هنوز نامِ تو رنگينكمان است. هنوز آفتاب نيست وقتی تو پلك باز نمیكنی. هنوز نمناك است ذهن، فقط نمیدانم چرا من عادت نمیكنم هنوز به اين بویِ نا!
2006/09/16
پنجاهوهفتم
شبی را ياداَت هست كه انتهایِ كوچهیِ كُنارِ پير برق رفته بود و ساعت از نيمهیِ شب گذشته بود و از ترسِ جنهایِ كُنارِ پير به دستهام چسبيده بودی و لبهات مدام بر سكوتِ كوچه رگبارِ بسمالله روانه میكرد؟ حالا انتهایِ كوچهیِ كنارِ پير باز نشستهام كه كاش جنی پيدایاش بشود تا بسماللهام خاطرهاَت را به قلبام بجسباند، وقتی خبری از دستهایاَت نيست.
2006/09/11
پنجاهوششم
خوب كه فكراَش را میكنم میبينم نه من اهلِ تا ابد به پایِ نيامدنات ماندن هستم، نه تو اهلِ برگشتن. پس اين گريههایِ نيمهشبانام چيست كه هی میخواهد زورچپانام كند كه هنوز عشق يعنی كنارههایِ بيستون و حوالیِ قبيلهیِ مجنون. نه آقا جان میخواهم از اين خانه بروم در هوایِ خيابان شايد كسي ديگر از گذرِ كوچهیی چشمام را برد. پس چرا اين در باز نمیشود كليد را چرا با خوداَت بردهای؟ گريه نكن بچه! بالاخره يك نفر پيدا میشود در را باز كند.
2006/09/07
پنجاهوپنجم
هميشه فكر میكردم میتوانم بدونِ تو روزهایام را بگذرانم. كاری كه ندارد، يك تخمِ مرغِ آبپز و يك ليوانِ نوشابهیِ يخگرفته و تا دلات بخواهد چایِ نيمهشبان. حالا هم نيمه شبی است. نوشابه تهماندهیی دارد و تخممرغي كه ماسيده بر تفلونِ ماهیتابه و فلاسكی كه هیخالی و پر میكند ليوان را از فرطِ چای. درست حدس زدی میتوانم سر كنم لحظههایام را همانندِ ماهیِ تويِ تنگِ كوچكی كه از تو مانده و هي به در ديوار ميخورد از فرطِ ماندهگیِ آبی كه بعد از رفتنات سالهااست حوصلهیی عوضاش نكرده است.
2006/09/06
سفرهایِ استانی و عجايب روزگار
يكم؛ ميخواستم خيلي حرفها را بنويسم اما ديدم محمدعليِ ابطحي در روزهایی كه نبودهام در اين صفحات از من پروپيمانتر است پس لينكهایِ اين روزم را همهاش به او اختصاص دادهام. بخوانيد و لذت ببريد.
دوم؛ در اين مملكتِ گل و بلبل خيلی وقتها اتفاقاتی میافتد كه از لحاظِ پديدههایِ منطقیِ جهان شاه كار به حساب میآيد. البته هميشه اين اتفاقات جنبهیِ منفی ندارد و بلكه شكلی حماسي به خود میگيرد از جمله جنگی كه بيشك از عجايبِ روزگارِمااست و روسفيدیِ ملتِ ما را برایِ نسلهایِ آينده ارمغان خواهد برد اما خب بعضی وقتها هم خصلتِ خندهناكِ طبيعت بر اريكهیِ بازیهایِ اين مرز و بوم سايه میافكند.
اين روزها هريك از شما از حضراتِ دولت بپرسيد كه سفرهایِ استانی تنها وجههیِ ظاهریِ ظاهرا خوبي را نمايش داده و هزينههایی كه بعضا مترتب میشود به صلاح نيست و دولت بايد مديريت كند نه سفر و هزار تا از اين حرفها دو پاسخِ نسبتا مشخص به اين انتقادها داده میشود. اول آنكه ما كه هزينهیی نداريم و نان و پنيرِ خودمان را با خودمان از تهران ميآوريم و از اين حرفها و دوم اينكه ما به اين طريق با مردمِ استانها از نزديك ملاقات ميكنيم و دردِ آنها را بهتر درك ميكنيم و اين امر در تصويب و طراحیِ مصوبات در جلساتِ هياتِ دولت به ما كمك ميكند. البته حرفها به شدت خيرخواهانه و پر از عدالت جلوه میكند و ما هم قبول ميكنيم كه آقا اصلا سفرهایِ دولت خوب. شما به آخرين سفرِ رييس جمهور نگاهي بياندازيد. من خودم در اولين پوششهایِ صداو سيما كه الحمدا... اصلا هم بيعدالتي نميكند نسبت به امورِ اخبارِ دولتي و مدافعاتِ دولتي و امثالهمِ دولتي، اين سخنرانيها را ديدم. آقایِ رييس جمهور در بدوِ ورود به هر شهري مجموعهیی از مصوبات را تيتر كردند و البته با صدایِ كف و سوتِ جماعت موردِ استقبال قرار گرفتند. بنابراين ما از اين پاسخها و از اين سفرها چند نكته را به عنوانِ تكملهیِ اخلاقي دريافت كرديم كه به سمعِ شما نيز میرسانيم
الف: ريخت و پاش و هزينهبريِ دولت در حيطهیِ شكمهایِ هيات دولت خلاصه ميوشد و با خوردنِ نان و پنير بسياری از معضلاتِ اقتصادیِ ما حل ميشود والبته هزينههایِ مربوط به استقبال و هزار موردِ ديگر كه البته خودجوش و مردمی هم هست مثلِ ستادهایِ انتخاباتی كه هنوز هم خيلي از اين ستادها فعالاند و اين هم از عجايبِ ديگر است، محلي از اعراب ندارد.
ب: رييسِ جمهور علمِ غيب دارد و اين البته آن هالهیِ مشهور را هم تاييد ميكند. اگر قرار بود كه با توجه به مشكلاتِ مردمان هر شهر و ديدنِ اين مشكلات مصوباتی تصويب شود پس تيترِ اينهمه مصوبه كه در بدوِ ورود، رييسِ جمهور بيان ميكند از كجا آمده است. اگر سفرایِ رييس جمهور و نيز نمايندهگانِ مردم اين مشكلات را دسته بندی كردهاند خب چه حاجت كه در فلان شهر تصويب شود در همان نهادِ رياست جمهوري اتفاق بيافتد. اگرنه پس معلوم است اين روزنامههایِ نامرد با عواملِ استكبار دست به يكي كردهاند تا سخنان ميخكوب كنندهیِ رييس جمهور در سازمانِ ملل را ناديده بگيرند وقتي كه همهگان چشم از كاسه در آمده آن را ميديدند.
ج: يا هياتِ دولت چنان در رييسشان غرق است كه تصميمِ او تصميمِ اعضااست، يا رييسِ جمهور از عوالمِ نهانیِ اعضا باخبر است. چون معمولا مصوبهها را پس از شور و بررسيِ طرحهایی كه با توجه به مشكلات و كمبودهایِ هر منطقه ارايه ميشود به تصويب ميرسانند و سپس تيترِ اين تصويبيها را ارايه ميكنند. وقتي رييس جمهور همهیِ مصوبهها را ميداند و از قبل ميگويد كه قرار است اينها را در جلسهیِ هياتِ دولت تصويب كنيم و بنابراين مژدهگانی هست و فلان و بهمان معلوم ميشود يا اعضایِ دولت خدایِ نكرده تشريفاتی بيش نيستند (منظور از تشريفاتی به هيچوجه واژهیِ منسوخ و مطرودِ كشك نيست) يا مثلِ سايرِ بخشها همهیِ اعضایِ دولت با رييسِ جمهور يك دل و يك روحاند
د: البته واضح است كه ممكن است كه اين بحثها را در جلساتِ تهران كرده باشند و مصوبهها از قبل كارشناسي شده، سوآل اين است نقشِ هيات دولت در سفرِ استاني چيست. خب خودِ رييس جمهور برود اعلام كند كف بزنند برایاش و بيآيد به كارش برسد.
ه: نكتهیِ آخر اينكه بعضي اعمال و افعال در بعضي نقاط حرام و در بعضي نقاط نه تنها جايز كه واجب است. كف زدن اگر برایِ مردِ فاسد، وطن فروش، ضدِ دين، غربزده، دموكرات، ليبرال و فلانفلانشدهیی مثلِ خاتمي باشد حرام است اما در دولتِ عدالتپرورِ مهرگسترِ دين پرور نه تنها جايز كه واجب است. پس زين پس به جاي صلوات در سفرهاي استاني كف بزنيد.
يا علی!
دوم؛ در اين مملكتِ گل و بلبل خيلی وقتها اتفاقاتی میافتد كه از لحاظِ پديدههایِ منطقیِ جهان شاه كار به حساب میآيد. البته هميشه اين اتفاقات جنبهیِ منفی ندارد و بلكه شكلی حماسي به خود میگيرد از جمله جنگی كه بيشك از عجايبِ روزگارِمااست و روسفيدیِ ملتِ ما را برایِ نسلهایِ آينده ارمغان خواهد برد اما خب بعضی وقتها هم خصلتِ خندهناكِ طبيعت بر اريكهیِ بازیهایِ اين مرز و بوم سايه میافكند.
اين روزها هريك از شما از حضراتِ دولت بپرسيد كه سفرهایِ استانی تنها وجههیِ ظاهریِ ظاهرا خوبي را نمايش داده و هزينههایی كه بعضا مترتب میشود به صلاح نيست و دولت بايد مديريت كند نه سفر و هزار تا از اين حرفها دو پاسخِ نسبتا مشخص به اين انتقادها داده میشود. اول آنكه ما كه هزينهیی نداريم و نان و پنيرِ خودمان را با خودمان از تهران ميآوريم و از اين حرفها و دوم اينكه ما به اين طريق با مردمِ استانها از نزديك ملاقات ميكنيم و دردِ آنها را بهتر درك ميكنيم و اين امر در تصويب و طراحیِ مصوبات در جلساتِ هياتِ دولت به ما كمك ميكند. البته حرفها به شدت خيرخواهانه و پر از عدالت جلوه میكند و ما هم قبول ميكنيم كه آقا اصلا سفرهایِ دولت خوب. شما به آخرين سفرِ رييس جمهور نگاهي بياندازيد. من خودم در اولين پوششهایِ صداو سيما كه الحمدا... اصلا هم بيعدالتي نميكند نسبت به امورِ اخبارِ دولتي و مدافعاتِ دولتي و امثالهمِ دولتي، اين سخنرانيها را ديدم. آقایِ رييس جمهور در بدوِ ورود به هر شهري مجموعهیی از مصوبات را تيتر كردند و البته با صدایِ كف و سوتِ جماعت موردِ استقبال قرار گرفتند. بنابراين ما از اين پاسخها و از اين سفرها چند نكته را به عنوانِ تكملهیِ اخلاقي دريافت كرديم كه به سمعِ شما نيز میرسانيم
الف: ريخت و پاش و هزينهبريِ دولت در حيطهیِ شكمهایِ هيات دولت خلاصه ميوشد و با خوردنِ نان و پنير بسياری از معضلاتِ اقتصادیِ ما حل ميشود والبته هزينههایِ مربوط به استقبال و هزار موردِ ديگر كه البته خودجوش و مردمی هم هست مثلِ ستادهایِ انتخاباتی كه هنوز هم خيلي از اين ستادها فعالاند و اين هم از عجايبِ ديگر است، محلي از اعراب ندارد.
ب: رييسِ جمهور علمِ غيب دارد و اين البته آن هالهیِ مشهور را هم تاييد ميكند. اگر قرار بود كه با توجه به مشكلاتِ مردمان هر شهر و ديدنِ اين مشكلات مصوباتی تصويب شود پس تيترِ اينهمه مصوبه كه در بدوِ ورود، رييسِ جمهور بيان ميكند از كجا آمده است. اگر سفرایِ رييس جمهور و نيز نمايندهگانِ مردم اين مشكلات را دسته بندی كردهاند خب چه حاجت كه در فلان شهر تصويب شود در همان نهادِ رياست جمهوري اتفاق بيافتد. اگرنه پس معلوم است اين روزنامههایِ نامرد با عواملِ استكبار دست به يكي كردهاند تا سخنان ميخكوب كنندهیِ رييس جمهور در سازمانِ ملل را ناديده بگيرند وقتي كه همهگان چشم از كاسه در آمده آن را ميديدند.
ج: يا هياتِ دولت چنان در رييسشان غرق است كه تصميمِ او تصميمِ اعضااست، يا رييسِ جمهور از عوالمِ نهانیِ اعضا باخبر است. چون معمولا مصوبهها را پس از شور و بررسيِ طرحهایی كه با توجه به مشكلات و كمبودهایِ هر منطقه ارايه ميشود به تصويب ميرسانند و سپس تيترِ اين تصويبيها را ارايه ميكنند. وقتي رييس جمهور همهیِ مصوبهها را ميداند و از قبل ميگويد كه قرار است اينها را در جلسهیِ هياتِ دولت تصويب كنيم و بنابراين مژدهگانی هست و فلان و بهمان معلوم ميشود يا اعضایِ دولت خدایِ نكرده تشريفاتی بيش نيستند (منظور از تشريفاتی به هيچوجه واژهیِ منسوخ و مطرودِ كشك نيست) يا مثلِ سايرِ بخشها همهیِ اعضایِ دولت با رييسِ جمهور يك دل و يك روحاند
د: البته واضح است كه ممكن است كه اين بحثها را در جلساتِ تهران كرده باشند و مصوبهها از قبل كارشناسي شده، سوآل اين است نقشِ هيات دولت در سفرِ استاني چيست. خب خودِ رييس جمهور برود اعلام كند كف بزنند برایاش و بيآيد به كارش برسد.
ه: نكتهیِ آخر اينكه بعضي اعمال و افعال در بعضي نقاط حرام و در بعضي نقاط نه تنها جايز كه واجب است. كف زدن اگر برایِ مردِ فاسد، وطن فروش، ضدِ دين، غربزده، دموكرات، ليبرال و فلانفلانشدهیی مثلِ خاتمي باشد حرام است اما در دولتِ عدالتپرورِ مهرگسترِ دين پرور نه تنها جايز كه واجب است. پس زين پس به جاي صلوات در سفرهاي استاني كف بزنيد.
يا علی!
2006/09/05
گفتوگو با دكتر مجيدِ سرسنگي
دكتر مجيدِ سرسنگي در گفتوگو با سايتِ تهآترِِ دانشگاهيِ ايران با اشاره به دوريِ محيطهاي حرفهیی از تهآتر دانشگاهي اشاره كرد كه اگر وزارتِ ارشاد يا مراكزِ هنرهاي نمايشي براي تحقيقات و پژوهشهاي دانشگاهي اعتباري در نظر بگيرند، با توجه به مشكلاتِ ماليِ مربوط به پژوهش در دانشگاهها، ميتوان اميدوار بود كه هم تهآترِ دانشگاهي بهرهي كافي را از ارتباط با محيط حرفهیی ببرد و هم محيطِ حرفهیی از محصولاتِ دانشگاهي استفاده كند.
گفتوگویِ من را با دكتر سرسنگی اينجا بخوانيد
گفتوگویِ من را با دكتر سرسنگی اينجا بخوانيد
پنجاهوچهارم
خوابام نميبرد، خستهام. ميترسم. كسی در سياهیِ چشمهای ام نمينشيند، يعنی كه تنها هستم و هنوز بویی از آنهمه خيال كه در بودنِ با تو در تنام تقسيم شده بود مانده است. با اينهمه هنوز مينويسم، هنوز دوستات دارم و هنوز برایِ لحظهیی كه ببينمات و بميرمات جان ميدهم.
2006/09/04
پنجاهوسوم
ياداَت هست رفته بودی كنارِ باغِ پشتِ كوچهیِ همسايه آب بيآوری كه تشنه بوديم و خسته؟ بیانصاف اقلا بگو چند سال گذشته است تا ياداَم بماند تشنهگی را از كدام هزاره آغاز كردهام و خستهگیِ كدام هزاره بر دوشام مانده است و چشم به راهی عادتِ كدام دههیِ هستیام بوده است؟
Subscribe to:
Posts (Atom)