پاييز بود به گمانام كه برگهایِ خشكيده را در گذرِ خيابانِ مانده به انتهایِ اميرآباد زيرِ پاتِ به صدایِ شكستن و خشخش مهمان میكردی. حساباش را بكن هنوز صدایِ هر برگی كه زيرِ پایِ رهگذری میشكند، خيالام میگيرد تو پشتِ سراَم راه افتادهای! خسته شدهام از بس با هر صدایِ برگی بر میگردم پشتِ سرِ خالیام را نگاه میكنم. بيا!
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد