2006/11/25

هفتادوپنجم

چرا بايد نگران باشم؟ صبح نيست كه هست، آفتاب نيست كه هست، شور نيست كه هست، خيابان نيست، كه هست، لب‌خند نيست كه هست، آسمان نيست كه هست، باغ نيست كه هست، هوا نيست كه هست، تو نيستی... كه نيستی!

2006/11/17

هفتادوچهارم

موهای‌ات را كنار بزن! مي‌خواهم جایِ كبودی را مرور كنم كه شبِ پيش در خواب و بيدارِ پيش از سحرگاهان به بوسه‌یی بي‌بهانه آشفته‌ام. اگر مي‌بينی بيدارت نكردم برایِ بي‌خوابيِ تو نبود، مي‌ترسيدم گريه‌هام آن آتش را بخشكاند كه درست بالایِ گونه‌هات روييده؛ داغی كنارِ چشمِ شقايق.

باز همين‌جا هستم

وقتی مي‌بينم همه‌چيز به ساده‌گیِ خوردنِ اب از هم مي‌پاشد و قول و قرار واژه‌یی بي‌معنا و امنيتِ شغلی اصطلاحی ابلهانه است در اين مملكت كه گل و بلبل از در و ديوار و توالت‌اش مي‌رويد فكر مي‌كنم بايد خسته بشوم، بايد از پا بي‌افتم، بايد تمام‌اش كنم. وقتی مي‌بينم مي‌خواهند تو را در يك آسايشِ محافظه‌كارانه مگه دارند تا از تجربه و كشفِ ناشناخته‌ها در مانی و بماند آن‌چه پيش از اين آزموده‌ای و حالا ترسنده‌گان مي‌ترسند كه مبادا از مصدرشان فرود بي‌آيند از سببِ آن‌چه تو تجربه‌یی تازه مي‌خوانی، دوست دارم احساس كنم ديگر وقتِ رفتن رسيده است از اين ده‌كوره‌ی ناپاي‌دار. وقتي مي‌بينم اين همه خونِ‌دل ته‌اش مي‌شود اين كه كسي بر چيزي ايراد بگيرد كه در مقامِ مقايسه مي‌شود مگسي به عنقایِ بزرگ... بگذريم كه گذشتنی است اما نمي توانم خسته بشوم، نمي توانم كم بي‌آورم، نمي توانم غر بزنم، نمي توانم چس‌ناله بي‌آيم؛ حق‌اش را ندارم. پس مي‌نشينم در اتاق‌ام و دوباره شروع مي‌كنم به نوشتن و نوشتن و نوشتن هرچند به مديوم‌هایِ‌فراخ‌تر مي‌انديشم و اطمينان‌هایِ بيش‌تر. غرض از همه‌یِ اين‌ها اين بود كه ديگر نمايشي از من در فستيوالِ ‌رضوی نيست و برایِ فجر از سویِ تهران نيز و برایِ عاشوراييان از سویِ كارگردانی ديگر نيز. حالا مي‌ماند كه با نمايش‌هایِ خودم كارگردان، چه مي‌شود؟ يا علی!

2006/11/12

ساده‌انگاري در ادبيات نمايشي كودك و نوجوان

سال‌هاي سال است كه مسئله ضعف متون نمايشي در كشور ما به معضل تئاتر تبديل شده و همه دست‌اندركاران اين عرصه، از منتقدين و صاحب‌نظران گرفته تا هنرمندان و حتي نمايش‌نامه‌نويسان، مشكل اصلي آثار نامطلوب نمايشي را در درجه اول متاثر از ضعف نمايشنامه مي‌دانند. اين البته حقيقتي است كه در آن شك و ترديدي وجود ندارد چرا كه نمايش‌نامه نه تنها طرح اصلي و نقشه جامع يك بناي نمايشي است بلكه حكم همان خشت و سنگ بناي اوليه را دارد كه اگر كج گذاشته شود تكليف ساختمان نهايي معلوم است. اما در خصوص ادبيات نمايشي كودك و نوجوان، مسئله تا حدي متفاوت است. متفاوت نه به آن معنا كه در اينجا مشكلات متن نمايشي قابل چشم‌پوشي است و يا اهميت ساختار دراماتيك در نمايشنامه كودك و نوجوان، نسبت به تئاتر بزرگ‌سالان كمتر است بلكه به‌عكس، مسئله متن نمايشي و توجه به عناصر ساختاري نمايشنامه در تئاتر كودكان و نوجوانان از ظرافت، حساسيت و اهميت بيشتري برخوردار است.دليل اين امر هرچند بر كسي پوشيده نيست اما شايد ذكر اين حقيقت خالي از لطف نباشد كه برخي از عناصر سازنده يك متن نمايشي در تئاتر بزرگ‌سالان، از جمله داستان‌پردازي و يا نمود بيروني و عيني وقايع، گاه ممكن است به عمد توسط نويسنده مورد بي‌توجهي قرار بگيرد اما نمايش‌نامه‌نويس كودك و نوجوان مي‌بايست علاوه بر بكارگيري درست همه عناصر ساختاري، موارد ديگري را هم مورد توجه قرار دهد. از جمله اين موارد مي‌توان به تاكيدگذاري، درشت‌نمايي و اغراق‌هاي فني، ايجاد فضاي فانتزي، خيال‌پردازانه و بعضاً روياگونه و ايجاد ريتم و ضرباهنگ متناسب با حال و هواي مخاطب و در عين حال نگاه ساده و سرراست، به‌دور از حواشي و اضافات گمراه كننده و پيچيده‌گي‌هاي متداول در متون بزرگ‌سال اشاره كرد.
ادامه‌یِ يادداشتِ حسينِ‌فدایِ حسين را در آستانه‌یِ سيزدهمين جشن‌واره‌یِ ته‌آترِ كودك و نوجوان در اين‌جا بخوانيد. از حسينِ عزيز برایِ ارسالِ اين يادداشت سخت سپاس‌گذارم و اميدوارم كه باز هم از اين كارها بكند.

2006/11/06

هفتادوسوم

گيسوان‌ات را در باد شانه نكن! مي‌ترسم آفتاب‌گردان‌ها بویِ تو را با آفتاب اشتباه بگيرند. من البته نگرانِ آفتاب‌گردان‌ها نيستم كه از قضا سمت و سویِ نسيمِ گيسویِ تو حتا عطرريزشان خواهد كرد و رقصنده در بادهایِ موسمی. من نگرانِ مردمانی هستم كه روز را مي‌ستايند و زين پس نخواهند ديد. آخر مي‌ترسم رنگِ آفتاب از فرطِ غصه بميرد كه ديگر پرستنده‌یی ندارد.