2008/03/31

نودم

ديدی سال نو شد و دوباره بهار سرك كشيد و شكوفه در مرغ‌زارها درخشيد و آبي آسمان‌ها را گرفت و ابتدایِ فروردين به بویِ تازه‌گي انبوهيد و من به هزار بهانه از خانه بيرون نرفتم حتا اگر بهانه‌یِ سيرِ آفاق‌ام به فريب نشستند كه شايد يك وقت پيداي‌ات بشود از سرِ اتفاق و.... مي‌بيني سال از سيزده مي‌گذرد و انگار هنوز چشم به راه‌ام. راستي كسي اين حوالي بهارنارنج مي‌فروشد كه بویِ تو در كوچه پيچيده؟

باش‌گاهِ نويسنده‌گان

دوستانِ عزيزاَم در باش‌گاهِ نويسنده‌گانِ مركزِ فارس قبل از اولين جلسه‌یِ سالِ نو حتما اين مطلب را بخوانند
ده‌فرمانِ برایِ نويسنده‌گان

2008/03/09

راديو

خب حالا يك‌سالي مي‌شود كه دارم واحدِ نمايشِ راديوييِ شبكه‌یِ فارس را جمع‌وجور مي‌كنم. خدا را شكر اتفاقاتِ‌ خوبي افتاده و اين واحد سروساماني گرفته و ما تقريبا تنها گروهِ مستقلِ نمايش هستيم ميانِ مراكزِ كشور. برنامه‌هايي هم برایِ سالِ آينده دارم كه اگر خدا كمك كند اتفاقاتِ نازنيني خواهد بود. سعي مي‌كنم با توجه به علايق‌ام در حوزه‌یِ ارتباطات و روايت‌هايِ رسانه‌یی مطالبي را در همين صفحه يادداشت كنم و البته محتاجِ ياوری‌هايِ شما هستم.
يا علي!

2008/03/08

بودن با بلاگر

مي‌خواستم برایِ حضورِ دوباره در بلاگر چيزی بنويسم. اصلا مي‌خواستم بعدِ مدت‌ها چيزی بنويسم اما خوب كه فكراَش را مي‌كنم، هيچ موضوعِ جذابي كه بشود با ديگران به اشتراك گذاشت پيدا نمي‌شود جز همين غرهایِ هرروزه‌یِ گراني و بي‌عدالتي و فلاكت و تهديد و دروغ و جهل و ريا و خرافه و هيچ. چه‌كار مي‌شود كرد وقتی مجبوری برایِ يك خانه‌یِ فكستني 45 ميليون بدهي در يالغوزآباد. 45 ميليون. همين‌جوری آن‌قدر قيمت‌ها رفته بالا كه برایِ ماها هم ديگر عددي نيست اين 45 و 65 و 85 ميليون تومان. راستی كسي ياداَش هست يك زماني واخدِ پولِ ما ريال بود.
بايد پايان‌نامه‌ام را بالاخره سروسامان بدهم بعدِ عمری پيری و معركه‌گيری اما آن‌قدر سراَم شلوغ است كه سه ترم عقب افتاده و نمي‌دانم بايد چه‌كار كنم. البته هم‌زمان دارم با مقاديری معتنابه قرض و وام و از اين حرف‌ها تلاش مي‌كنم يكي از همين خانه‌هايِ فكستني را صاحب شوم اگر خدا ياری كند كه اگر چنين كند شاكر خواهم بود و اگر نكند نيز و اگر غری زده مي‌شود از بابِ گندماني است كه دوستانِ عدالت‌محورِ بيدادگر راه انداخته‌اند و ببين چه شده كه كاری از دست‌مان بر نمي‌آيد جز نفرين و آه مثلِ پيرزن‌ها و كاش خداي‌مان آه‌مان را بگيرد يك‌روز بر سرِ اسبابِ بي‌عدالتيِ اين قوم. تا اضافه نكردم ناله‌هايِ ديگر را به خدا مي‌سپارم‌تان.يا علي!

2008/03/01

هشتادونهم

كناره‌هايِ زمين انبوهِ وحشت و اندوه، كودكان برايِ هم‌سن و سال‌هاشان بمب كادو مي‌كنند و خاطراتِ كهنه‌يِ عشق در بيدادِ ملكه‌هايِ جنگ و نكبت به سمتِ ‌فراموشي. به خاطرِ خدا بيا!