2003/08/06

درباره‌یِ من

من ميلادِ اكبرنژاد هستم.  و این روزها تابستان ۸۲ را می‌گذرانم.

متولدِ اشكنان ؛ شهري در جنوبي‌ترين نقطه‌ي استانِ فارس. آن‌قدر كه نزديك به خليج، نه نزديك به شيراز. هنوز سه‌سال‌ام نشده بود كه بر كوچه‌ها بانگِ اعتراض و انقلاب جاري بود و من در كودكيِ سيال‌ام ترانه‌هايي بر زبان‌ام می‌رفت، كه در آن روزها از مردمي كه خوش‌ذوق‌تر از امروزِ ما بودند، سرایش‌اش بعيد نبود و همه‌ی این‌ها در حياط و كوچه و بر دست و آغوشِ بزرگ‌ترها و همین هم سبب می‌شد، گاهي مادري به‌تر از برگِ درخت ترسِ مادرانه‌اش هويدا بشود، در فشردن‌ام به آغوش‌اش و گاهي نيش‌گوني كه بچه‌ي نيم‌وجبي را چه به اين حرف‌ها. آخر آن وقت‌ها هنوز مرسوم نبود كه از زهدان مادر سیاسی بیفتند و در قنداق بخش‌نامه‌های تشويقيِ شركت در تظاهرات و محافلِ خودي را رزومه كنند. اين بود كه مادرِ ساده‌ي من كه فكر مي‌كرد مگر مي‌شود حكومتي به آن عظمت را برانداخت مدام نگران بود، حالا نه برايِ من كه كودكي بيش نبودم كه برايِ خواهرزاده‌اَش و بچه‌هايِ خواهرشوهراَش و هزاران نفرِ ديگر كه به او مربوط بودند يا نبودند. البته طفلك مادرِ من چندان تقصيري نداشت با اين شيوه‌ي فكر در آن زمان بي‌هيچ تجربه‌ي پيشين وقتي امروز با عنايت به حوادثِ گذشته هنوز تحليل‌گرانِ انديش‌مند مي‌پندارند كه از اسبِ قدرت به زير نخواهند آمد حتا به ضربتِ هزار انقلابِ ديگر. گويي كه واژه‌ي انقلاب هم مثلِ خيلي چيزهايِ ديگر ملكِ طلقِ ايشان است. بگذريم كه گذشتني است.راستي شما چهارساله‌گي‌تان را يادتان هست. من خوب يادم است و اين هم شايد از بدِ حادثه باشد و سرنوشتِ فشل. مدرسه‌ام را تا سومِ راه‌نمايي در اشكنان گذراندم و در همان ايام نمايشك‌هايي نيز بر صحنه داشتم و آرزوي نمايش‌هايِ بزرگ البته نه تا بدان حد كه بشود شبيهِ آقايان بر آن تذكره نوشت كه آري ما از همان اوانِ طفوليت عشقِ ته‌آتر داشتيم تا به حال. ولی خوب به یاد دارم که شش سال‌ام بود و بر صحنه بودم و با هر افتادن یا گریه کردن‌ام جماعت زنان همراهِ مادرم واویلا می‌کردند که مواظب‌ام باشند توی صحنه. انگار نه انگار که مثلا بازی بود آن‌ها. مادرم همان وقت‌ها هم كارم را بازيِ بچه‌ها مي‌دانست و هنوز هم خيال مي‌كند نه تنها خودم را علاف كرده‌ام كه حتا بچه‌هايِ بي‌چاره‌ي بي‌شماري را هم از راه به در كرده‌ام. و هر بار كه نوشته‌یی یا اجرایی از من رد مي‌شود که اصلا و ابدا کم هم نیست، به سببِ زحماتِ آقايان در گوشه‌گوشه‌ي این بلاد که مبادا خطی نادرست نبشته شود و سخنی نابه‌جا گفته، اين نگاهِ مادرم به ته‌آتر رنگ بیشتری می‌گیرد. چه مي‌شود كرد عشق است ديگر!!! سه‌پلشك. هنوز به همه ثابت نكرده بودم كه نمي‌توانم پزشك بشوم يا هر كوفت و زهرِ مارِ ديگر كه خبر آوردند ته‌آترِ هنرهايِ زيبايِ تهران قبول شده‌ام و اين خبر را يادم هست كه هاديِ محترميِ عزيزم به‌ام داد كه عاقل‌تر از من بود و بعد از دبيرستان رفت مديريتِ صنعتي و حالا به حمدا... سروساماني دارد و البته مدت‌هاست كه ندیده‌ام‌اش و فقط دورادور مي‌شنوم كه چه مي‌كند و چه نمي‌كند. روزِ اول كه واردِ دانش‌گاه شدم با جماعتي برخوردم كه يك ميليون اصطلاحِ ته‌آتري بلد بودند و من چنان احساسِ كم‌بود مي‌كردم كه مي‌خواستم همان آغازِ كار انصرافي بدهم و برگردم ورِ دلِ مادرم بنشينم و خلاص. حالا بگذريم كه يك ترم نگذشته بود و کمی به دوستان نزدیک‌تر شده بودم و صحبت‌هاشان را بهتر می‌شنیدم و می‌دیدم که جز چند نفری محدود، بقیه همان اصطلاحات را غلط مي‌گفتند و مي‌گويند و فهكذا... بگذريم كه گذشتني است. البته همه‌ي ماجرا ته‌آتر نيست چرا كه من پيش از آن و حتا تا اكنون متاسفانه مرتكب چند عملِ شنيعِ ديگر هم مي‌شدم و مي‌شوم؛ از جمله داستان و شعر و اين شعر البته قدمتِ طولاني‌تري دارد. اما از وقتي كه آلوده‌ي نمايش شده‌ام به وفور، تا امروز كم‌تر فرصت يافته‌ام كه دوباره سراغِ شعر وقصه بروم و نمي‌دانيد چه‌قدر هم دل‌تنگي‌شان سراغ‌ام مي‌آيد. اولين داستاني كه نوشتم و جدي بود، منيژه نام داشت. پيش از آن چند كارِ ديگر هم بود كه حتا يكي دو جا چاپ هم شده بود اما برايِ من مشقي بود تا تاتي‌كنان چه‌گونه نوشتن را ياد بگيرم. پس از آن با توجه به آن‌كه اولين سياه‌مشق‌هايِ شعري‌ام را در هزاروسي‌سدوشصت‌وهفت آغازيده بودم اين دو مقوله پابه‌پايِ هم پيش مي‌رفت. راست‌اش مدت‌ها بود كه فراموش كرده بودم روزي ته‌آتري هم در خاطره‌ی من بوده است اما ورودِ جمشيدِ طاهريان به اشكنان كه از دوستان مدرسه بود و البته سال‌بالاييِ من كه در آن سال‌ها معلمِ منطقه بود، يك بار ديگر شعله‌هايِ خفته را بيدار كرد. او مي‌خواست برايِ دبيرستان كاري بكند و متنِ خوشه‌هايِ خاكستريِ عبدالحيِ شماسي را انتخاب كرده بود و به واسطه‌ي آشناييِ پيشين، مرا هم افتخار داد كه دست‌يارش باشم و از آن جايي كه جمشيد مثلِ حالا سرش بيش‌تر بوي قرمه‌سبزي مي‌داد تا هرنوع سبزي يا مغز يا غذايِ ديگر، اين شد كه دوباره روز از نو و روزي.... (آخر چه كسي گفته ته‌آتر روزي دارد آن هم از نوعِ نواَش) و بدين ترتيب من اولين كارگردانيِ جديِ عمرم را سالِ بعد يعني حدودِ هزاروسي‌سدوهفتادوسه با نمايشِ باغِ آرزوهايِ محمدِ چرم‌شير مرتكب شدم و اين بلايِ خانمان‌سوز تا همين حالاش ادامه داشته؛ لعنت‌ا... اما بلايِ ديگري كه قدمتِ چنداني ندارد امرِ لاينحلِ كامپيوتر و دنيايِ وسوسه‌خيزِ IT است.البته اين را ديگر تقصيرِ سينا دادرس است كه آخر وسوسه‌هاش كار دست‌ام داد. اول‌اش براي اين كامپيوتر گرفتم كه بتوانم متن‌هام را تايپ كنم اما بعد به جايي كشيد كه حالا برای وب کدنویسی می‌کنم و چه مي‌دانم هزارتا كارِ نامربوط كه يكي نيست بگويد اين فضولي‌هايِ دخالت در كارِ طراحانِ كامپيوتري چه‌ش به تو؟

از مجموعه‌ي قصه‌هايي كه نوشته‌ام چندتايي‌ش عبارت‌اند از:  منيژه ، ؟ ، من چشم نمي‌خواهم ، اشتراكِ تا ابدخالي ، ساختارشكنيِ يك توله‌سگ ، و .....اما حالا راست‌اَش كمی برای‌اَم نگاهِ به اين مقولات شكل و شمايلِ ديگرگونه‌یی پيدا كرده است. مدت‌هااست دارم فكر مي‌كنم كه آدمی مگر چند حرفه می‌تواند داشته باشد؟ آيا یك نويسنده هستم، يك كارگردان‌اَم يا يك طراحِ وب؟ به راستي آيا هيچ اشتراكي بينِ اين‌ها نيست؟

در هنرهايِ ارتباطی آن‌چه صورت‌بنديِ معنا را برايِ انتقالِ مفاهيم به مخاطب تعيين مي‌كند، روايتي است كه ما از موضوعِ مطروحه داريم. البته شيوه‌ي روايت مي‌تواند ساختمان هریک از مدیوم‌ها باشد، برايِ همين هم ما سينما، تله‌وي‌زيون، روزنامه، وب‌لاگ و انواعِ مختلفِ امكاناتِ ارتباطي داريم. اما چيزي كه به همه‌ي اين شيوه‌ها وحدت مي‌بخشد، ساختاري است كه نحوه‌ي روايت‌ها را كنترل مي‌كند. يعني مهم نيست كه شما فيلم‌نامه مي‌نويسيد يا نمايش‌نامه يا داستان و يا حتا يك حادثه و يا یک لطیفه را تعريف مي‌كنيد. مهم اين است كه در مباديِ ساختاري آن از چه دسته‌‌بنديِ روايی استفاده مي‌كنيد. پيدا است كه با توجه به خصايصِ هر مديوم نوعِ روايتِ ما اندكي نسبت به مديومِ ديگر تفاوت مي‌كند اما زيربنايِ هركدام يك‌سان است. به هر حال ما داريم چيزي را روايت مي‌كنيم. خواه به صورتِ يك عكس يا به صورتِ يك فيلم يا به صورتِ نوشته‌يي در يك وب‌لاگ. منظورِ من اصلا قصه‌گويي به مفهومِ عامِ آن نيست برايِ همين هم رويِ عنوانِ روايت تاكيد مي‌كنم. يعني ممكن است شما پژوهشي در بابِ اختلالاتِ عصبي بنويسيد. اما همین متن نيز نوعي روايت از لحظه‌هايي است كه با مجموعه‌يي زنده يا غيرِ زنده، چنان‌كه شما مي‌بينيد در ارتباط است. يعني نگاهِ شما به روايتي از يك اتفاق است، هر چند شيوه‌ي گفتن‌اش قصه‌گويانه نباشد. يا مثلا يك پوسترِ تبليغاتي روايتي از محاسن يا معايبِ يك محصول به گمانِ توليد كننده‌گان و در جهتِ انتقال به مصرف‌كننده‌گان است. كارِ من در واقع توسعه‌ي روايت است؛ در گستره‌هايِ ته‌آتر، سينما، تله‌وي‌زيون، ادبیان، وب، ویدیو و عکس. به عبارتِ ديگر برايِ من چندان تفاوتي بينِ نوشتنِ يك فیلم‌نامه يا طراحيِ يك عکس وجود ندارد.

من يك توسعه‌دهنده‌ي روايت هستم. زمانی روایت در ساحت سینما توسعه پیدا می‌کند، گاهی در یک ویدیو گاهی در یک نمایش رادیویی یا صحنه‌یی گاهی در یک عکس. من اين كار را نوعي فن‌آوري مي‌دانم چرا كه گمان مي‌كنم الهام و احساس و شاعرانه‌گي‌هايِ مرسوم در امرِ پديداريِ اين روايت‌ها، حداقل در تعاريفي كه من مي‌دانم نمي‌گنجد. اين دانشي است كه مي‌توان آموخت. از سويي چون با همه‌ي ابزارهايي كه مي‌تواند ياري‌گرِ ارتباطِ موثرتر باشد سروكار دارد در حوزه‌ي فن‌آوري مي‌گنجد؛ فن‌آوريِ طراحي و توسعه‌ي روايت.


2003/04/10

Resume

ميلادِ اكبرنژاد

متولدِ چهارمِ تيرماهِ 1354؛ اشكنان

 

تحصيلات:

                                    دبستان؛ 1360-65 شهيد طاهری، اشكنان

                                    راه‌نمایی؛ 1365-67 شهيد طالقانی، اشكنان

                                    دبيرستان؛ 1367-71 علومِ تجربی، شهيد غريبی، لار

                                    کارشناسی؛ كارگردانیِ ته‌آتر، دانش‌گاهِ تهران، هنرهایِ زيبا

                                    کارشناسی ارشد؛ كارگردانیِ ته‌آتر، دانش‌گاهِ تهران، هنرهایِ زيبا

 

 

 

 

يادداشت‌ها و مقالات:

ته‌آترِ تجربی و تجربه‌یِ ته‌آتری (يادداشتی در بابِ ته‌آترِ تجربی و سوء‌تفاهم‌هایِ ايرانی)

ته‌آترِ تماشا (يادداشتي در بابِ آن نمايشي كه دوست دارم و به گمان‌ام بايد باشد)

توسعه‌یِ روايت، توسعه‌یِ اطلاعات (يادداشتی بر تعامل ميانِ هنرِ چندرسانه‌ییِ ته‌آتر و فن‌آوریِ اطلاعات به عنوانِ مبنا و زمينه‌یِ فرهنگ و تمدنِ عصرِ اطلاعات هفته‌نامه‌ی عصر ارتباطات)

هنرِ ديجيتال؛ شكستِ هنرِ سنتی يا آزادیِ گذر از مرزِ ناتوانی

چرا در ايران گوگل نداريم؟

خسرو حكيم رابط، عصرِ بي‌حوصله‌یِ اطلاعات و نيازِ كودكانِ تشنه (ویژه‌نامه‌ی استاد حکیم‌رابط، سایت ایران ته‌آتر)

ته‌آتر و عصرِ ارتباطات

بندِ نمايش‌نامه‌هايِ ارژينال يا تنبليِ كارگرداني در ايران

توصيه‌هايي برايِ نمايش‌نويسانِ جوان

مقدمه‌یی بر شخصیت‌هایِس تذکرت‌الاولیایِ عطارِ نیشابوری (فصل‌نامه‌ی صحنه شماره‌ی 1)

مقدمه‌یی بر ته‌آترِ دینی (فصل‌نامه‌ی ته‌آتر)

 

 

 

 

داستان‌ها:

                                    پریِ كوچكِ غم‌گينی

                                    اشتراكِ تا ابد خالی

                                    منيژه

                                    ؟

                                    ساختارشكنیِ يك توله سگ

                                    و ...

 

فيلم‌نامه‌:

                                    دسته‌ی دختران با همراهی منیر قیدی و ابراهیم امینی-

                                    کات‌بک

خون ریزی روی کی‌بورد

                                    مارکت

                                    شرقِ بوسه

ملاقات با یک روح کوچولو

                                    آندین

                                    خمسه‌خمسه

                                    و...

 

 

كارگردانيِ فيلمِ كوتاه:

                                    شيوا شيوا

                                    ده سال و خداحافظ

                                    یک سه‌شنبه‌شب

 

بازی‌گردانی:

                                    سریال زخم کاری به کارگردانی حسین مهدویان

 

 

نمايش‌نامه‌ها:

"1+6"؛1375

ناگهان پنجره‌یِ سرد- 1375 (اجرا در جشن‌واره‌یِ جنگ و تالارِ مولوی   به كارگردانیِ افسانه‌یِ هنرور)

من زراره عذره طاها هستم؛ 1376

"7/10/73" ؛ 1376

سبز در ساحتِ سپيد و ستاره- 1376 (اجرا در دانش‌گاهِ تهران؛ عباسِ  اقسامی- اجرا در تالارِ مهر84؛ سعيدِ نجفيان)

در سايه‌سارِ سوكِ سكوت؛ 1376

يك سوناتِ خالیِ گيج + باد؛ 1376

يك تكه از گفتارِ گم شده‌یِ ماندانا در گزارشِ شاه‌كشی- 1376 (اجرا در تالارِ كوچك به كارگردانیِ مهرالساداتِ ميرحسينی و مرضيه‌یِ طلایی 82)

آخ اگه بارون بزنه؛ 1375-76

خيال رویِ خطِ خنجر (اجرایِ جشن‌واره‌یِ دانش‌جویی 77 به كارگردانیِ ميرحسيني و طلايي)

تهی + يك‌تكه كرم‌كاراملِ داغ (اجرایِ جشن‌واره‌یِ جنگ به كارگردانیِ رضا اقسامی)

شكسپير آوريلِ 1999؛(1378)

شكسپير عشقِ 2001؛(1379)

شكسپير خونِ 2003 ؛(1380- اجرایِ هرسه به كارگردانیِ عباسِ اقسامی در تهران و فستيوالی در هند)

شايد شبی شوم و شفاف شيطان؛ 1377-78

سمفونی رویِ گدازه‌هایِ آتش‌فشانِ تلخ؛ 1378-79

فاجعه‌یِ فوروارد در فينالِ يك فوتبالِ فوقِ حرفه‌یی وقتی با يك گلِ‌خورده در دقيقه‌یِ نود پنالتی می‌زند؛ 1379

برایِ عاشق شدن وقت نداريم؛ 1379

شهرزادِ هورالهويزه؛ 1377-80

سياه سياهایِ خومون 1379-80

كپيِ خسيس برابر با مولير نيست؛ 1380

در كوه‌هایِ كابل زنی است كه ؛ 1381-82

پرنده‌گان می‌آيند همين‌جا كنارِ همين پنجره‌یِ روبه بغض و بابونه می‌نشينند، انتظار می‌كشند و مي‌ميرند؛ 1381

ورودِ ابليس به هزاروسي‌سدوهفتادويك؛ 1381

رقصيدن در صفرِ مطلق؛ 1382

من گرگ نيستم، گرسنه نيستم، گاهی برایِ خالیِ خواب‌ام می‌ترسم؛ 1382 (اجرا با دو نامِ متفاوت در سالنِ كوچكِ ته‌آترِ شهر به كارگردانیِ مصطفا عبدالهي و تالارِ مولوي به كارگردانیِ عباسِ اقسامی)

پيراهن‌پاره‌یِ پرپيچكِ پروانه‌پوش را پوشيدم و رقصيدم؛ 1377-83

يك غزل هذا جنون‌العاشقين؛ 1384

حقيقت دارد، تو را در خواب بوسيده‌ام؛ 1382-84 (اجرايِ عباسِ اقسامي و اميرِ مكاری، تالارِ مولوي)

می‌خواستم ببوسم‌ات، باران گرفت؛ 1383-84

2019، بيداری در نورنبرگ؛ 1384 (اجرايِ عباسِ اقسامي و اميرِ مكاري، تالارِ مولوي)

رقص رويِ چشمِ فرشته‌یِ مصلوب؛ 1385

آدم آدم است (بازنويسيِ برشت، اجرايِ شكوفه‌یِ ماسوری، تالارِ مولوي)؛ 1385

عشق نامِ ديگرِ تواست؛ 1385

هجده روزِ ليلي از ماهِ تير؛ 1386

حميرايِ قصه‌اَش؛ 1387

من شيرين نيستم، اناري خونِ لب‌هاي‌ام را گزيده است؛ 1386

جيغ در جانبِ جنیِ جنوبِ جزيره‌یِ جنون؛ 1378-86

رقصيدن در تاريكي؛ 1387

حادثه در اتاقِ ببر يا بانو؛ 1387

با همين لب‌هايِ خونين مي‌بوسم‌اَت؛ 1387

شرقِ غزل (بهمن 88 تالارِ‌مولوي كارگردان اميرِ مكاري)

بهشت رويِ اقيانوس (اردي‌بهشت 90 تالارِ وحدتِ تهران به كارگردانيِ محمدجوادِ طاهري)

کابوس؛ وقتی کاپوچینو تمام می‌شود (۱۳۹۱)

فاوست++ (۱۳۹۴)

کوله‌پشتی در دو رنگ (۱۴۰۰)

                                   

 

ميزان‌سن‌ها:

باغِ آرزوها نوشته‌یِ محمدِ چرم‌شير؛ 1373 شيراز

امتداد + صفر؛ 1375 هنرهایِ زيبایِ تهران

انگشتریِ ژنرال ماسياس؛ 1376 هنرهایِ زيبایِ تهران

پيپِ بلی + من؛ 1376 هنرهایِ زيبایِ تهران

و؛ 1377 هنرهایِ زيبایِ تهران

پيراهن‌پاره‌یِ پرپيچِ پروانه‌پوش را پوشيدم و رقصيدم؛ 1377 جشن‌واره‌یِ دانش‌جویی، تهران

آنتی‌گون؛ 1378 هنرهایِ زيبایِ تهران، جشن‌واره‌یِ خلاقيت‌هایِ تجربی

خيال رویِ خطِ خنجر؛ 1378 شيراز و لار

آواز رویِ چشمِ فرشته‌یِ آبی؛ 1379 هنرهایِ زيبایِ تهران

ما برایِ عاشق شدن وقت نداريم؛ 1379، مولوي تهران، بخشِ ويژه‌یِ دانش‌جویی

آخ اگه بارون بزنه؛ 1379 شيراز،سنندج، تهران جشن‌واره‌یِ فجر

سبز در ساحتِ سپيد و ستاره؛ 1379 شيراز و لار

شهرزادِ هورالهويزه؛ 1380 شيراز، لار، شهرِ كرد، تهران جشن‌واره‌يِ فجر

بي‌بي و سرباز و دل؛ 1380 لار

پرنده‌گان می‌آيند همين‌جا كنارِ همين پنجره‌یِ روبه بغض و بابونه مي‌نشينند، انتظار می‌كشند و مي‌ميرند؛ 1381 شيراز

در كوه‌هایِ كابل زنی است كه؛ 1382 شيراز و اردبيل، جشن‌واره‌یِ منطقه‌یی

بيرون پشتِ در؛ 1383 شيراز

می‌خواستم ببوسم‌ات، باران گرفت؛ 1384 شيراز

با همين لب‌هايِ خونين مي‌بوسم‌اَت؛ تهران 1387 88

آن‌چه مي‌خواستم درباره‌ي دانتون بدانم اما مي‌ترسيدم از ژاندارك بپرسم تهران تالارِ مولويِ بهمن 1388

کابوس؛ وقتی کاپوچینو تمام می‌شود. (برنده‌ی متن برتر سی‌ویکمین جشن‌واره‌ی بین‌المللی ته‌آترِ فجر-۱۳۹۱) - ته‌آترِ شهر - کارگاهِ نمایش ۱۳۹۲ اردی‌بهشت و خرداد

فاوست++ ؛ سالن ناظرزاده ایران‌شهر مهر و آبان ۱۳۹۵

 

 

راديو:                          

نگارشِ بيش از 35 نمايش‌نامه‌یِ راديويي به صورتِ تك‌قسمتي و سريالي

كارگردانيِ نمايش‌هايِ راديويي

 

تله‌وي‌زيون:     

كارگردانيِ تله‌ته‌آترِ آخ اگه بارون بزنه؛ 1381  زاهدان

كارگردانيِ تله‌ته‌آترِ در سايه‌سارِ سوكِ سكوت؛ 1381  زاهدان

نگارش و اجرايِ برنامه‌هايِ نمايشي و اجتماعي از جمله بهشت در سپیده‌دم و...

 

جوايز و تقديرها:

جایزه‌ی اول متن در مسابقه‌ی ته‌آترِ ایران سی‌یکمین جشن‌واره‌ی بین‌المللیِ ته‌آترِ فجر

کاندیدای به‌ترین کارگردانی از مسابقه‌ی ته‌آتر ایران در سی‌ویکمین جشنواره‌ی بین‌المللی ته‌آتر فجر

جايزه‌یِ نمايش‌نويسیِ جشن‌واره‌یِ دانش‌جویی برایِ خيال رویِ خطِ خنجر، شكسپيرها (سه‌گانه‌ی بازخوانی شکسپیر در سال‌های ۷۸ تا ۸۰)

تقدير به عنوانِ 30 چهره‌یِ تاثيرگذارِ ته‌آترِ كشور در جشن‌واره‌یِ بيست‌وهفتمِ بين‌الملليِ فجر

جايزه‌یِ نمايش‌نويسیِ جنگ برایِ من زراره عذره طاها هستم، آخ اگه بارون بزنه و شهرزادِ هورالهويزه

جايزه‌یِ اولِ نمايش‌نامه نويسيِ جشن‌واره‌یِ ته‌آترِ عاشوراييان

جايزه‌یِ اولِ نمايش‌نامه نويسيِ جشن‌واره‌یِ ته‌آترِ عاشوراييان از سويِ‌كانونِ مليِ منتقدان 1384

تقدير به عنوانِ برگزيده‌یِ نويسنده‌گيِ ته‌آترِ دينيِ كشور 1387

برگزيده‌یِ جشن‌واره‌یِ قرآنيِ نمايش راديوييِ كلمه؛ 1387

جايزه‌‌ي نمايش‌نويسی و كارگردانیِ جشن‌واره‌هایِ منطقه‌یی و استانی و سايرِ جشن واره‌ها برایِ آخ اگه بارون بزنه، شهرزادِ هورالهويزه، سبز در ساحتِ سپيد و ستاره، در سايه‌سارِ سوكِ سكوت، خيال رویِ خطِ خنجر، در كوه‌هایِ كابل زني‌است كه، آنتی گون، می‌خواستم ببوسم‌ات باران گرفت و..

برگزیده‌ی خانه‌یِ ته‌آتر و معاونتِ هنریِ وزارتِ ارشاد در جشنِ خانه‌یِ ته‌آتر برایِ فعاليت در حوزه‌یِ نمايش (۱۳۸۴)

 

 

 

 

 

مهارت‌ها:

طراحی و توسعه‌یِ روايت برایِ ته‌آتر، سينما، راديو، ويديو، تله‌وی‌زيون، رمان، شعر و گفتارهایِ عمومی

 

 

كتاب:                          

من زراره عذره طاها هستم (مشترك 1377)

در سايه‌سارِ سوكِ سكوت (سوره 1383)

عشق نامِ ديگرِ تواست (انتشاراتِ نمايش- چاپ مشترك 1386)

شايد شبي شوم و شفاف شيطان (انتشاراتِ نمايش 1387)

بهشت رويِ اقيانوس (بنيادِ رودكي 1390)

حقیقت دارد تو را در خواب بوسیده‌ام (نیستان - ۱۳۹۳)

می‌خواستم ببوسم‌ات باران گرفت (نیستان - ۱۳۹۸)

من شیرین نیستم اناری خون لب‌های‌ام را گزیده است و فاوست++ (سوره ۱۴۰۰)

آن‌چه می‌خواستم درباره‌ی دانتون بدانم اما می‌ترسیدم از ژاندارک بپرسم (افراز - ۱۴۰۰)