2010/09/27

ته‌آترِ دفاع و بن‌بست در تيوري و فهم

اين روزها همه‌جا به هر بهانه‌يي سخن از جنگ و به فراخورِ آن موضواعاتِ مربوطه است. بديهي است كه درميانِ اصحابِ ادب و هنر نيز اين بحث جدي است، از صدا سيمايِ خوداِمان تا فرههگ‌سراها و برسد تا بي‌بي‌سيِ فارسي كه هركدام بر اساسِ ذايقه‌هايِ خاصِ خود قضاوتي مي‌كنند و احتمالن تحليلي. چند روز پيش روزنامه‌نگاري از روزنامه‌يِ جامِ جم تماس گرفت كه مي‌خواست گزارشي بنويسد از وضعيت ته‌آتر دفاعِ مقدس كه چرا به قهقرا رفته است و من تقريبن بيست‌دقيقه‌يي افاضات به خرج دادم و البته  فقط چند جمله در آن گزارش آمد كه خب گزارش كوتاه بود و قابل گذشت. اما نكته‌هايي كه به آن‌ها اشاره كردم به نظراَم آن‌قدر جدي آمد كه در اين صفحه بخواهم دوباره‌گويي‌اَش كنم.
به گمانِ‌ من دو عامل فرامتني و يك عاملِ‌دروني باعث شده كه ته‌آترِ جنگ در ايران سرنوشتِ فجيعي پيدا كند. از عواملِ برون متني شروع مي‌كنم.
الف: وجودِ مسوولانِ كم‌بنيه و كم‌دانش در عرصه‌يِ ته‌آترِ دفاع.
واقعيت اين است كه به‌رغمِ وجودِ يكي دو مديرِ دل‌سوز و اهلِ فكر و فرهنگ و شكوه، مابقي نه از جنگِ‌ايران فهمِ فرهنگي داشتند و نه از ته‌آترِ دانشِ كافي. يعني نه در عرصه‌ي جنگ قادر به ارايه‌ي گفتمان‌هايِ‌ تحليليِ دقيق و كاربردي بودند و نه از ته‌آتر سر در مي‌آوردند و آن‌چه موجبِ وجودِ جشن‌واره‌هايِ ريز و درشتِ جنگ بود و هست، ارايه‌ي آماري بود و تمام. آن‌ها با تمامِ وجود و از صميمِ دل و با خلوصِ‌نيست تلاش كردند كه تا جايي كه از دست‌اِشان بر مي‌آيد، ته‌آترِ‌ دفاع را به سمتِ مرگ هدايت كنند و اين البته اتفاق افتاد با دخالت‌هايِ بي‌جا، خرده‌فرمايشاتِ نابخردانه، تحميلِ ايده و انديشه (انگار كه انديشه هم از جنسِ سيب‌زميني و گوجه است) و همين‌طور عدمِ تشخيصِ ميانِ ته‌آتر و روضه‌خواني بود و از اين هم بدتر عدمِ تشخيص و فهمِ ميانِ‌ ته‌آتر و شعرو خاطره. آن‌ها فقط برايِ آن‌كه صندلي‌هاشان استواتر بماند، بر طبلِ كميت كوفتند و در سرنايِ جهل و احساساتِ بي‌تعقل از سر دميدند و قبايِ آبرويِ مردانِ‌مردِ اين عرصه به انواعِ تهمت‌ها دريدند و قلب‌هايِ بي‌گناه شكستند و نادانان را بر جايِ دانش‌وران نشاندند و هر  دست و دهان نشسته‌يي را خلعتِ‌فتح پوشاندند و سكه‌ها نثار چاپ‌لوسان كردند و معرفت‌ها كه خود حاصلِ دفاعِ‌ مقدس‌امان بود سوزاندند و سردارانِ حقيقيِ جنگ را در پستوها نهان كردند و جانبازانِ عميليات‌هايِ پس از سالِ 68 را بر كرسي‌ها نشاندند و بدين‌ترتيب بلايي سرِ ته‌آترِ جنگ و دفاع آوردند كه امروز اگر من از سردارانِ بي‌سرِ جنگ سخني بگويم مسخره‌اَم مي‌كنند و اگزحرفي از دلاوري‌ها بزنم و از عشق‌ها و تنهايي‌ها و بغض‌هايِ مردانِ مرد، به طعنه رداَم مي‌كنند و البته در ميانِ‌اين ميزنشينان هم جايي ندارم الحمدلله.
ب: ناجوان‌مرديِ دوستانِ دشمن
جمعي در اين ميانه خنجر از پشت زدند. يعني بعضي هم‌كاران‌اِمان كه قرار بود بيرقِ ته‌آتر را بر دوش بكشيم و از فرهنگ و معرفتِ اين ملك سخن بگوييم وانديشه‌ها را ورز دهيم و سخنانِ نغز بپراكنيم، خود اسببابِ دمشني شدند و چون يا توانِ نوشتن از جنگ را نداشتند يا در رودربايستيِ شبهِ روشن‌فكرانه مانده بودند كه جنگ ديگر چه مزخرفي است و ما ضدِ جنگ‌ايم و متنفريم و پزاِمان لايِ درِ ژست‌ةايِ صدمن يك‌غاز گير كرده كه مخالف‌ايم از اساس با هرچيزي كه مردمي است چرا كه ما از دماغِ‌ محترمِ‌ فيل افتاده‌ايم و اصلن نبايد با جماعتِ عام نسبتي داشته باشيم، بنابراين ته‌آتر دفاع بد است و هركس به آن سمت برود خاين به آرامان‌هايِ چپ‌گرايانه يا راست‌نمايانه‌يِ مااست و هكذا و هكذا كه چنان كردند كه اگر كسي خردك استعدادي هم داشت از ترسِ مخالغتِ جماعتِ لوس و بي‌اعتبار و متفرعنِ ضدِ جنگ‌نمايِ دماغ‌سربالا، جراتِ نزديك شدن به اين حيطه را نداشت. غافل از اين‌كه خودِ همان حضرات مدت‌ها بود از آخور و توبره با هم مي‌خوردند و مي‌خورند و به ريشِ نداشته‌يِ ما مي‌خندند و چند بسته راحت‌الحلقوم هم روي‌اَش. به ما خرده مي‌گرفتند و مي‌گيرند كه سفارشي نويس شده‌ايد و دولتي و نان به نرخِ روز خور. حالا ببين كدام‌يك بر طبلِ شهرت مي‌كوبند؟ ما يا آن‌ها كه در روزنامه‌ها دادِ اپوزيسيون سر مي‌دهند و در اتاقِ خلوتِ مديران، دريوزه‌گي و شناعت و حقارت و كاسه‌ليسي عرضه مي‌دارند و از همان پول‌ها مي‌خورند كه ديگران را از آن نهي مي‌كنند كه اي واي منكر است و ما معروف‌ايم به فلان و فلان و فلان. بگذريم كه گذشتني است.
اما نكته‌ي مهم‌تر عاملي درون‌متني سات كه اگر هر دوعاملِ‌ قبلي هم سامان بگيرد و اصلن نه مديرِ بد داشته باشيم و نه دوستي كه خنجرِ‌دشمني بلند كرده به قصدِ كمرِ مبارك‌اِمان باز هم ته‌آترِ جنگ رو به قهقرا مي‌رفت و آن عاملي است با عنوانِ فقدانِ مبنايِ تيوريك.
شما به من بگوييد در همه‌يِ اين سال‌ها چه كسي در زمينه‌يِ ته‌آترِ عام و كليِ ما نظريه‌يي ارايه كرده كه حالا در حوزه‌ي ته‌آترِ‌ دفاع اتفاقي بي‌افتد يا نه؟ كه نيفتاده كه برايِ همين هم هست كه وضعيتِ ته‌آترِ به طورِ‌كل‌امان اين است كه مي‌بينيد. خداوكيلي غير از بلغورِ ته‌مانده‌هايِ ايديولوژيكيِ نظريه‌هايِ دستِ دومِ ته‌آتر در غرب آيا چيزِ‌ديگري به خلق‌ا... داده‌ايم؟ خدا وكليي اصلن مي‌فهميم نظريه‌پردازي يعني چه؟ حاشا و كلا.
بگذريم كه گذشتني است
يا علي!

2010/09/19

نود وهفتم

مژده داده بودي كه خواب‌هاي‌اَت را به مهمانيِ چشم‌هاي‌اَم بي‌آوري. حالا سالي از آن وعده رفته است و نه من خواب‌اَم برده،نه از وعده‌ي تازه خبري است.

2010/09/18

بازي‌گران؛ چنان‌كه من مي‌بينم/ رضا كيانيان

راست‌اَش را بخواهيد خوداَم هم نمي‌دانم چرا رضا كيانيان را جز در آژانسِ شيشه‌يي نمي‌توانم تصور و تصوير كنم. يعني ديگر براي‌اَم خيلي مهم نيست كه او در كجا بازي كرده و چه‌گونه. هر وقت نامِ او را مي‌شنوم او را در قامتِ نقش‌اَش در آژانس مي‌بينم. اما چيزي كه اين يادداشت را به آن اختصاص داده‌اَم تعريف يا تقبيحِ‌ بازيِ كيانيان نيست كه جمله‌يي است كه از زبانِ او در يكي از برنامه‌هايِ تله‌وي‌زيوني به نامِ يك فيلم يك پنجره شنيدم كه در باره‌ي پاداشِ سكوت حرف مي‌زد. البته آن جواب از رضا كياينان بعيد نبود اما.. سوآل اين بود كه آيا اين نقش روي شما تاثير گذاشت يا نه؟ يا هم‌چين سوآلي. خب مابقيِ بازي‌گران مثلِ آتيلا پسيانيِ محبوب‌اَم جواب‌هايي دادند كه مثلن چه‌قدر تاثير گرفتند و چه‌قدر نه تا اين‌كه نوبت به جنابِ كيانيان رسيد. جواب اين بود؛ «من بازي‌گري نيستم يا از آن دسته بازي‌گراني نيستم كه نقش روم تاثير بذاره. من معمولن روي نقش تاثير مي‌ذارم». البته من مي‌دونم كه بسياري از هوادارانِ تيفوسي بازي‌گرِ بزرگ از اين جمله غش و ضعف كردند اما برايِ‌من كمي خنده‌دار بود. فكر كن آدم هيچ تاثيري از يك آدمِ جديد؛ خواه واقعي خواه مجازي و نمايشي، نگيرد. خب اول فكر كردم از اين اظهار نظرهايي است كه فقط از بالابلندانِ سرزمينِ گل و بلبلِ خوداِمان مي‌شنويم و بس. بعد گفتم از اين جملاتي است كه خب بعضي وقت اين بازي‌گرانِ ما سرِ‌كاراِمان مي‌گذارند و يك چيزي مي‌پرانند. اما بعد فكر كردم نه راست است. پس بگو چرا اين‌همه نقش‌هايِ رضا كيانيان كه البته ترديدي نيست جزء به‌ترين بازي‌گران و بادانش‌ترين هنرپيشه گانِ مااست، يك‌جور از آب در مي‌آيد. خب حق دارد فقط قرار است آقايِ بازي‌گر رويِ نقش تاثير بگذارد و مگر ما چندتا تاثير داريم كه در جهان بگذاريم. تازه اگر نابغه باشيم مي‌شود ده دوازده تا. مي‌گوييد نه؟ خب حق داريد كه با من يا هركسي ديگر مخالف باشيد. اما من هم به همان اندازه مي‌توانم با اظهاراتي مخالف باشم ديگر. اين به آن در.
يا علي!

2010/09/09

نود و ششم

گفته بودي مي‌آيم وقتي بدرقه‌اَت مي‌كردم. من كه هم‌چنان چشم به در نشسته‌اَم. فقط آن‌قدر دير نيايي كه پارچه‌يي تيره مرا از اين خانه گرفته باشد.

هرمنوتيكِ دراماتيك و متافيزيكِ دراماتيك

1- اين روزها دغدغه‌يي پيدا كرده‌اَم كه انگار از سال‌ها پيش باهام بوده اما نمي‌توانستم شايد جمع‌و جوراَش كنم. راست‌اَش را بخواهيد به شدت احساس مي‌كنم چيزي كخ ته‌آترِ ما كم دارد نه بازي‌گر است نه كارگردان نه هيچ‌يك از عواملِ ديگر. چرا كه به هرحال يك نصف و نيمه‌يي از هريك در آن يافت مي‌شود. چيزي كه ته‌آترِ ما و بنابراين حوزه‌يِ معرفتِ‌عموميِ ما كم دارد مجتهد است. ما امروزبه شدت به اجتهاد در صحنه نياز داريم. تا كي بايد حرف‌هايِ‌ديگران را بلغور كنيم يا بر اساس متدهايِ ديگران نمايش‌هايِ نيم‌بند بسازيم و بعد هم پز بدهيم كه چنان كرده‌ايم و چنان و مثلن بر اساسِ نظريه‌ي فلان نظريه‌پردازِ اروپايي يا آمريكايي كه از قضا معلوم نيست خوداَش هم اين‌ روزها اصلن آن حرف‌ها را قبول دارد يا نه، فلان ميزان‌سن را چيده‌ايم.
نه حضرات ما به اجتهاد در ته‌آتر نياز داريم و حوزه‌ي نظريه‌پردازيِ ما در اين عرصه سال‌هااست كه تهي است. شايد برايِ همين است كه با همه‌ي حرف‌هايي كه در موردِ نمايشِ ايراني زده مي‌شود ما هرگز با يك نمايشِ ايرانيِ جدي يا با يك درامِ‌واقعيِ ايراني روبه‌رو نيستيم و هرچه ديده مي‌شود تصوراتِ كوتاهِ‌ما در اين زمينه‌هااست.

2- واقعيت اين است كه ته‌آتر هرگز برايِ من يك امرِ نمايشيِ صرف و يك اجرايِ محدود نبوده است و من هرگز نمايش‌نامه‌هايِ تاريخِ درام را به شكلِ يك اثرِ ادبي يا هنريِ صرف نخوانده‌اَم. چرا كه خاست‌گاهِ ته‌آتر را امري محدود و صرفن هنري يا ادبي نمي‌دانم. چنان‌كه مبرهن است ته‌آتر حاصل امتزاجِ يه حوزه‌ي معرفتي است؛ مذهب، سياست و فلسفه. توضيحِ آن از عهده‌يِ اين يادداشتِ مختصر بيرون است بنابراين بسنده مي‌كنم به اين نكته كه ته‌آتر محصولِ معرفت‌شناسانه‌ي عمومِ حكمت‌هايِ بشري و فرابشري برايِ تربيت و استعلايِ انديشه‌ي انسانِ شهروند است. يعني هريك از اين سه مقوله تلاش مي‌كند در حيطه‌ي وظايفِ‌خود بخشي از شهر را بسازد و آن را به سمتِ گستره‌هايِ سعادت و خير رهنمون شود و بديهي است كه تبحر در هريك و شناخت و تبيينِ هريك نيازمندِ متخصصانِ آن حوزه است. اما ته‌آتر آمده است تا هريك از حوزه‌ها را در بستري هنري و ادبي و متناسب با دايره‌ي فهمِ‌ عمومي توسعه دهد. و بدين سبب است كه هماره در طولِ‌تاريخ ته‌آتر بازنمون و تجلي‌گرِ انديشه‌ها و گفتمان‌هايِ مسلطِ سياسي فرهنگي، فلسفي و مذهبيِ زمانه‌يِ خود بوده است. كافي است به هريك از دوره‌هايِ ته‌اتريِ جهان نگاهي بي‌اندازيم تا دريابيم كه چه‌گونه فهمِ عمومي از مقولاتِ متفاوت، محتوا و شيوه و سبك و گونه‌ي آن ته‌آترها را سامان‌دهي كرده است.
حال اگر از همين واقعيتِ ‌تاريخي و نيز دست‌آوردِ بشر در حوزه‌ي معرفت و سرگرمي سود بجوييم و آينه‌گونيِ ته‌آتر در برابرِ شهر و جامعه را معياري برايِ بازخوانيِ تاريخِ‌ انديشه و اساسن خودِ‌انديشه در نظر بگيريم آن‌گاه مي‌توانيم در كنارِ شيوه‌هايِ متفاوتِ خوانشِ انديشه ته‌آتر و مقوله‌هايِ مربوط به آن را نيز در نظر آوريم. بدين ترتيب دو مسير را برايِ بررسي انديشه و سير و تحول و تطور فكر و همين‌طور خوانشِ معرفتيِ جامعه مي‌توانيم متصور شويم در ذيلِ هستي‌شناسيِ ته‌آتري كه من آن را متافيزيكِ دروغ مي‌نامم و در حالِ‌ حاضر از توضيحِ آن حذر مي‌كنم،
نخست خوانش، تفسير و تاويلِ متونِ عمومي با استفاده از عناصر و ابزارهايِ درام و درام‌شناسي، و شما مي‌دانيد منظور از متن در اين حوزه‌ها هرآن گزاره، حادثه،‌انديشه و گفتماني است كه بتوان در هياتِ يك متنِ ‌ديداري، نوشتاري، صوتي، يا حتا ذهني بررسي كرد و در يك كلام جهانِ معيني به مثابهِ يك متن. كه من اين را هرمنوتيكِ دراماتيك مي‌نامم.
اما مسيرِ دوم؛ خوانشِ متونِ دراماتيكِ جهان بر مبنايِ نگره‌هايِ معرفت‌شناسانه، فلسقي و متافيزيكي است كه چه در عصرِ نگارشِ درام يا پيش و پس از آن با گستره‌هايِ موضوعي و ساختاريِ اثر يا جغرافيا و فرهنگي كه اثر در آن پديد آمده مطابقت داشته يا دارد. تاويل و تفسيرِ متن‌هايِ دراماتيك چون نمايش‌نامه‌هايِ مختلف در قرون مختلف، بي‌ترديد مي‌تواند به ما در شناختِ رهيافت‌هايِ جامعه‌ي پديداريِ متن و هم‌چنين فهمِ زمانه‌ي تفسير  يعني اكنون به گونه‌يي فكري و فلسفي كمك كند، و از سويي با ادراكِ خاست‌گاه‌هايِ فكري توليدِ درامِ مربوطه در مهندسيِ معكوسِ جامعه برايِ ارتقايِ خير و رفاه و سعادتِ بشرِ اكنون نيز ره‌گشا باشد. من اين خوانشِ درام‌ها را بر اساسِ نحله‌هايِ فلسفي و فكريِ متفاوتِ تاريخِ انديشه، متافيزيكِ دراماتيك مي‌نامم.
حالا بماند اين يادداشت تا توسعه‌هايِ بيش‌تر در نگارش‌هايِ بعدي.
يا علي!