1- اين روزها دغدغهيي پيدا كردهاَم كه انگار از سالها پيش باهام بوده اما نميتوانستم شايد جمعو جوراَش كنم. راستاَش را بخواهيد به شدت احساس ميكنم چيزي كخ تهآترِ ما كم دارد نه بازيگر است نه كارگردان نه هيچيك از عواملِ ديگر. چرا كه به هرحال يك نصف و نيمهيي از هريك در آن يافت ميشود. چيزي كه تهآترِ ما و بنابراين حوزهيِ معرفتِعموميِ ما كم دارد مجتهد است. ما امروزبه شدت به اجتهاد در صحنه نياز داريم. تا كي بايد حرفهايِديگران را بلغور كنيم يا بر اساس متدهايِ ديگران نمايشهايِ نيمبند بسازيم و بعد هم پز بدهيم كه چنان كردهايم و چنان و مثلن بر اساسِ نظريهي فلان نظريهپردازِ اروپايي يا آمريكايي كه از قضا معلوم نيست خوداَش هم اين روزها اصلن آن حرفها را قبول دارد يا نه، فلان ميزانسن را چيدهايم.
نه حضرات ما به اجتهاد در تهآتر نياز داريم و حوزهي نظريهپردازيِ ما در اين عرصه سالهااست كه تهي است. شايد برايِ همين است كه با همهي حرفهايي كه در موردِ نمايشِ ايراني زده ميشود ما هرگز با يك نمايشِ ايرانيِ جدي يا با يك درامِواقعيِ ايراني روبهرو نيستيم و هرچه ديده ميشود تصوراتِ كوتاهِما در اين زمينههااست.
2- واقعيت اين است كه تهآتر هرگز برايِ من يك امرِ نمايشيِ صرف و يك اجرايِ محدود نبوده است و من هرگز نمايشنامههايِ تاريخِ درام را به شكلِ يك اثرِ ادبي يا هنريِ صرف نخواندهاَم. چرا كه خاستگاهِ تهآتر را امري محدود و صرفن هنري يا ادبي نميدانم. چنانكه مبرهن است تهآتر حاصل امتزاجِ يه حوزهي معرفتي است؛ مذهب، سياست و فلسفه. توضيحِ آن از عهدهيِ اين يادداشتِ مختصر بيرون است بنابراين بسنده ميكنم به اين نكته كه تهآتر محصولِ معرفتشناسانهي عمومِ حكمتهايِ بشري و فرابشري برايِ تربيت و استعلايِ انديشهي انسانِ شهروند است. يعني هريك از اين سه مقوله تلاش ميكند در حيطهي وظايفِخود بخشي از شهر را بسازد و آن را به سمتِ گسترههايِ سعادت و خير رهنمون شود و بديهي است كه تبحر در هريك و شناخت و تبيينِ هريك نيازمندِ متخصصانِ آن حوزه است. اما تهآتر آمده است تا هريك از حوزهها را در بستري هنري و ادبي و متناسب با دايرهي فهمِ عمومي توسعه دهد. و بدين سبب است كه هماره در طولِتاريخ تهآتر بازنمون و تجليگرِ انديشهها و گفتمانهايِ مسلطِ سياسي فرهنگي، فلسفي و مذهبيِ زمانهيِ خود بوده است. كافي است به هريك از دورههايِ تهاتريِ جهان نگاهي بياندازيم تا دريابيم كه چهگونه فهمِ عمومي از مقولاتِ متفاوت، محتوا و شيوه و سبك و گونهي آن تهآترها را ساماندهي كرده است.
حال اگر از همين واقعيتِ تاريخي و نيز دستآوردِ بشر در حوزهي معرفت و سرگرمي سود بجوييم و آينهگونيِ تهآتر در برابرِ شهر و جامعه را معياري برايِ بازخوانيِ تاريخِ انديشه و اساسن خودِانديشه در نظر بگيريم آنگاه ميتوانيم در كنارِ شيوههايِ متفاوتِ خوانشِ انديشه تهآتر و مقولههايِ مربوط به آن را نيز در نظر آوريم. بدين ترتيب دو مسير را برايِ بررسي انديشه و سير و تحول و تطور فكر و همينطور خوانشِ معرفتيِ جامعه ميتوانيم متصور شويم در ذيلِ هستيشناسيِ تهآتري كه من آن را متافيزيكِ دروغ مينامم و در حالِ حاضر از توضيحِ آن حذر ميكنم،
نخست خوانش، تفسير و تاويلِ متونِ عمومي با استفاده از عناصر و ابزارهايِ درام و درامشناسي، و شما ميدانيد منظور از متن در اين حوزهها هرآن گزاره، حادثه،انديشه و گفتماني است كه بتوان در هياتِ يك متنِ ديداري، نوشتاري، صوتي، يا حتا ذهني بررسي كرد و در يك كلام جهانِ معيني به مثابهِ يك متن. كه من اين را هرمنوتيكِ دراماتيك مينامم.
اما مسيرِ دوم؛ خوانشِ متونِ دراماتيكِ جهان بر مبنايِ نگرههايِ معرفتشناسانه، فلسقي و متافيزيكي است كه چه در عصرِ نگارشِ درام يا پيش و پس از آن با گسترههايِ موضوعي و ساختاريِ اثر يا جغرافيا و فرهنگي كه اثر در آن پديد آمده مطابقت داشته يا دارد. تاويل و تفسيرِ متنهايِ دراماتيك چون نمايشنامههايِ مختلف در قرون مختلف، بيترديد ميتواند به ما در شناختِ رهيافتهايِ جامعهي پديداريِ متن و همچنين فهمِ زمانهي تفسير يعني اكنون به گونهيي فكري و فلسفي كمك كند، و از سويي با ادراكِ خاستگاههايِ فكري توليدِ درامِ مربوطه در مهندسيِ معكوسِ جامعه برايِ ارتقايِ خير و رفاه و سعادتِ بشرِ اكنون نيز رهگشا باشد. من اين خوانشِ درامها را بر اساسِ نحلههايِ فلسفي و فكريِ متفاوتِ تاريخِ انديشه، متافيزيكِ دراماتيك مينامم.
حالا بماند اين يادداشت تا توسعههايِ بيشتر در نگارشهايِ بعدي.
يا علي!
نه حضرات ما به اجتهاد در تهآتر نياز داريم و حوزهي نظريهپردازيِ ما در اين عرصه سالهااست كه تهي است. شايد برايِ همين است كه با همهي حرفهايي كه در موردِ نمايشِ ايراني زده ميشود ما هرگز با يك نمايشِ ايرانيِ جدي يا با يك درامِواقعيِ ايراني روبهرو نيستيم و هرچه ديده ميشود تصوراتِ كوتاهِما در اين زمينههااست.
2- واقعيت اين است كه تهآتر هرگز برايِ من يك امرِ نمايشيِ صرف و يك اجرايِ محدود نبوده است و من هرگز نمايشنامههايِ تاريخِ درام را به شكلِ يك اثرِ ادبي يا هنريِ صرف نخواندهاَم. چرا كه خاستگاهِ تهآتر را امري محدود و صرفن هنري يا ادبي نميدانم. چنانكه مبرهن است تهآتر حاصل امتزاجِ يه حوزهي معرفتي است؛ مذهب، سياست و فلسفه. توضيحِ آن از عهدهيِ اين يادداشتِ مختصر بيرون است بنابراين بسنده ميكنم به اين نكته كه تهآتر محصولِ معرفتشناسانهي عمومِ حكمتهايِ بشري و فرابشري برايِ تربيت و استعلايِ انديشهي انسانِ شهروند است. يعني هريك از اين سه مقوله تلاش ميكند در حيطهي وظايفِخود بخشي از شهر را بسازد و آن را به سمتِ گسترههايِ سعادت و خير رهنمون شود و بديهي است كه تبحر در هريك و شناخت و تبيينِ هريك نيازمندِ متخصصانِ آن حوزه است. اما تهآتر آمده است تا هريك از حوزهها را در بستري هنري و ادبي و متناسب با دايرهي فهمِ عمومي توسعه دهد. و بدين سبب است كه هماره در طولِتاريخ تهآتر بازنمون و تجليگرِ انديشهها و گفتمانهايِ مسلطِ سياسي فرهنگي، فلسفي و مذهبيِ زمانهيِ خود بوده است. كافي است به هريك از دورههايِ تهاتريِ جهان نگاهي بياندازيم تا دريابيم كه چهگونه فهمِ عمومي از مقولاتِ متفاوت، محتوا و شيوه و سبك و گونهي آن تهآترها را ساماندهي كرده است.
حال اگر از همين واقعيتِ تاريخي و نيز دستآوردِ بشر در حوزهي معرفت و سرگرمي سود بجوييم و آينهگونيِ تهآتر در برابرِ شهر و جامعه را معياري برايِ بازخوانيِ تاريخِ انديشه و اساسن خودِانديشه در نظر بگيريم آنگاه ميتوانيم در كنارِ شيوههايِ متفاوتِ خوانشِ انديشه تهآتر و مقولههايِ مربوط به آن را نيز در نظر آوريم. بدين ترتيب دو مسير را برايِ بررسي انديشه و سير و تحول و تطور فكر و همينطور خوانشِ معرفتيِ جامعه ميتوانيم متصور شويم در ذيلِ هستيشناسيِ تهآتري كه من آن را متافيزيكِ دروغ مينامم و در حالِ حاضر از توضيحِ آن حذر ميكنم،
نخست خوانش، تفسير و تاويلِ متونِ عمومي با استفاده از عناصر و ابزارهايِ درام و درامشناسي، و شما ميدانيد منظور از متن در اين حوزهها هرآن گزاره، حادثه،انديشه و گفتماني است كه بتوان در هياتِ يك متنِ ديداري، نوشتاري، صوتي، يا حتا ذهني بررسي كرد و در يك كلام جهانِ معيني به مثابهِ يك متن. كه من اين را هرمنوتيكِ دراماتيك مينامم.
اما مسيرِ دوم؛ خوانشِ متونِ دراماتيكِ جهان بر مبنايِ نگرههايِ معرفتشناسانه، فلسقي و متافيزيكي است كه چه در عصرِ نگارشِ درام يا پيش و پس از آن با گسترههايِ موضوعي و ساختاريِ اثر يا جغرافيا و فرهنگي كه اثر در آن پديد آمده مطابقت داشته يا دارد. تاويل و تفسيرِ متنهايِ دراماتيك چون نمايشنامههايِ مختلف در قرون مختلف، بيترديد ميتواند به ما در شناختِ رهيافتهايِ جامعهي پديداريِ متن و همچنين فهمِ زمانهي تفسير يعني اكنون به گونهيي فكري و فلسفي كمك كند، و از سويي با ادراكِ خاستگاههايِ فكري توليدِ درامِ مربوطه در مهندسيِ معكوسِ جامعه برايِ ارتقايِ خير و رفاه و سعادتِ بشرِ اكنون نيز رهگشا باشد. من اين خوانشِ درامها را بر اساسِ نحلههايِ فلسفي و فكريِ متفاوتِ تاريخِ انديشه، متافيزيكِ دراماتيك مينامم.
حالا بماند اين يادداشت تا توسعههايِ بيشتر در نگارشهايِ بعدي.
يا علي!
بسیار زیبا و جالب بود،اما بگونه ایی درد دل...(میلاد عزیز روی صحبتم به شما نیست) ما همگی خوب صحبت میکنیم اما وقتی پشت میزها قرار میگیریم وکارها را رد صلاحیت میکنیم یادمان میرود که ای داد اینان که آنطرف ایستاده اند،همانهایی هستند که تا دیروز همپیاله بودیم و به سلامتی یک دوران تئاتری خوب پیاله میکوبیدم...میلاد عزیز ای کاش همگان همانند تو رک و روراست بودند...بعضی از مواقع در عجب هستم که چرا...اینک از میلاد میپرسم...چرا؟
ReplyDelete(مرا ببخش که سرت را درد آوردم،اما دلم سنگین بود)یا علی