همچنان معتقداَم كه ديدنِ خسرو گلسرخی از تلهويزيون ايران در سالِ 85 مبارك است هرچند به قولِ محمدعليِ ابطحي، تداومِ آن با سخنرانيِ رحيمپور ازغدي يك جور توهين به شعورِ جمعی باشد اما حالا كه خوب اين برنامههايِ حسني را تعقيب ميكنم (نميگويم برنامهیِ فوقالعاده چرا كه حسني دوست دارد آن را برنامهیِ خوداش بناميم) ميبينم كه چندان هم سادهانگارانه نميشود به آن نگاه كرد. خب همه به نتيجه رسيدهايم كه نگاهِ كليشهیی به انقلاب و تاريخِ آن نسلِ تازه را قانع نميكند پس دست به كاری ميزينم كه البته در نوعِ خود دلانگيز است پس طرحي ارايه ميكنيم كه ميخواهيم از بزرگانِ انقلاب دعوت كنيم و آنها برایامان به زبانی ديگر كه پسند نسلِ جديد است سخن بگويند و ناگفتهها را بگشايند و به قولِ مجریاش هرشب هم تاكيد كنيم كه حرفهاي نگفتهیی گفته ميشود. آنوقت ميگرديم دنبالِ آدمهایِ خاص كه در معرضِ پرسش هستند؛ آقاي مهدويِ كني، آقایِ شريعتمداری، آقایِ دبيرِ انقلابِ فرهنگي و البته تعدادي آدم حسابي هم دعوت ميكنيم كه بهامان اعتماد هم بشود و گاهي حتا شيريني هم در مجلسامان دامن بگيرد همچون راشدِ يزدی و چند نفرِ ديگر و بالاخره يك مجریِ عشقِ دختر دبيرستانیها را هم انتخاب كنيم كه مثلا نسلِ جديد است و فلان و بهمان و حالا برادر حسين را بيآوريم و با تعريفِ رنجهایی كه از دورانِ انقلاب كشيده و ما هم البته قدردانِ ايشان خواهيم بود(اين را از صميمِ جان ميگويم) تصويري نيكو بسازيم و البته اشاراتي هم به بازجو بودن يا نبودنِ ايشان در دورانِ پس از انقلاب بكينم و او هم بگويد كه باعث شده احسانِ طبری را به راهِ راست هدايت كند كه اگر چنين بوده خدا به او جزا بدهد و پاداش اما سوآلاتِ اساسی را به دليلِ كمبودِ وقت رها كنيم كه مثلا قضيهیِ قتلهايِ زنجيرهیی چه ربطی به ايشان دارد يا ندارد و البته من به شخصه نمِيدانم دارد يا نه و برایِ من هم پرسش است و ميخواهم همهچيز شفاف باشد يا مثلا اقايِ مهدوي بگويد كه من طرفدارِ بنیصدر نبودهام و در كميته كارهایِ خوب كردهام و يك عدهیِ ديگر كارهایِ بد كردهاند و اينطوری همهیِ آدمهایِ موردِ پرسش كه خدا ميداند من برایاشان احترام قايلام اما ميخواهم همهیِ ابهامات از دامناشان با نقادي و شفافيت پاك شود، به سادهانگاری تبريه شوند حتا بدونِ آنكه سوآلِ جديیی پرسيده شود چرا كه اين مصاحبه كننده نه دانشِ كافی برایِ اين كار دارد و نه اصلا اضولِ حرفهییِ پرسشگری را ميداند و از قضا نشان داده كه اگر هم ميداند چنان محافظهكار است كه حضورش در رسانه و پسنديدهگيِ دبيرستانیها را بر هرچيزی ارجچ ميداند. من البته نيتِ قلبيِ آقايِ حسنی را نميدانم و در اجرایِ خوباش هم شك ندارم اما نوعِ اجراها و فرمِ كارش مرا به اين نتيجه رسانده و اميدوارم كه نيتاش خير باشد و انشاءا... چنين است. او به هرحال فارغالتحصيلِ دانشگاهِ امام صادق است و نميتواند و اصلا سناش قد نميدهد كه در موردِ آدمهايي كه موردِ نقدِ آقايِ مهدوي قرار ميگيرند پاسخ بگويد و اصلا جسارتِ دعوت از آدمي را كه بايد پاسخگو هم باشد ندارد. برایِ همين من كمي به كلِ قضايا مشكوك ميشوم و البته اميدوارم كه اشتباه كرده باشم و اين برنامه اساسا هدفاش همان جذبِ طيفِ دبيرستانی به انقلاب باشد كه سخت نيكواست. اما من يكروز مصاحبهیِ شهيدیفر را در مردمِ ايران سلام ديدم كه با دكتر محسنِ رضایی گفتوگو ميكرد و سخت صادقانه و سخت مسلط و توانا بر امور و بر اوضاعِ تاريخِ معاصر و البته به دور از هرگونه اطوارِ دبيرستاني و خودنمايي و افاضهیِ فيض و اين حرفها و سخت خوب بود. كاش بقيه هم ياد بگيرند. من كه خيلي از او چيز ميآموزم. اما چيزي كه مرا نگران كرده بود و وادارم كرد كه اين يادداشت را بنويسم يادِ برنامهیِ چراغ و مكافاتي بود كه آن روزها درگيرش بوديم. نميدانم چرا همينطور الكي يادِ چراغ و آن برنامهیی افتادم كه توش هي آدمها ميآمدند و ميگفتند داشتهاند راجع به نظام توطيه ميكردهاند و حتا زرينكوب هم از اين قاعده مستثنا نبود. آقايِ ضرغامي ثابت كردهاند كه ضمنِ ارادتی كه به نظام دارند و قابلِ تحسين هم هست از ظرفيتهايِ نظامِ جمهوریِ اسلامي هم غافل نيستد كه در بدنهیِ خود آزادی را تبيين ميكند و قابليتِ دركِ آن را نيز دارد و برایِ همين هم هست كه اصلا گرايشها متفاوت شده و البته من درك ميكنم كه او در چه فشارهایی قرار دارد و اگر نبود حمايتهایِ شخصِ اولِ مملكت كه بر او منتسبِ اواست به كجاها كشيده نميشد حتا از سویِ زيردستاناش در گوشه گوشهیِ سازمان در سراسرِ كشور اما به گمانام كمي بايد مراقبِ اوضاعِ چنين هم باشد. غرض امر به معروف بود و نهي از منكر. وا... اعلم.
يا علی!
2007/02/26
2007/02/23
انتظار ميكشم.
اين روزها چشم به راهِ تولدِ پسراَم هستم. بعد از واقعهیِ قبلی كه دخترام را نيامده از دست دادم، حالا دو سه هفتهیی مانده تا پسراَم را بر جهانِ هستی ببينم و از قضا اصلا هم اين جهان را لجن و كوفت نميبينم كه مثلا گام بر كدام زمين ميگذارد و فلان و بهمان. هرچند آدميان بسياری اين جهان را آشفتهاند و ويران كردهاند اما هنوز دستِ خداوند بر مدارِ مهربانی است. پس آمدناش را انتظار ميكشم شايد او همانندِ پسران و دخترانی كه از اين پس ميآيند انگارهيي نو برایِ شادمانی و صلحِ جهان داشته باشند. خدا را چه ديدی شايد شدند يكي از اينها گزينهیِ سيسدوسيزدهم. ايدون باد ايدونتر باد. يا علي!
باشگاهِ استقلال و اصلِ 44 قانونِ اساسی
تصور كنيد يك آدم كه حداقل برایِ خيلیها از نظرِ معنوی و برایِ عدهیی هم از لحاظِ سن و سال نقشِ يك پدر را ايفا ميكند، اصلا بگو پدرِ يك خانواده به فرزندانِ بزرگِ خود كه مدعی هستند برایِ اعضایِ خانواده طرحهایِ نوينِ رفاهي دارند و اصلا تا حالا حقاشان را خوردهاند و هزار و يك ايده دارند كه خانواده را از اين رو به آن رو كنند، بنشيند و بگويد كه آقا اين راهی كه در پيش گرفتهايد درست نيست بياييد به راهِ راستِ دانش و فنآوریِ موردِ تاييدِ همهیِ دنيا گام بگذاريد و از راههايي كه در جاهايِ ديگر تجربه شده و راهي جز به تركستان ندارد پرهيز كنيد و آنها هم در بوق و كرنای كنند كه بله درست است و به گوش جان و فلان و بهمان. حالا يك دو ماهي بگذرد و هرچه خيرخواهانِ فاميل بر سياقِ نصيحت زبان فرسايند كه برادران اين راه خلافِ آن چيزی است كه پدر ميگفت و نكنيد آنچه از آن چيزی نميدانيد آقايان وقعي نگذارند كه شما اهلِ عدالت نيستيد و ما ميخواهيم دستِ شما دزدان را از دامنِ خانواده كوتاه كنيم و هرچه ميگويند كه اقتصادِ دولتی معضلِ اساسیِ اين مملت است كه دولت بيخود بزرگ شده و دستِ فساد آزاد چرا كه دولت بايد نظارت كند تا فسادی رخ ندهد گوشِ شنوايي يافت مينشود كه ما چنان و ما چنون و دوباره پدر كه اساسا كارش دخالت در جزييات نيست بنشيند و اين بار به تندی مثلِ معلمهایِ دبستان برایِ اين جماعتِ پرت از ماجرا كه همينطور افتادهاند وسطِ بازی از قواعد بگويد و از قوانين كه آقا اصلا جمهوریِ اسلامي خودش در قانونِ خودش پيشبينی كرده كه سرمايه و ثروت سرازيرِ مملكت بشود شما چرا كاسهیِ داغتر از آش شدهايد كه اگر اقتصاد را به خصوصيها بسپاريم پس هرج و مرج بشود و ما بز بچرانيم؟ خداييش شما دلاتان نميسوزد كه بايد با اين جماعتِ خودرايِ كله پربادِ حرف گوش نكن چه بايد كرد؟ چهقدر همه گفتند آقا اصلِ 44 بازی چه نيست كه مثلا فلان مديرِ دولتي شزكتاش را بسپارد دستِ پسراش يا پسرخالهاش كه بله خصوصی سازی كرديم. ما ميگوييم اين مديريت مشكل دارد، اين اصلا مديريت نيست، هدر دادنِ انرژيها هست اما... حالا يك نمونهاش ميشود استقلالِ بزرگ كه بازیچهیِ دستِ عدهیی شده كه همانقدر از مديريت ميدانند كه دوقلوهایِ 3سالهیِ خواهرِ من از نانوتكنولوژی. تصور كنيد در عصرِ ارتباطات در روزِ آخرِ وقت اسامی را با پستِ عادی بفرستيم مالزی. به قولِ عادلِ فردوسیپور فقط شانس آورديم تویِ صندوقِ زردِ پست نينداختيم. حالا بگذريم كه اصلا راست ميگويند يا دروغ، بگذريم كه فكر كردهايم خانهیِ خاله است و مديريتِ جهاني هم مثلِ ما خالهبازی است و ميشود با يك زيرسبيلی كه به مديرِ مدرسه ميدهيم نازپسرِ لوسامان را آخرِ آبان ثبتِ نام كنيم. من نميدانم چهطور كساني كه چند كلمه درست فارسي حرف زدن نميدانند به خوداشان اجازه ميدهند بر اموراتِ مردم مديريت كنند. شما ميگوييد به حرف نيست به عمل است؟ قبول اما يك مدير بايد با مردم در ارتباط باشد شما ديدهايد اين روزها كسي زيبا سخن بگويد. البته منظورم فريب نيست بلكه در شانِ مديرِ جمهوریِ اسلامي حرف زدن هنر ميخواهد كه... بگذريم. من هم مثلِ شهيدیفرِ مردمِ ايران سلام دلام برایِ رهبرِ انقلاب ميسوزد كه مجبور به چه كارهايي كه نميشود. راستی در همين مدت چند بار انرژیِ سرانِ اول و ماندگارِ ايران صرف شده تا گندكاریِ يك عده بيسوادِ ديپلماتيك در جهان درست شود؟
هشتادوسوم
ديدی عاقبت باران هم گرفت و خوابِ آمدنات تعبير نشد. عيبی ندارد. من كه عادت كردهام به خوابهایِ آشفته. ميماند صدایِ مادراَم.. كه آن هم ميگذارم به حسابِ سوزِ شبانه. مهم اين است كه تو در خوابِ جهان باقی بمانی. چه اهميت دارد گريههایِ بي حد و حصرِ نيامدنات.
2007/02/09
هشتادودوم
چه بگويم وقتي در خاطرهیِ كاغذهایام؛ هر سو كه نگاه ميكنم ردِ پايِ نامِ تو جولان ميدهد و گاهي اگر كلامي، حرفی، سخنی ديگرگونه جلوه ميكند، تنها تفسيری ناچيز بر نامِ كوچكِ تواست.
2007/02/07
خسرو گلسرخی و نگاهِ تازهیِ تلهويزيون
شايد بگوييد اين هم يك ترفندِ تازه برایِ جلبِ مخاطب است، شايد بگوييد اين هم راهِ جديدی برایِ جذبِ مردم به ايام فجر و دههیِ سالگردِ انقلاب است، شايد بگوييد... من ميتوانم خيلي از اين گفتهها را بپذيرم يا نه اما در حالِ حاضر آنچه برایِ من مهم است ديدنِ خسرو گلسرخی از تلهويزيونِ جمهوریِ اسلامي است. امشب اتفاقی داشتم برنامهیِ فرزادِ حسنی را ميديدم كه ناگهان... نه! خوداَش بود با همان ابهت و همان وقار و همان صداقتِ محض؛ كه استوار سخن ميگفت و همين كافي بود كه تا صبح خرابام كند؛ خراب به تمامِ معنایِ كلمه. من نميدانم اين برنامهیِ حسني فوقالعاده هست يا نه اما امشب لااقل يك بخشِ فوقالعاده داشت از يكي از مردانِ فوقالعادهیِ اين روزگار. من به نيتها كاري ندارم كه انشاءا... خير است. من بعدِ عمري چيزي را از جعبهیِ جادويِ ايران ديدم كه سالها بود آرزوياش را داشتم و همين برایِ خرابيام در لحظههایِ تنهايي و ترديد كفايت ميكند. و آخر اينكه اگر اين نگاه يعنی تجليل از بزرگانِ اين سرزمين با هر مرام و انديشه تنها با اهرمِ اشتراكِ پايداري و مردانهگی و ايثار، اگر در رسانهیِ ملي تداوم گيرد، بيشك هم رسانه آبروياش را باز خواهد جست و هم جنابِ ضرغامي در ذهنها ماندگار خواهد شد. راستاش را بخواهيد اين روزها بهانهیِ خوبي است كه حقايقی ديگرگونه بروز كند از جمله نقشِ آدمهایی كه كمتر به آن توجه شده در اين سالها بر خلافِ اوايلِ انقلاب، و چه بهتر كه رسانهیِ ملي در اين ميان پردههایِ ترس و سوءنفاهم را براندازد و نترسد و كانونِ آزادی و تقابل و تعامل شود كه تجربه ثابت كرده مردمانِ نجيبِ سرزمينِ ما راهِ درست را خواهند شناخت و خواهند پيمود. باقي دلی خراب كه خاكِ پایِ مردان و زنانِ بالابلندِ سرزمينِ مادری!
يا علي!
يا علي!
2007/02/03
در پاسخ به دوستام حسينِ فداییِ حسينِ عزيز
دوستِ عزيزم آقایِ فدایِ حسين كه به گمانام از يادداشتِ ناچيزاَم در اين وبسايت كه آمارِ خوانندهگاناش بيشك از تعدادِ تماشاكنانِ نمايشهاشان و حتا نمايشهایِ همايشهایِ عاشورایی بسيار كمتر و گذرندهترند، دلخور شدهاند و يادداشتی فرستادهاند كه در بخشِ نظرات دوستان ميتوانند ذيلِ يادداشتِ شخصيِ همايشِ سوم و يا از همين لينك بخوانند و البته حق دارند چرا كه از ميانِ آنان كه بايد آن يادداشت را ميخواندند تنها ايشان اهلِ وب و دنيایِ سايبراند كه اين روزها تنها مكانی است كه هيچ كس نميتواند بچه دهاتیهایی مثلِ من را از آن محروم كنند. البته سوآلِ من اين است كه من حقِ دلخوری را دارم يا نه كه نمايشي را كه حتا دو روز پس از اعلامِ نتايجِ بازبينی مشغولِ روخوانی و تمريناتِ ابتدایی هستند در همايش ميپذيرند و ميزانسنِ حقيرِ مرا از كليتِ همايش حقيرتر ميدانند. درست است حسين جان! من دلخور بودم اما نه از دستِ برگزاركنندهگان يا بازبينان يا ديگرانی كه بارها و بارها نمايشهام را در مقاطعِ محتلف به حق يا ناحق از ديده شدن محروم كردهاند كه ميدانی هيچوقت اعتراضی نداشتهام و هماره خوداَم را مقصر فرض كردهام و عزم جزم كه بر دانش بيافزايام و بر كوشش افزون كنم. از قضا از دستِ تو دلخور بودم عزيز كه همقبيلهیِ خوداَم هستی و هنوز مثلِ دهاتیهایی چون برادرِ كوچكات دردِ چيزهایی داری كه اين روزها در بازارهایِ حراجِ معرفت به شقشقهیی ميفروشند و دريغ كه خريدارانی اندك دارند. اما در موردِ اشاراتی كه به يادداشتام داشتی حسينجان! در موردِ مطلبات عذرخواهي ميكنم كه مشغولِ آپديت و آپگريدِ سايتِ كولی بودم و البته حالا ميبيني كه يادداشت موجود است و تاريخ هم مشخص و اين ارتقایِ سايت هنوز هم تداوم دارد و عذرِ تقصيراَم اگر بپذيری، توجيهپذير است و قابلِ بخشش. اما گفته بودی كه بايد نمايش با مخاطب ارتباط برقرار كند و ميزانسنِ من فاقدِ اين ويژهگي بوده، شگفتزدهام ميكني حسين جان كه تماشاكنانِ شيرازی كه بزرگانِ مركزنشين شهرستانیشان ميخوانند و كمتر اهلِ نمايشِ روشنفكرانه به راحتی با اين نمايش در ارتباط مينشينند . تو ميگويي كه... راستی چهگونه است كه مرا به ادایِ تهمت و افترا متهم ميكني و حسينِ مسافرِ آستانهیِ عزيز با من چيزِ ديگری ميگويد كه البته اصلا با نگاهِ شما در اين يادداشت موافقت ندارد كه البته بگذريم كه گذشتنی است. راستی من يكسويه به قاضي نرفتهام كه هربار كارم كمارزش بوده خود پيشتازِ حذفِ آن از مدارِ اجرا بودهام و نمونهاش همين جشنوارهیِ خرمآباد كه دوستان شهادت خواهند داد كه ستايش كردهام تصميمِ عزيزانِ داور را در ردِ نمايشام. من در آن يادداشت تنها از خوانندهگانِ كم تعدادِ سايتام خواستم اگر گذرشان به همايشِ سوم افتاد كارها را با نمايشِ ناچيزِ من قياس كنند نه از بابِ بياحترامي به شركت كنندهگان كه آيا جايي براي ديدنِ اين نمايش نميتوانست باشد و همين... و البته زبانام لال اگر تو را به بيعدالتي متهم كرده باشم كه منظورم تو ميداني فرايِ اين جشنواره بازيها است به قولِ خوداَت و زمانه زمانهیِ سكوت است پس بگذار زبان بيش از اين نگشايام تا به وقتِ نهروان كه شك ندارم من و تو در دو سپاهِ روبهرو نخواهيم بود آن روز. چرا كه هنوز هم برایِ شبهایِ چاه و عطش گريهها ذخيره داری. پس رها كنيم حسينجان كه همچنان عصرِ مصلحتِ مجتبوی است. من هرگز قصدِ تهمت به تو را نداشتهام كه اگر حرفی از بيعدالتی به ميان آمد مقصود گرايشهایِ عام در اين حدودِ دروغ و تنهایی است. اما چه باك اگر خطا از من است از خدایام ميخواهم كه صاحبانِ حق را بر من رحم آورد و اگر نيست، هرچند در نامهام نوشته بودم كه در صراط چشم بهراه خواهم ماند اما ديگر آن اندوه با من نيست كه شبهایی كه گذشت شبهایِ عاشقی بود. يا علی مدد!
هشتادويكم
همين امشب راه خواهم افتاد. ميدانم صبح نشده بر خواهم گشت، اما چه كنم هزار سال است انگار كه نذر كردهام در اولين شعشعههایِ طلوعِ صبح، چشم به راهات باشم كه با آفتاب خواهي آمد و ميترسم كه اولين كس نباشم كه ميبينمات. هرچند باز هم غروب مهمانِ خانهیِ تنهایِ سوت و كوراَم خواهم بود. چه ميشود كرد. تو بيا هزار خانهیِ خالی ميزبانات!
2007/02/02
چرا بايد نمايشِ مذهبيِ خوب داشته باشيم وقتی
تذكره الاوليا، فيهِ مافيه، قصههاي شيخ اشراق، ابوسعيد ابالخير، ابن عربي، مولاناي بلخي؛ نه! اين فهرستِ منابعِ اين يادداشت نيست. يك پرسشِ اساسي است. تا به حال بارها و بارها از خودمان پرسيدهايم كه چرا وقتي اين فهرست را يا در واقع محتويات اين فهرست را در خلوتمان ميخوانيم؛ انبوه لذت و معرفت، در بال بال خيال غرق ميشويم و آسمانها درمينورديم و حتا چون در خلوت ديگري براي ديگرتري باز ميخوانيم او را هم شريك در اين پرنيان شور و حال ميكنيم كه معجزه كلام است و هيچ گوشي را يارايِ ايستادن در برابر هجوم ناگهان فريشتهگان نيست مگر كه دستي به رقص و چشمي به آفتاب دوخته باشد. اما چه ميشود كه همين كلمات را نابخردانه و به دور از آداب عقلي همچون جن زدگانِ غافل عرصه جبرت، به صحنه ميآوريم و لباس نمايشاش ميپوشانيم به گمان اين كه همان تأثيرات را بر مخاطبان مقدسترين اتفاق زمين بر جاي گذارد اما هيهات و دريغ از تأثيري ناچيز حتا بر نمايشگران چه رسد به بيچارهگان بيگناهي كه آمدهاند قطرهاي مهرباني نثار تجير اين مزار بيمرده كنند و به جاي آن گاهي خندهناكيِ تمسخرآميز بيهويتي و سطحينگري صرف را با خود به منازل تنهاييشان برند. راستي را مگر دار مكافات است اين صحنه يا عرصه ظهور حقايق يا عريانگاه معرفتهاي نداشته و دانشهاي بر باد رفته كه بيشك نمايشگرانِ بيخروش همانند سالكان لب ريز غل و غش سير و سلوكهاي دروغين كه بيهمرهي خضر شعور و دانش و انديشه، قطع مراحل بيهويتي ميكنند و با خواندن چند خط از احوالات شيخ ما گمان ميكنند ميتوانند يك حسامالدين چلبي بيابند كه بشود آخرش خوانش دوباره مثنوي در صحنه تهآترجهان. اما حقيقت جاي ديگري است.
ادامهی يادداشتِ من در سايتِ ايران تهآتر به مناسبتِ همايشِ سوم
ادامهی يادداشتِ من در سايتِ ايران تهآتر به مناسبتِ همايشِ سوم
Subscribe to:
Posts (Atom)