2008/05/17

نودوچهارم

به انتهاي ارديبهشت عمر رسيده ام، هرچند تا اسفند راه زيادي مانده اما اگر نباشي كسالت تابستان را چه گونه به دل خوشي بگذرانم؟

2008/05/12

نود و سوم

باور كن اتفاقِ خاصي در جهان نمي‌افتد اگر يك‌بار هم كه شده، نگاهِ تو بر مدارِ مهربانيِ چشم‌هايِ من بگردد و لب‌هاي‌ات به سمتِ حرف‌هايي خم شود كه نامِ كوچكِ مرا از بر مي‌نويسند. كافي است به هيچ چيز فكر نكني جز اندكي لب‌خند.

2008/05/11

شلوغي در سه‌پرده

مثلِ تراكتور دارم كار مي‌كنم. از يك طرف بعدِ كلي اين در و آن در زدن، خدا كمك كرد –و اين جمله را با تاكيد مي‌گويم كه خدا كمك كرد، چون هيچ‌كسِ ديگر از پسِ اين كار بر نمي‌آيد در اين مملكت- كه خانه‌یی را به زحمت پيش‌خريد كردم و قرار است اگر خدا بخواهد تا سالِ ديگر تحويل بگيرم، و اين البته ميسر نبود مگر با قرض و قوله‌هايي كه كردم و حالا دارم مي‌دوم دنبالِ يك وامِ مسكن كه عزيزي از سهمِ خوداَش برایِ من انتقال داده و مانده از پسِ چند ماه كه تحويل بگيرم و بخشي از قرضيات را ادا كنم. اين دويدنِ مجزايِ غيرِ كاری.
اما كارهايِ خوداَم؛ هم‌چنان مثلِ گراز در راديو فارس اين‌سو وآن‌سو مي‌دوم و از نمايشِ راديويي تا برنامه‌یِ بينِ پرانتز كه خوش‌بختانه به دور از هياهو و تبليغِ خاصي ذره ذره گرفته و هم‌چنان مخاطبان‌اش در يك‌شنبه شب‌ها اضافه مي‌شوند تا برنامه‌یِ زنده‌یِ شبانه‌یِ ايوانِ آينه كه سردبيري مي‌كنم و البته در گفت‌وگوهاش هم وراجي مي‌كنم و چند روزي هم هست سر نزده‌ام و از امشب دوباره كنارِ برنامه هستم بگير تا دويدن دنبالِ يك تله‌ته‌آتر و يك برنامه‌یِ تركيبي يا گفت‌وگويي برایِ تله‌وي‌زيون كه البته حالي كردن به سيستمِ آن‌ها عمرِ نوح مي‌خواهد و صبرِ ايوب، چيز مي‌نويسم و حرف مي‌زنم و البته دوشنبه‌ها هم در باش‌گاهِ نويسنده‌گانِ سرِ همه را درد مي‌آورم با آموزشِ فيلم‌نامه نويسي و درام‌نويسي و اين حرف‌ها.
از سويي مثلِ يك پلنگ نشسته‌ام و دارم بعدِ مدت‌ها نمايش‌نامه مي‌نويسم. آن هم نه يك طرح كه چند طرح را پشتِ سرِ هم آماده و مهيا دارم و يكي يكي دارم حساب‌اشان را مي‌رسم و دوتاشان همان‌طور كه در يادداشتِ پيشين هم اشاره كردم، با نگاهي آزاد به داستان‌هايِ روالد دال طراحي شده و يكي‌شهم نام‌اش شده "رونالدينيو ماهِ من" كه فكر كنم كارِ جالبِ توجهي بشود و البته همه‌یِ اين‌ها تا نوشته نشود و تمام نشود اسم‌اش كار نيست.
بعد هم دارم يك ده دوازده دقيقه‌یی از آنتي‌گون را برایِ روزِ جهانيِ ته‌آتر در شيراز آماده مي‌:نم كه همين هفته جمعه 27 اردي‌بهشت در تالارِ حافظِ شيراز برگزار مي‌شود و بلافاصله هم تمريناتِ "يك غزل؛ هذا جنون‌العاشقين" را با نگاهِ دوباره در متن، شروع مي‌كنم و تصميم هم گرفته‌ام به سرنوشتِ كارهايِ پيشين كه در شهرِ گل و بلبلِ شيراز مرتكب شده‌آم دچار نشود.
حالا شما بگو! تويِ وقت‌هايِ آزاداَم چه‌كار مي‌توانم بكنم، البته غير از هم‌بازي شدن با ياسينك‌ام. البته تصميم گرفته‌ام مجدد ورزش كردن را هم شروع كنم، اگر موافقِ ندبيرِ من شود تقدير. بدن‌ام حسابي افت كرده و از خوداَم بداَم مي‌آيد.
حالا چرا اين‌ها را اين‌جا مي‌نويسم، خوداَم هم نمي‌دانم. اما ديگر نمي‌خواهم به چرايي‌هايِ بعضي چيزها فكر كنم. مهم اين است كه نوشته‌ام همين.
يا علي!

2008/05/10

نود و دوم

اگر يك‌روز آمدي و ديدي كه نيستم، برایِ اين نيست كه طاقت نياورده‌ام و از فرطِ نيامدن‌اَت خانه را تنها گذاشته‌ام. نه! رفته‌اَم تا لبِ چشمه آب بنوشم از فرطِ تشنه‌گيِ نبودن‌ات. همين! چند لجظه صبر كني خيسِ دوری‌ات بر مي‌گردم.

روالد دال

با روالد دال اولين بار وقتي آشنا شدم كه احمدِ اكبرپور داستانِ بره‌یِ قرباني را در باش‌گاهِ نويسنده‌گانِ صداوسيمايِ فارس خواند. بعد جسته و گريخته ازش چيز خواندم تا اين‌كه بالاخره مجموعه‌یِ داستان‌هايِ نامنتظره را انتشاراتِ كاروان با ترجمه‌یِ گيتا گركاني در آورد. داستانِ نويسي انگليسي از همان‌هايي كه من به سرعت مجذوبِ كارهاي‌اشان مي‌شوم به خاطرِ شگفتي، وحشت، شوك و اضطرابِ موجود در نوشته‌هاشان. مثلِ همين دونالد بارتلميِ خوداِمان كه البته بين دو با هم تفاوت‌هايي دارند. دارم به سرعت خواندنِ داستان‌هاي‌اش را تمام مي‌كنم و از همين حالا طرحِ نمايش‌نامه‌یی را بر اساسِ چندتا از داستان‌هايِ كوتاه‌اش ريخته‌ام. فكر مي :نم به سرعت هم نوشته بشود. حداقل نسخه‌هايِ اول سريع تمام خواهد شد چون تقريبا همه‌چيز در ذهن‌ام آماده است. الته بديهي است كه تنها تنظيمِ صحنه‌یی نخواهد بود و مثلِ ديگر اقتباس‌هايِ محدوداَم؛ از جمله همين جيغ در جانبِ... به اثري مستقل بدل خواهد شد. اصولا دوست ندارم زيرِ بليت باشم؛ شخصيتِ مهم يا غيرِ مهم‌اش هم تفاوت نمي‌كند. در ضمن توصيه مي‌كنم حتما اين مجموعه داستان را بخوانيد. حتا اگر شيوه‌یِ او را در اثرِ مجاورت با نويسنده‌گانِ روشن‌فكرِ خاص نپسنديد، باز هم از خواندن‌اشان لذت خواهيد برد
يا علي!