2009/10/30

شوهايِ لباس و استعمارِ انساني

حالا مي‌دانم چرا از اين شوهايِ لباس و فشن متنفراَم. خوب كه نگاه مي‌كنم زناني و البته در برخي شوها مرداني كه حاملِ لباس‌هايِ تازه هستند، آن‌قدر شبيهِ هم گريم مي‌شوند كه تقريبن تفكيك‌اِشان از هم غيرِ ممكن است. همه شان يك‌شكل و البته زشت. آنا مي‌گويد كه برايِ اين شبيهِ هم گريم مي‌شوند و نازيبا كه ديده نشوند و در عوض لباس‌ها ديده شوند و به چشم بي‌آيند. مي‌دانم اما درست به همين دليل از اين شوهايِ مسخره و ابلهانه و حيواني متنفراَم. من به تكثر معتقداَم و بنابراين آدم‌هايِ يك‌رنگ را محصولِ استعمار مي‌دانم. اين شوها نگاهي استعماري به زنان و اصولن به انسان دارند. و البته اضافه كنم نگاهي استحماري. خوب ببينيداِشان شبيهِ الاغ‌هايي شده‌اَند كه تنها چيزهايي كه حمل مي‌كنند مهم است نه خوداِشان. و اين‌ها لباس حمل مي‌كنند. من به كرامتِ انسان ايمان دارم و به فرديت و آزادي و امكانِ تنوعِ شكل و قيافه و انديشه. اين شوها نه تنها استعماري، ضدِ زن كه ضدِ انسان، ضدِ آزادي، ضدِ عقايدِ متكثر و ضدِ هرنوع تنوعِ انساني است. در عوض تا دل‌اَت بخواهد تنوعِ احمقانه‌یِ لباس در آن يافت مي‌شود. وقتي آدم‌ها متنوع و متكثر نباشند لباس‌ها به دردِ چُرمانه‌گي هم نمي‌خورند. پس پيش به سويِ آزاديِ حقيقي و كرامتِ زنانه در همه‌یِ ابعاد. و مرده باد هر نوع انديشه‌یِ استعماريِ دربند كننده‌یِ انسان‌ها.
يا علي!

2009/10/29

پژوهش در ته‌آتر

تا مدت‌ها خيال مي‌كردم؛ يعني كه چه؟ من كاراَم نوشتن و كارگرداني است. به من چه كه بخواهم در اين رشته تحقيق كنم و يا به پژوهشي بي‌انديشم. اصلن مگر چه پژوهشي مي‌شود در اين ميان كرد. اما حالا كه مدتي است از سرِ صدقه‌یِ آقايان تقريبن بي‌كار مانده‌اَم مي‌بينم كه چه‌قدر زمينه وجود دارد و دستي از خويش برون نيامده تا مردي كند و اين پرسش‌ها به سرانجام برساند. اما من دغدغه‌اَم انديشه‌یِ سياسي است. يعني گمان‌اَم اين است كه انديشه‌یِ سياسي و مباحثِ فسفيِ مربوط به آن بايد در شكلي درست عرصه را برايِ زنده گيِ به‌تر انسان‌ها مهيا كند. چنان‌كه تلاش‌هايي هم شده. منتها با عنايت به تخصص‌ام در عرصه‌یِ نمايش و نگاه‌اَم به ته‌آتر به مثابهِ امري سياسي اين‌روزها درگيرِ انديشيدن به چند مساله در همين حدود هستم. از جمله انديشه‌یِ سياسي در صحنه كه شاملِ نگاهِ فلسفي سياسي در مباني و مباديِ ته‌آتر و همين‌طور شاكله‌هايِ مرتبطِ هردو مقوله به هم است. و ديگر قرايتِ نمايش‌نامه‌هايِ برجسته‌یِ جهان از منظرِ فلاسفه‌یِ بزرگِ عالم. فكر كن اگر قرار بود ابنِ سينا رويايِ شبِ نيمه‌یِ تابستان را بخواند چه اتفاقي مي‌افتاد. دارم به اين پروژه‌ها فكر مي‌كنم و دعا كنيد كه زود شروع كنم به نوشتن.يا علي!

2009/10/10

اوباما و جايزه‌یِ صلحِ نوبل

راست‌اَش را بخواهيد نه اين جايزه آن‌قدر برايِ من مهم است و نه اصلن رييسِ جمهورِ يك كشورِ ديگر برايِ من آن‌چنان محلِ اعراب دارد كه يك مساله‌یِ شخصي‌اَش را (شما بخوان مثلِ علاقه‌اَش به لباس‌هايِ رنگِ فلان) آن‌قدر جدي بگيرم كه در اين شلوغِ كارهاي‌اَم بنشينم براي‌اَش يادداشت بنويسم. باور كنيد ان‌قدر گرفتاری داريم اين‌جا كه وقت نداريم به جايزه‌یِ نوبل بالكل فكر كنيم چه رسد به اين ته‌تغاريِ لوسِ جايزه‌هاي‌اَش. از همان نوبلِ ادبيات‌اَش معلوم است كه چه خبر است. فكر كن! يوسايِ كبير هنوز زنده است و نوبلِ ادبيات همين‌طور دست به دست مي‌چرخد. خنده‌دار نيست؟ بگذريم. چيزي كه بيش‌تر مرا به نگارشِ اين يادداشت كشانده ميزانِ تاثيرگذاريِ اوباما بر كلِ جهان است. مدتي پيش يادداشتي نوشته بودم كه مواظبِ تغييرِ نگاه نسبت به آمريكا باشيد.
خيلي ساده است. در 20 فروردينِ 83 خانمِ كاندوليزا رايس مصاحبه‌یی مي‌كند با رويتر كه در آن مي‌گويد مي‌خواستيم ايران را منزوي كنيم اما مي‌بينيم كه خوداِمان منزوي شده‌ايم. حالا به لطفِ سياستِ خارجيِ خوش‌گل‌اِمان و البته هنرنمايي‌هايِ پر از جادو جنبلِ اوباما حرف‌هايِ من گويا به حقيقت پيوسته كه ديگر آمريكا آن آمريكايِ زمانِ آن گاوچران نيست. و دوباره دارد آبروي‌اَش را باز مي‌جويد. فراموش نكنيم كه دنيا مثلِ ما مشكلاتِ ايديولوژيكي با امريكا ندارد كه به هرقيمتي بخواهد جلوي‌اَش صف بكشد و البته آن‌قدرها هم مغز و حوصله ندارند كه بخواهند فكر كنند كه پشتِ لب‌خندهايِ نوي‌ آمريكا چه چيزي نهفته.
امروز آمريكا مثبت شده است در نظرگاهِ عمومي. من البته كاملن واقف‌اَم كه نوبل سياسي است حتا در ادبيات‌اَش، چه برسد به صلح و اين حرف‌ها اما همين‌كه هنوز نيامده جايزه را برايِ كارهايي كه تصميم دارد بكند به او مي‌دهند يعني تاثير گذاشته، يعني دارد دوباره‌ به قدرتِ فرهنگي، ايديولوژيكي و البته سياسي تبديل مي‌شود. و اين نگراني‌اش برايِ‌من از جانبِ ديپلماسيِ خارجي است. آن‌وقت‌ها در دولتِ گذشته، يعني دولتِ خاتمي خيال‌اَم راحت بود كه نگاهِ دنيا به خاتمي نگاهي آكنده از راستي و درستي و فرهيخته‌گي و صلح و آرامش است و بنابراين پيش‌فرض اين بود كه بوش موجودِ خبيثي است. اما حالا پيش‌فرض اين است كه ما خبيث هستيم. آقايانِ دولت مواظب باشيد. در مذاكراتي كه پيشِ رو داريد، مقهور و مغلوبِ اين نگاهِ مثبت و پيش‌فرضيِ دنيا نشويد. البته اين به آن مفهوم نيست كه مثلن فرياد بزنيد و سرتان را بالاتر از حدِ خود بگيريد و مرغ‌اتان فقط يك پا داشته باشد. نه! گاهي مي‌شود سر به زير بود اما محكم ميز را چسبيد و گاف نداد و كشور را به بي‌گانه نسپرد. فراموش نكينم آن‌ها بازي‌گراَند لطفن كمي بازي‌گري بي‌آموزيد. راستي من معلمِ‌ته‌آتر هستم. كمك نمي خواهيد؟يا علي!

2009/10/09

علومِ انساني و قس‌عليهذا

بر خلافِ بعض دولت‌مردانِ ‌فعلي و حاميان‌اِشان من اساسن گمان ندارم كه علومِ انسانيِ نوعِ غربي‌ش جوانانِ ما را به خيابان‌هايِ سبز كشانده. به عكس گمان‌اَم اين است كه اگر قرار بود آن علومِ‌انساني كاري بكند هم‌اكنون بايد در خيابان‌هايِ اروپا و آمريكا موجِ سبزهايي پرشورتر و جذاب‌تر چنان‌كه در مه 1968، بدونِ حتا لحظه‌یر استراحت مي‌ديديم. اما واقعيت اين است كه آنان تسليم شده‌اَند؛ تسليمِ قدرت، تسليمِ سيستم، و چنان انگاشته‌اَند كه همين است و لاغير و البته آن‌قدر سرمايه‌داري زيرِ پليت‌اشان زده و آب در شكم‌اشان جمع كرده كه ديگر حوصله‌ی فكر كردن هم ندارند چه رسد به اعتراض و حضور و خوانش هايِ علومِ انساني‌وار از قضايا. همين يك قلمِ بحرانِ اقتصادي را بگيريد. فكر كن ميليون‌ها نفر بي‌كار شده‌اَند، ميليون‌ها نفر بي‌اعتبار، وضعيتِ اقتصادي به ريدماني مثال‌زدني بدل شده و آب از آب تكان نمي‌خورد. خوب معلوم است. "آن‌ها خوداِشان درست‌اَش مي‌كنند، آن‌ةا خوداشان واردتراَند. در تخصصِ من نيست. آن‌ها مي دانند چه بر ما مي‌گذرد. آن‌ها اين‌كاره‌اند. هركاري تخصص مي‌خواهد، من فقط بايد صبر كنم" و البته نظامِ استعماريِ رسانه‌ها هم كه كولاك مي‌كند. به ياد بي‌آوريد كه يك‌روز اگر در گوشه‌یی از اين جهان تقي به توقي مي‌خورد تمامِ دنيا انگار راه مي‌افتادند در خيابان‌ها. نه! آقايان علومِ‌انسانيِ غربي (اگر به چنين تقسيم‌بندي‌هايي معتقد باشيم) فوق‌اَش ما را به سيستم اميدورا مي‌كرد و خلاص. مثلِ خيلي جاهيِ ديگر. اما آن‌چه سبزها را سبز كرده علومِ انسانيِ ويژه‌یِ ايرانِ‌اسلامي است. اين‌كه بي‌تفاوت نباشيم اين‌كه مراقبِ دولت باشيم اين‌كه نگذاريم به فساد كشيده شوند. اين‌كه حواس امان به همه‌چيز باشد. اين كه نقاد باشيم و بهع وقت‌اش واردِ عمل شويم. اين‌كه بدانيم حق‌امان چيست و حقِ آن‌ها چيست؟ اين‌كه بخواهيم در جهان به ترين باشيم؛ هم در نظامِ سياسي و هم در نظامِ اجتماعي و فلسفي و ديگر مسايل. و چون الان نيستيم پس خون‌امان به جوش مي‌آيد كه چرا كسي نمي‌جنبد و كاري نمي‌كند.
و بدين سان است كه من فكر مي‌كنم اين نگاهِ سبز از قضا افتخارِ جمهورِ اسلامي است. مالِ خوداِمان است و جالب اين‌كه حالا آن‌ها بايد بي‌آيند و از ما چيز ياد بگيرند. به اين چندتا شعارِ ابلهانه كه بعضي‌ها در بعضي رسانه‌ها مطرح مي‌‌كنند توجه نكنيد. به اصلِ قضيه فكر كنيد. اين رنگ مالِ خودِ مااست. حالا يك بار آن‌ها دارند از ما تقليد مي‌كنند. و اين مبارك است. اين از ظرفيت‌هايِ مااست.يا علي!

2009/10/02

جواد ترقه

مي‌گويند چندروزي پيش جوادِ لاريجاني حرف‌هايي زده كه در نوعِ خوداَش با مزه است از فرطِ لوس بودن. ظاهرن گفته كه ميرحسين رفتار و گفتاراَش شبيهِ مسعودِ رجوي است. خب دوستانِ زيادي به اين پترات پاسخ داده‌اند اما من مي‌خواهم از پسِ اين چند روز حرفِ ديگری بزنم.
اصولن جواد جون دل‌اَش مي‌خواهد مدام رويِ بورس بماند از اين بابت خيلي شبيهِ صهيونيست‌هااست. البته زبان‌اَم لال نمي خواهم بگويم كه ايشان گرايشي به صهيونيست‌ها دارند نه! هرگز! به انگليسي‌ها شايد اما به اسراييل هرگز. كه حتا او خود را دشمنِ سختِ اسراييل هم مي‌داند و ما هم باور مي‌كنيم. اما مي‌خواهم شباهت را پيدا كنم. صهيونيست‌ها مدام دوست دارند رويِ بورس باشند. اگر مدتي در بوق و كرناي نبودند ناگهان خوداِشان مي‌زنند چند يهودي را در رستوراني ترور مي‌كنند بعد مي‌گويند كه آه ما را كشتند و فلان و بهمان. يك روز هم مي‌زنند به اسمِ ديگران دو تا برج پايين مي‌آورند تا هم‌چنان حضورِ معنوي‌شان باشد. يك روز هم اعلانِ جنگ مي‌كنند و بچه‌ها و زنان و بيمارستان‌ها و مدارس را با خاك يك‌سان مي‌كنند و البته وقتي جامعه‌یِ جهاني عليهِ آن‌ها گارد مي‌گيرد و ناگهان ترسِ آن مي‌رود كه اسراييل به سمتِ انزوا كشيده شود و منفور شود كه واقعن هم هست و بايد باشد و چندين بار هم به ويژه بعد از جنگِ غزه شد و جامعه‌یِ جهاني بر ضداَش حركت كرد و چفيه‌هايِ فلسطيني ارج و قرب پيدا كرد ناگهان از خدا خواسته رييسِ يك دولت پيدا مي‌شود و دوباره آن‌ها را به موضعِ مظلوميت مي‌كشاند، چيزي كه خيلي دوست دارند. بگذريم.
جواد جون هم دل‌اَش مي خواهد با همين خوردك سوادِ خواندن و نوشتني كه دارد مدام در معرضِ تماشا باشد. فرقي هم نمي‌كند چه‌گونه. يك روز مي‌رود با نيك براونِ انگليسي مخفيانه مذاكره مي‌كند و يك‌روز هم جوك‌نويس مي‌شود و ميرحسين را با رجويِ مطرود مقايسه مي‌كند. غرض اين كه نگران نشويد و ناراحتي به خوداِتان راه ندهيد. جواد است ديگر. كاري‌ش هم نمي‌شود كرد.
يا علي!