2009/08/07

شايد همين روزها

يكم؛ بخشِ كامنت‌ها را از حالتِ قبلي خارج كرده‌ام. بنابراين دوستاني كه محبت كرده‌اند يادداشت گذاشته‌اند ديگر نمي‌توانند آن را ببينند. شرمنده‌ام اما چون همه مي‌گفتند عوض‌اش كن چاره یی نبود. حالا ببينم باز هم مي‌گوييد نمي‌شود كامنت گذاشت؟
دوم؛ اين روزها اتفاقاتِ بامزه‌یر در حالِ وقوع است. از كمدِ اعترافات تا نامه‌هايِ متعدد و البته تحليف و اين حرف‌ها. راست‌اش مي‌خواهم كمي سكوت كنم. مي‌خواهم كمي بيش‌تر بنويسم. مي‌خواهم كمي بيش‌تر بخوانم. مي‌خواهم كمي بيش‌تر باشم.
سوم؛ امروز تولدِ امامِ زمان است كه از قضايِ خوبِ ما روزِ جمعه هم شده. تنها مي‌توانم آرزو كنم عزيز! دعايي كن ظالمان مجازات شوند
چهارم؛ خدايا دروج و ستم را از سرزمين‌اِمان دور كن
پنجم؛ دارم نمايشي را تمرين مي‌كنم اسم‌اش هست؛ آن‌چه مي‌خواستم درباره‌یِ دانتن بدانم اما مي‌ترسيدم از ژاندارك بپرسم. دعا كنيد در فجر ببينيداَش. اين‌يكي يك چيزي از اب در مي‌آيد كه البته زبان‌حالِ خيلي‌هامان خواهد بود. انشاؤا...
ششم؛ مي‌خواهم نمايشي را كه پارسال در فجر اجرا كردم اجرا بگذارم البته با تغييراتي جدي
هفتم؛ به شدت علاقه‌مند شده‌ام اين مباحثِ فلسفه‌یِ سياسي را در ته‌آتر دنبال كنم
هشتم؛ به بازخوانيِ متونِ كهن در زمانه‌یِ خئيش علاقه‌یِ دوباره يافته‌ام
نهم؛ مي‌خواهم چند كاراَم را بدهم برايِ چاپ
دهم؛ حالِ همه‌یِ ما خوب است اما تو باور مكن!
يا علي!