2010/12/08

ميلادِ اكبرنژاد مرده است، زنده باد ميلادِ اكبرنژاد

مي‌توانم باز هم غر بزنم، مي‌توانم فرياد بزنم، مي‌توانم اعتراض كنم و زمين و زمان را به هم بدوزم و انگشتِ اتهام به سمتِ همه‌گان دراز كنم كه چنان است و چنين نيست. درست است باز هم كاراَم رد شده و من فرض را بر اين مي‌گيرم كه يا با سلايقِ ‌دوستان جور در نيامده و يا كارهايِ ديگر بسيار از كارِ من به‌تر بوده‌اَند. پس سكوت مي‌كنم. نه! سكوت نه بدان صورت كه انگار نه انگار اتفاقي نيفتاده. افتاده، بداَش هم افتاده و من هم بدجور در اين سال‌ها خسته‌اَم كه فرصتِ ريسك‌هايِ صدمن يك‌غاز را ديگر ندارم كه عمر شتابان مي‌گذرد و هر آن بيمِ آن‌اَم مي‌رود كه جرس فرياد بردارد كه بربنديد محمل‌ها. اما بايد سكوت كرد. مثلِ خيلي از اتفاق‌هايِ ديگري كه افتاده و سكوت كرده‌ايم. انگار كه آتش را از نو بخواهيم كشف كنيم و كلمات را از آغاز ابداع.
پس به كنجِ كتاب‌خانه‌اَم خواهم خزيد. گوشه‌ي عزلتي ساكت و خاموش با بغضي كه فرو نخواهم‌اَش خورد. تلفن‌اَم را رويِ پيغام‌گير خواهم گذاشت و فقط وقتي از آن استفاده خواهم كرد كه بخواهم مقاله‌يي يا نوشته‌يي يا يادداشتي برايِ جايي ارسال كنم كه غمِ نان اگر بگذارد. در اين سكوت كم‌تر خواهم گفت و بيش‌تر خواهم نوشت. كم‌تر آفتابي خواهم شد و بيش‌تر آفتابي خواهم كرد. كم‌تر خواهم بود و بيش‌تر خواهم نماياند.
باقيِ اوقات را در دانش‌گاه خواهم گذراند كنارِ دوستان‌اَم و دانش‌جوياني كه بيش‌تر از تصوراِشان دوست‌اِشان دارم و به گمان‌اَم لحظه‌يي كنارِ آنان به سر بردن به هزار ساعت عمر در ميانِ ابلهان و فسيلان و متفرعنان و خزان و خسان و چس‌عن‌چرمكاني كه از دماغِ فيل قي شده‌اَند و در كله‌پاچه‌ي مورچه سهيم‌اَند، بيش مي‌ارزد. باقي بماند بقاي‌اِتان.
يا علي!

2010/12/06

نامه‌يي به خدا

سلام خدايِ خوب‌اَم
خدا جان مرا ببخش كه دارم وقت‌اَت را مي‌گيرم و براي‌اَت نامه مي‌نويسم. باور كن اگر رويِ زمين حتا يك‌نفر را داشتم كه مي توانستم اين نامه را به او بنويسم، هرگز مزاحمِ تو نمي‌شدم. اما خوداَت خوب مي‌داني كه كسي را ندارم. و باز هم مرا ببخش كه در خطابِ به تو هيچ القاب و اضافاتي به كار نبرده‌اَم و تنها نوشته‌اَم خدايِ خوب‌اَم.  آخر آن‌قدر تو صفات و القاب و اشاراتِ بي‌بديل و بي‌نظير داري كه اگر بخواهم همه‌يِ آن‌ها را بنويسم ديگر جايي برايِ نامه‌يِ من نخواهد ماند و اصلن فراموش‌اَم خواهد شد كه چه چيزهايي مي‌خواهم، از بس كه تو خوب و مهربان و عزيزي و به هزاران هزار صفتِ نيكو متصفي! پس بگذار همان خوب صداي‌اَت كنم كه جامعِ دانشِ ناچيزِ من است در توصيفِ حقيقتِ وجودِ تو. و باز هم مرا ببخش كه تو را تو صدا مي‌كنم. اين‌جا رويِ زمين هركسي آن‌يكي را تو خطاب كند معلوم مي‌شود كه خيلي با هم صميمي هستند و برايِ همين هم هست كه بعضي اوقات اين دوستانِ صميمي كارهاي‌اِشان را به هم مي‌سپارند و حتا ناني به هم قرض مي‌دهند و به جايِ هم در كارِ قضاوت هم مي‌شوند و از هم مدافعه هم مي‌كنند و حتا زبان‌اَم لال رذايلِ هم را نيز توجيهِ به نسبتِ شرايط و مصلحت مي‌كنند، از بس كه با هم صميمي‌اَند. اما من رويِ زمين از اين طايفه كسي را ندارم كه باهاش صميمي باشم و بنابراين گاهي اوقات بعضي از اين جماعت ياداِشان مي‌رود كه من و امثالِ من اصلن در اين زمين مي‌زي‌ايم يا نه و اصلن آيا حقِ زيستن داريم يا نه. برايِ همين هم هست كه اين‌قدر باور كن اين‌قدر اين‌قدر امشب دل‌اَم گرفته است و چاره‌يي نداشتم مگر اين‌كه براي‌ تو نامه بنويسم. و البته در اين نامه تو را تو خطاب كنم تا نشان بدهم كه من هم يك دوستِ صميمي دارم. يعني حداقل دل‌اَم را خوش كنم كه مي‌توانم در تمامِ‌ عالم كسي را بدونِ دغدغه و دل‌شوره‌يي تو خطاب كنم و از پسِ پشت‌اَش هزار چه و چه و چه در نيايد. حالا تو هم جانِ خوداَت آبروداري كن و نگو كه اين بنده‌اَم را نمي‌شناسم و با من نسبتي ندارد و حتا اگر دوست‌اَم نداري، تو را به جانِ اولياي‌اَت كه دوست‌اِشان داري صداي‌اَش را در نياور تا اين‌جا ديگر از دك و پز نيفتم و كلاه‌اَم را بر هفت‌عرش استوار بگيرم كه اگر شما را دوستاني است كه فلان‌الدوله‌اند و بهمان‌السلطنه، مرا دوستي است كه دوامِ دولت‌هااست و بقايِ سلطنت‌ها و زير وبمِ عالم به نام و اراده‌يِ او بند است و اگر نخواهد زمين بر جاي نمي‌ماند و اگر بخواهد تكه ناني از دهانِ موري نخواهد افتاد. پس خدايِ خوب‌اَم يك بارِ‌ديگر سلام!
همان‌طور كه خوداَت مي‌داني من ميلادِ اكبرنژاد هستم. درست است در درام نويسي اين يك اشتباهِ فاحش است؛ همين جمله را مي‌گويم، يعني همان‌طور كه خوداَت مي‌داني من فلان هستم و بهمان. هرچند رويِ زمين، در مملكتِ ما عده‌يي از بزرگانِ ته‌آتر اين اشتباهاتِ فاحش و ابتدايي را مرتكب مي‌شوند ولي چون از همان دوستانِ صميمي دارند، نه تنها براي‌اشان خطا به حساب نمي‌آيد و هرسال بر اين اشتباهات تاكيد مي‌كنند كه گاهي حتا سالي چند بار و در چند اجرايِ نمايشي (كه البته من علمِ ‌غيب ندارم و دانش لدني نيز هم، كه بدانم چه‌گونه مي‌شود يكي هر پنج‌سال يك‌بار هم نتواند اجرا برود و يكي سالي اگر نگويم پنج‌بار ديگر سه‌بار رويِ شاخ‌اَش است)، بل‌كه حتا اين اشتباهات را به اسمِ نوآوري و خلاقيت و دانشِ روز به خوردِ خلق‌ا... هم مي‌دهند؛ جل‌الخالق. اما اين جمله‌ي «همان‌طور كه خوداَت مي‌داني...» نشان مي دهد كه نويسنده خواسته تماشاكنان را خطاب قرار دهد كه يعني حواس‌اتان جمع باشد و تو خوب مي‌داني كه اين از سخيف‌ترين نوعِ اطلاع‌رساني است، اما من اين‌جا به عمد اين جمله را به كار مي‌برم و معلوم است كه مي‌دانم تو داناييِ مطلقي و اين نامه اصلن برايِ اين است كه از يك‌سو خوداَم كمي آرام بگيرم و از سويِ ديگر بعضِ دوستان كه مكالمه‌يِ نمايشيِ ما را تماشا مي‌كنند، آن را بشنوند اگر فرصت بكنند و چندين و چند شغل‌اِشان اجازه‌ي تدبر در امور هم بدهد.
پس دوباره شروع مي‌كنم. خدايِ خوب‌اَم سلام. همان‌طور كه خوداَت مي‌داني من ته‌آترنويس و كارگردانِ ته‌آتر هستم. لااقل تا اين لحظه. چون خوداَم نمي‌دانم اما بديهي است كه تو مي‌داني كه در آينده آيا من هم‌چنان كارگردانِ ته‌آتر خواهم ماند يا به سينما خواهم رفت يا چيپس خواهم فروخت يا نظريه‌‌پردازِ فلسفه‌يِ سياسي خواهم شد. الان كارگردني خوانده‌اَم ولي از بدِ حادثه بسياري فكر مي‌كنند من نمايش‌نامه‌نويس هستم. درست است من نمايش مي‌نويسم اما تو لااقل خوب مي‌داني كه من اصلن بلد نيستم نمايش بنويسم و هرچه مي‌نويسم از سرِ تفنن است و اجبار. تفنن از اين بابت كه وقتي هيچ كاري نداري و نوبتِ‌ كارگرداني هم به‌ات نمي‌رسد معلوم است كه بايد سرِ‌ خوداَت را گرم كني، وگرنه خدايِ نكرده از فرطِ بي‌كاري با زن‌اَت دعواي‌اَت مي‌شود و از آن جايي كه من از جمله‌ي بعضي از اين دوستانِ صميمي نيستم كه گاهي وقت‌ها زن‌اِشان را هم اشتباهي نو به نو مي‌كنند از بس كه با اين نوتري صميمي شده‌اَند، بنابراين همان زنِ اسبق‌اَم را مي‌خواهم و نمي‌خواهم خدايِ نكرده دعواي‌اَم بشود و برود خانه‌يِ مامان‌اَش و كار به باقالي جمع كردن و اين حرف‌ها بي‌افتد، پس مي‌نشينم نمايش مي‌نويسم. و اجبار هم برايِ‌ اين است كه غمِ‌ نان نمي‌گذارد ننويسم كه اگر مي‌گذاشت خيلي وقت پيش ول كرده بودم و چسبيده بودم به رمان نوشتن‌اَم. آن‌وقت اين نوشته را مي‌دهم كه دوستان كاراَش كنند چون وقتي نمايشي نوشته شد، نمي‌شود كه همين‌طور خاك بخورد. دوستان هم مي‌دهند به جشن‌واره‌يي يا جايي كه تصويب بشود و معلوم است كه از هر ده‌تا نه‌تاي‌اَش رد مي‌شود و باز بر مي‌گردد و همان خاك را مي‌خورد. حالا وقتي تكليفِ متن‌هاي‌ِ آدم اين باشد واي به حالِ كارگرداني‌اَش كه از هر بيست‌تا نوزده‌تاي‌اَش را رد مي‌كنند. البته شايد تو بگويي كه خب نمايش‌هايِ ضعيف مي‌نويسي و حق دارند. باور كن خدايِ خوب! كه خيلي وقت‌ها اين دوستانِ صميمي نمايش‌نامه‌هايي را رد مي‌كنند كه خوداِشان در جايي ديگر كلي تعريف‌اَش را كرده‌اَند و مگر نه اين‌كه خوداِشان مي‌گويند من نمايش‌نويس‌ام؛ خب نمايش‌نويس ديگر بعدِ چهل پنجاه‌تا نمايش‌نامه حداقل‌ها را مي‌داند حتا اگر خنگ باشد كه خدا جان تو خوداَت خوب مي‌داني من خنگ نيستم. البته بعضي موقع هم محبت‌هايي مي‌كنند و بعضي از اين كارها تصويب مي‌شود و تو مي‌داني كه تعدادِ نمايش‌نامه‌ها از تعدادِ كارگرداني‌ها بيش‌تر است و برايِ همين هم برخي به خوداِشان جرات مي‌دهند بر اساسِ يك كليشه‌ي پوسيده‌يِ قرنِ ‌نوزدهمي  خيال كنند كه من چون نمايش مي‌نويسم حقِ كارگرداني ندارم و بنابر همين قاعده هر اجرايي از من مزخرف است ولي خدايِ خوب‌اَم تو خوب مي‌داني كه آن‌ها خوداِشان مزخرف مي‌گويند چنان‌كه نمونه‌يِ كارهاشان چنين اثبات مي‌كند.
اما غرض از همه‌ي اين مقدمات علاوه بر دردِ دل كردن ماجرايي بود كه همين چند روزه اتفاق افتاده. امسال هم مثلِ پارسال كاراَم در بازبيني جشن‌واره‌يِ فجر رد شد. البته به نفسِ رد شدن اعتراضي ندارم. يعني از تو كه پنهان نيست عصباني هستم اعتراض هم دارم اما خوداَم را توجيه مي‌كنم كه شايد كارهايِ ديگر از من به‌تر بوده باشند و يا حتا نه، داوران سليقه‌شان با كارِ من نخوانده باشد. هرچند باز يادِ آن ضرب‌المثل مي‌افتم و به خوداَم مي‌گويم چرا هميشه سليقه‌شان با كارِ من نمي‌خواند و يك بار هم با كارِ بعضِ ديگرِ آقايان نمي‌خواند. با اين‌همه قبول مي‌كنم كه اشكالي ندارد. بالاخره ليگ برتر است و يكي مي‌برد و يكي مي‌بازد. اما امسال اتفاقي افتاده كه چند سوآل برايِ‌اَم ايجاد كرده و چون هيچ پاسخي برايِ آن نيافتم تصميم گرفتم از تو بپرسم كه پاسخِ همه‌يِ پرسش‌هايي!
خدايِ خوب‌اَم! وقتي ليستِ‌ اسامي پذيرفته شده‌گانِ تجربه‌ها منتشر شد، ديدم نامِ‌ دو نفر در اين ليست وجود دارد كه در ميانِ نامِ كساني كه در مرحله‌يِ بازخواني انتخاب شده‌اَند نبوده است. البته دوستان مي‌گويند كه آن‌ها بعد از اعتراض به رايِ بازخوانان امكانِ حضور و بخت‌آزمايي در مرحله‌يِ بازبيني را يافته‌اَند. من اين توجيه را مي‌پذيرم اما آيا فقط آن‌ دونفر اعتراض كرده‌اَند و اصلن گيرم كه همين باشد، آيا من هم الان حقِ اعتراض دارم تا شانسِ‌ ديگري در مرحله‌يِ دوم بازبيني پيدا كنم؟
راستي گفتم مرحله‌ي دوم بازبيني؛ از ميانِ چندين كارِ راه‌يافته به مرحله‌يِ بازبيني تعدادي انصراف دادند و بازمانده‌گان در معرضِ قضاوت قرار گرفتند. بعد خواستند نُه كار انتخاب بشود، تعدادي از كارها ديده شد البته همه‌يِ آن‌ها تقريبن به صورتِ ناقص. جالب اين‌كه سيزده كار انتخاب شد كه دوباره بروند تمرين كنند و اين‌بار به طور كامل بازبيني بدهند؛ يعني احتمالن سطحِ كارها آن‌قدر خوب و به هم نزديك بوده كه قدرت انتخاب وجود نداشته. خب خير است انشاءا... اما از اين ميان در بازبينيِ تهران چهار يا پنج كار (با شك مي‌گويم) باقي ماندند كه آن‌قدر كارشان بد بوده كه امكانِ حضور در يك فرصت و شانسِ ديگر هم نداشته‌اند از جمله كارِ من.
سوآل؛ آيا واقعن كار آن‌قدر بد بوده؟ آيا دوستانِ بازبين ترسيده‌اَند، حالا كه مي‌خواهند سيزده كار را به مرحله‌يِ بعد بفرستند تا خدايِ نكرده عذاب وجدان نداشته باشند كه نكند يك‌وقت حقِ كسي ضايع شود، اگر اين چند كارِ باقي‌مانده هم فرصتي ديگر مي‌يافتند زبان‌اَم لال از اموالِ بيت‌المال مصرف مي‌شد برايِ جا و مكانِ بازبينيِ مجدد؟
سوآلِ بعد؛ خدايِ خوب‌اَم در تاريخِ 29 آذرماه در سايتِ جشن‌واره آمده كه يكي از استادانِ‌ معظمِ  اين ديار كه تو مي‌داني نه من او را از نزديك مي‌شناسم و نه خصومتي با او دارم كه حتا دورادور او را مي‌ستايم، خبر داده گروهِ بازي‌گرانِ نمايش من و آنتونن آرتو مشخص شدند. ايشان در تاريخِ 5 آذرماه بازبيني داشته‌اَند؛ خدايا خوداَت بگو در تمامِ اين سال‌هايِ خدايي‌اَت آيا ديده‌اي كه كارِ خوب از همين چند روز تمرين در بي‌آيد؟ درست است بازبينانِ‌ محترم و دانش‌مند به ايشان اعتماد كرده‌اَند كما اين‌كه به خيلي‌ها اعتماد كرده‌اَند، خدايا يعني چون من صميمي نبوده‌اَم به من اعتماد نشده است؟ يا چون ايشان سابقه‌يِ بيش‌تري داشته‌اَند و البته قبلن هم چندين كارِ خوب اجرا كرده‌اَند به‌اشان اعتماد شده؟ من مي‌گويم حقِ ايشان است كه بعدِ‌اين همه سال كار و زحمت به‌اشان اعتماد بشود اما عدالت آيا اقتضا نمي‌كند كه در يك مسابقه‌يِ فوتبال به يك بازي‌كنِ ده‌دقيقه‌يي همان‌قدر توجه بشود كه به بازي‌كن نوددقيقه‌يي؟يا لااقل به اندازه‌يِ همان ده‌دقيقه عنايت بشود؟ البته هم‌چنان مي‌پذيرم كه ممكن است سلايق متفاوت باشد اما بسياري از بازبين‌هايِ محترم اهلِ‌كارِ عملي نيستند و البته اين هم به طعنه و توبيخ نمي‌گويم فقط مي‌گويم كه نكند چون مدت‌هااست كارِ اجرايي نكرده‌اَند از اعتماد به من و مهديِ نصيري و امين عظيمي و حسين‌زاده مي‌هراسند؟
خداي‌ خوب‌اَم به خدا خسته شده‌اَيم از بس زحمت مي‌كشيم و هدر مي‌رود. حالا هم مهم نيست يك وقت خاطرِ نازنين‌اَت ناراحت نشود كه همين‌قدر كه دل‌خوش باشم كه مي‌توانم با تو دردِ دل كنم مرا به پادشاهيِ هفت‌ملك سرتر است، فقط مي‌خواهم اين كار را اجرايِ عمومي ببرم سالِ بعد. من كه كاري به كاراِشان ندارم اگر آن‌ها سري به سمتِ‌ تو زدند كه اميدواراَم اين يك‌كار را ديگر حتمن بكنند، به‌اشان بگو لطفن، كه اگر اين‌بار برايِ اجرايِ عمومي اذيت‌اَم كنند، آن‌قدر بر درگاه‌اَت استغاثه خواهم كرد كه دل‌اَت به رحم بي‌آيد و جهان‌اِشان را به هم بر زني. و البته اين استغاثه‌ي بلند (آن‌ها بخوانند اعتراض و شكايت) به گوش روساي‌اشان هم برسد كه بعضي‌ها، از آن‌ها بيش‌تر مي‌ترسند تا از تو. بگو كه تو طرفِ آن‌هايي هستي كه در برابرِ ظالمان جز خودِ خدايي‌اَت كسي را ندارند. بگو و محضِ رضايِ خدا هوايِ آن‌هايي را داشته باش كه اين‌جا دوستانِ صميمي ندارند. من در عدالتِ‌ تو ترديدي ندارم. عده‌يي اين‌جا ترديد مي‌كنند اما من هنوز ترديد ندارم. خدايا كمك‌اَم كن كه هرگز ترديد نكنم. راستي محرم ماهِ پيروزيِ‌ خون است بر شمشير. خواستم يادآوري كرده باشم.
تا بعد خوداَم را به تو مي‌سپارم.                            

2010/12/03

آخرين بازخواني در جشن‌واره‌ها

بازخوانيِ بخشي از متن‌هايِ جشن‌واره‌يِ ته‌آترِ دانش‌گاهي را تمام كردم. هرچند تمامِ تلاش‌اَم را كردم كه با توجه به آموخته‌هاي‌اَم و در حدِ دانش و توانايي‌اَم اولويت‌ها را دسته‌بندي كنم اما هربار كه رويِ برگه‌يي مي‌نوشتم در اولويت نيست، انگار خنجري در قلب‌اَم فرو كنم، دردي ذهن‌اَم را مي‌انباشت. تلاش كرده‌اَم و دوستان‌اَم هم اين كار را كرده‌اَند كه تا جايِ ممكن كم‌تر كاري از مرحله‌يِ بازبيني باز بماند اما شرايط گاهي بي‌رحم‌تر از خواستِ مااست بنابراين مجبور مي‌شويم با وجودِ ميل‌اِمان به حضورِ همه‌گان گاهي دست به انتخاب بزنيم و اين دردناك است. معلوم است كه همه مي‌دانيم امكان اشتباه هميشه وجود دارد. تو تمامِ تلاش‌اَت را مي‌كني اما باز هم اشتباه وجود دارد، چه بخواهي چه نخواهي. چون خوداَم بارها و بارها در جشن‌واره‌هايِ مختلفِ طعمِ حذف و عدمِ ورود را چشيده‌اَم اكنون حالِ دوستاني را كه نام‌اِشان در زمره‌يِ پذيرفته‌گان نمي‌آيد، درك مي‌كنم و البته بيش‌تر رنج مي‌برم. فقط نه برايِ اين‌كه از اين جشن‌واره باز مانده‌اَند، چرا كه آن‌ها مصمم هستند و باز جشن‌واره‌هايِ بعدي را فتح خواهند كرد، بل‌كه بيش‌تر از اين بابت كه آيا عدالت را رعايت كرده‌اَم و آيا سليقه و دانشِ من برايِ اين قضاوت كافي است و معلوم است كه هميشه اشتباه وجود دارد. و من چه شما باور كنيد چه نكنيد از دوچيز بيش‌تر مي‌ترسم؛ اول از آهِ حسرت و درد و رنجي كه ممكن است دوستي كه كاراَش پذيرفته نشده بر دل براند و اين آه مرا سخت مي‌ترساند و ديگر از شبِ اولِ قبر. شايد خنده‌دار باشد اما فكراَش را بكن هزارتا گرفتاري داري كه در باره‌اَش ازاَت سوآل مي‌كنند و حالا اين قضاوت هم يقه‌اَت را مي‌گيرد. چه باور كنيد چه نكنيد من از اين شب برايِ اشتباهاتِ احتمالي‌اَم مي‌ترسم.
پس تصميم دارم كاري بكنم.
يكم اين‌كه از همه‌يِ عزيزاني كه چه در اين جشن‌واره و چه در فستيوال‌هايِ ديگر با رايِ ناقصِ من از حضور باز مانده‌اَند يا حق‌اِشان را در جايي پاي‌مال كرده‌اَم (كه خدا مي داند اگر چنين بوده از سرِ ناآگاهي بوده و نقصِ دانش) مرا حلال كنند و ديگر آن‌كه ديگر هيچ بازخوانيِ متني را در يك جشن‌واره نمي‌پذيرم. راست‌اَش ديگر توانِ كلنجار رفتنِ با خوداَم را ندارم كه آيا كاراَم درست بوده يا نه. پس رهاي‌اَش مي‌كنم.
ببينيد! در داوريِ نهاييِ يك جشن‌واره اگر هم قضاوتِ نادرستي صورت بگيرد لااقل كار ديده شده و امكانِ ارزيابي به دستِ مردم صورت پذيرفته و بنابراين مردم مي‌توانند به منِ داور بتازند كه تو خطا كردي و شخصِ نمايش‌گرِ خطاديده را موردِ تفقد قرار دهند اما در مرحله‌ي متن‌خواني هر اشتباه شخص را از حضور محروم مي‌كند. و من نمي‌خواهم از اين پس اين اشتباهاتِ احتمالي را مرتكب شوم.
پس زين‌پس اگر جايي مرا لايق ديدند با تسامح حضور در داوريِ نهايي را خواهم پذيرفت (تحتِ شرايطي كه كم‌ترين امكانِ‌ خطا به وجود آيد مثلِ‌ تيمِ ‌داوريِ يك‌دست و خوب) اما ديگر در هيچ بازخوانيِ متني حاضر نخواهم شد حتا اگر غمِ نان بي‌داد كند. خداي‌اَم ياري‌اَم كند و شما نيز دعاي‌اَم كنيد. و البته يك مواردي هم پيش مي‌آيد كه اين تصميمِ مرا جدي‌تر مي‌كند؛ مثلِ آرايي كه تو صادر مي‌كني و بعد مي‌بيني كساني ديگر باز هم بر اين آرايِ تو تغييراتي پديد آورده‌اَند؛ با هر دليلِ موجه يا غيرِ موجهي. كه اگر چه خيلي كم اتفاق افتاده اما به هرحال ترس‌اَش هميشه با تو هست.
با سپاس از همه‌ي عزيزاني كه در اين چند سال اجازه داده‌اَند نمايش‌هاشان را در قضاوت‌هايِ جشن‌واره‌يي يا مسابقه‌يي بخوانم و در مورداِشان تصميم بگيرم و اميدواراَم كه اگر در قبال‌اِشان خطايي كرده‌اَم مرا ببخشند و حلال كنند. و اگر هم هنوز در دل‌اِشان چيزي هست در اين‌جا و هرجايي بگويند تا رسمن عذرخواهي كنم. باقي بقاي‌اِتان.
يا علي!

2010/09/27

ته‌آترِ دفاع و بن‌بست در تيوري و فهم

اين روزها همه‌جا به هر بهانه‌يي سخن از جنگ و به فراخورِ آن موضواعاتِ مربوطه است. بديهي است كه درميانِ اصحابِ ادب و هنر نيز اين بحث جدي است، از صدا سيمايِ خوداِمان تا فرههگ‌سراها و برسد تا بي‌بي‌سيِ فارسي كه هركدام بر اساسِ ذايقه‌هايِ خاصِ خود قضاوتي مي‌كنند و احتمالن تحليلي. چند روز پيش روزنامه‌نگاري از روزنامه‌يِ جامِ جم تماس گرفت كه مي‌خواست گزارشي بنويسد از وضعيت ته‌آتر دفاعِ مقدس كه چرا به قهقرا رفته است و من تقريبن بيست‌دقيقه‌يي افاضات به خرج دادم و البته  فقط چند جمله در آن گزارش آمد كه خب گزارش كوتاه بود و قابل گذشت. اما نكته‌هايي كه به آن‌ها اشاره كردم به نظراَم آن‌قدر جدي آمد كه در اين صفحه بخواهم دوباره‌گويي‌اَش كنم.
به گمانِ‌ من دو عامل فرامتني و يك عاملِ‌دروني باعث شده كه ته‌آترِ جنگ در ايران سرنوشتِ فجيعي پيدا كند. از عواملِ برون متني شروع مي‌كنم.
الف: وجودِ مسوولانِ كم‌بنيه و كم‌دانش در عرصه‌يِ ته‌آترِ دفاع.
واقعيت اين است كه به‌رغمِ وجودِ يكي دو مديرِ دل‌سوز و اهلِ فكر و فرهنگ و شكوه، مابقي نه از جنگِ‌ايران فهمِ فرهنگي داشتند و نه از ته‌آترِ دانشِ كافي. يعني نه در عرصه‌ي جنگ قادر به ارايه‌ي گفتمان‌هايِ‌ تحليليِ دقيق و كاربردي بودند و نه از ته‌آتر سر در مي‌آوردند و آن‌چه موجبِ وجودِ جشن‌واره‌هايِ ريز و درشتِ جنگ بود و هست، ارايه‌ي آماري بود و تمام. آن‌ها با تمامِ وجود و از صميمِ دل و با خلوصِ‌نيست تلاش كردند كه تا جايي كه از دست‌اِشان بر مي‌آيد، ته‌آترِ‌ دفاع را به سمتِ مرگ هدايت كنند و اين البته اتفاق افتاد با دخالت‌هايِ بي‌جا، خرده‌فرمايشاتِ نابخردانه، تحميلِ ايده و انديشه (انگار كه انديشه هم از جنسِ سيب‌زميني و گوجه است) و همين‌طور عدمِ تشخيصِ ميانِ ته‌آتر و روضه‌خواني بود و از اين هم بدتر عدمِ تشخيص و فهمِ ميانِ‌ ته‌آتر و شعرو خاطره. آن‌ها فقط برايِ آن‌كه صندلي‌هاشان استواتر بماند، بر طبلِ كميت كوفتند و در سرنايِ جهل و احساساتِ بي‌تعقل از سر دميدند و قبايِ آبرويِ مردانِ‌مردِ اين عرصه به انواعِ تهمت‌ها دريدند و قلب‌هايِ بي‌گناه شكستند و نادانان را بر جايِ دانش‌وران نشاندند و هر  دست و دهان نشسته‌يي را خلعتِ‌فتح پوشاندند و سكه‌ها نثار چاپ‌لوسان كردند و معرفت‌ها كه خود حاصلِ دفاعِ‌ مقدس‌امان بود سوزاندند و سردارانِ حقيقيِ جنگ را در پستوها نهان كردند و جانبازانِ عميليات‌هايِ پس از سالِ 68 را بر كرسي‌ها نشاندند و بدين‌ترتيب بلايي سرِ ته‌آترِ جنگ و دفاع آوردند كه امروز اگر من از سردارانِ بي‌سرِ جنگ سخني بگويم مسخره‌اَم مي‌كنند و اگزحرفي از دلاوري‌ها بزنم و از عشق‌ها و تنهايي‌ها و بغض‌هايِ مردانِ مرد، به طعنه رداَم مي‌كنند و البته در ميانِ‌اين ميزنشينان هم جايي ندارم الحمدلله.
ب: ناجوان‌مرديِ دوستانِ دشمن
جمعي در اين ميانه خنجر از پشت زدند. يعني بعضي هم‌كاران‌اِمان كه قرار بود بيرقِ ته‌آتر را بر دوش بكشيم و از فرهنگ و معرفتِ اين ملك سخن بگوييم وانديشه‌ها را ورز دهيم و سخنانِ نغز بپراكنيم، خود اسببابِ دمشني شدند و چون يا توانِ نوشتن از جنگ را نداشتند يا در رودربايستيِ شبهِ روشن‌فكرانه مانده بودند كه جنگ ديگر چه مزخرفي است و ما ضدِ جنگ‌ايم و متنفريم و پزاِمان لايِ درِ ژست‌ةايِ صدمن يك‌غاز گير كرده كه مخالف‌ايم از اساس با هرچيزي كه مردمي است چرا كه ما از دماغِ‌ محترمِ‌ فيل افتاده‌ايم و اصلن نبايد با جماعتِ عام نسبتي داشته باشيم، بنابراين ته‌آتر دفاع بد است و هركس به آن سمت برود خاين به آرامان‌هايِ چپ‌گرايانه يا راست‌نمايانه‌يِ مااست و هكذا و هكذا كه چنان كردند كه اگر كسي خردك استعدادي هم داشت از ترسِ مخالغتِ جماعتِ لوس و بي‌اعتبار و متفرعنِ ضدِ جنگ‌نمايِ دماغ‌سربالا، جراتِ نزديك شدن به اين حيطه را نداشت. غافل از اين‌كه خودِ همان حضرات مدت‌ها بود از آخور و توبره با هم مي‌خوردند و مي‌خورند و به ريشِ نداشته‌يِ ما مي‌خندند و چند بسته راحت‌الحلقوم هم روي‌اَش. به ما خرده مي‌گرفتند و مي‌گيرند كه سفارشي نويس شده‌ايد و دولتي و نان به نرخِ روز خور. حالا ببين كدام‌يك بر طبلِ شهرت مي‌كوبند؟ ما يا آن‌ها كه در روزنامه‌ها دادِ اپوزيسيون سر مي‌دهند و در اتاقِ خلوتِ مديران، دريوزه‌گي و شناعت و حقارت و كاسه‌ليسي عرضه مي‌دارند و از همان پول‌ها مي‌خورند كه ديگران را از آن نهي مي‌كنند كه اي واي منكر است و ما معروف‌ايم به فلان و فلان و فلان. بگذريم كه گذشتني است.
اما نكته‌ي مهم‌تر عاملي درون‌متني سات كه اگر هر دوعاملِ‌ قبلي هم سامان بگيرد و اصلن نه مديرِ بد داشته باشيم و نه دوستي كه خنجرِ‌دشمني بلند كرده به قصدِ كمرِ مبارك‌اِمان باز هم ته‌آترِ جنگ رو به قهقرا مي‌رفت و آن عاملي است با عنوانِ فقدانِ مبنايِ تيوريك.
شما به من بگوييد در همه‌يِ اين سال‌ها چه كسي در زمينه‌يِ ته‌آترِ عام و كليِ ما نظريه‌يي ارايه كرده كه حالا در حوزه‌ي ته‌آترِ‌ دفاع اتفاقي بي‌افتد يا نه؟ كه نيفتاده كه برايِ همين هم هست كه وضعيتِ ته‌آترِ به طورِ‌كل‌امان اين است كه مي‌بينيد. خداوكيلي غير از بلغورِ ته‌مانده‌هايِ ايديولوژيكيِ نظريه‌هايِ دستِ دومِ ته‌آتر در غرب آيا چيزِ‌ديگري به خلق‌ا... داده‌ايم؟ خدا وكليي اصلن مي‌فهميم نظريه‌پردازي يعني چه؟ حاشا و كلا.
بگذريم كه گذشتني است
يا علي!

2010/09/19

نود وهفتم

مژده داده بودي كه خواب‌هاي‌اَت را به مهمانيِ چشم‌هاي‌اَم بي‌آوري. حالا سالي از آن وعده رفته است و نه من خواب‌اَم برده،نه از وعده‌ي تازه خبري است.

2010/09/18

بازي‌گران؛ چنان‌كه من مي‌بينم/ رضا كيانيان

راست‌اَش را بخواهيد خوداَم هم نمي‌دانم چرا رضا كيانيان را جز در آژانسِ شيشه‌يي نمي‌توانم تصور و تصوير كنم. يعني ديگر براي‌اَم خيلي مهم نيست كه او در كجا بازي كرده و چه‌گونه. هر وقت نامِ او را مي‌شنوم او را در قامتِ نقش‌اَش در آژانس مي‌بينم. اما چيزي كه اين يادداشت را به آن اختصاص داده‌اَم تعريف يا تقبيحِ‌ بازيِ كيانيان نيست كه جمله‌يي است كه از زبانِ او در يكي از برنامه‌هايِ تله‌وي‌زيوني به نامِ يك فيلم يك پنجره شنيدم كه در باره‌ي پاداشِ سكوت حرف مي‌زد. البته آن جواب از رضا كياينان بعيد نبود اما.. سوآل اين بود كه آيا اين نقش روي شما تاثير گذاشت يا نه؟ يا هم‌چين سوآلي. خب مابقيِ بازي‌گران مثلِ آتيلا پسيانيِ محبوب‌اَم جواب‌هايي دادند كه مثلن چه‌قدر تاثير گرفتند و چه‌قدر نه تا اين‌كه نوبت به جنابِ كيانيان رسيد. جواب اين بود؛ «من بازي‌گري نيستم يا از آن دسته بازي‌گراني نيستم كه نقش روم تاثير بذاره. من معمولن روي نقش تاثير مي‌ذارم». البته من مي‌دونم كه بسياري از هوادارانِ تيفوسي بازي‌گرِ بزرگ از اين جمله غش و ضعف كردند اما برايِ‌من كمي خنده‌دار بود. فكر كن آدم هيچ تاثيري از يك آدمِ جديد؛ خواه واقعي خواه مجازي و نمايشي، نگيرد. خب اول فكر كردم از اين اظهار نظرهايي است كه فقط از بالابلندانِ سرزمينِ گل و بلبلِ خوداِمان مي‌شنويم و بس. بعد گفتم از اين جملاتي است كه خب بعضي وقت اين بازي‌گرانِ ما سرِ‌كاراِمان مي‌گذارند و يك چيزي مي‌پرانند. اما بعد فكر كردم نه راست است. پس بگو چرا اين‌همه نقش‌هايِ رضا كيانيان كه البته ترديدي نيست جزء به‌ترين بازي‌گران و بادانش‌ترين هنرپيشه گانِ مااست، يك‌جور از آب در مي‌آيد. خب حق دارد فقط قرار است آقايِ بازي‌گر رويِ نقش تاثير بگذارد و مگر ما چندتا تاثير داريم كه در جهان بگذاريم. تازه اگر نابغه باشيم مي‌شود ده دوازده تا. مي‌گوييد نه؟ خب حق داريد كه با من يا هركسي ديگر مخالف باشيد. اما من هم به همان اندازه مي‌توانم با اظهاراتي مخالف باشم ديگر. اين به آن در.
يا علي!

2010/09/09

نود و ششم

گفته بودي مي‌آيم وقتي بدرقه‌اَت مي‌كردم. من كه هم‌چنان چشم به در نشسته‌اَم. فقط آن‌قدر دير نيايي كه پارچه‌يي تيره مرا از اين خانه گرفته باشد.

هرمنوتيكِ دراماتيك و متافيزيكِ دراماتيك

1- اين روزها دغدغه‌يي پيدا كرده‌اَم كه انگار از سال‌ها پيش باهام بوده اما نمي‌توانستم شايد جمع‌و جوراَش كنم. راست‌اَش را بخواهيد به شدت احساس مي‌كنم چيزي كخ ته‌آترِ ما كم دارد نه بازي‌گر است نه كارگردان نه هيچ‌يك از عواملِ ديگر. چرا كه به هرحال يك نصف و نيمه‌يي از هريك در آن يافت مي‌شود. چيزي كه ته‌آترِ ما و بنابراين حوزه‌يِ معرفتِ‌عموميِ ما كم دارد مجتهد است. ما امروزبه شدت به اجتهاد در صحنه نياز داريم. تا كي بايد حرف‌هايِ‌ديگران را بلغور كنيم يا بر اساس متدهايِ ديگران نمايش‌هايِ نيم‌بند بسازيم و بعد هم پز بدهيم كه چنان كرده‌ايم و چنان و مثلن بر اساسِ نظريه‌ي فلان نظريه‌پردازِ اروپايي يا آمريكايي كه از قضا معلوم نيست خوداَش هم اين‌ روزها اصلن آن حرف‌ها را قبول دارد يا نه، فلان ميزان‌سن را چيده‌ايم.
نه حضرات ما به اجتهاد در ته‌آتر نياز داريم و حوزه‌ي نظريه‌پردازيِ ما در اين عرصه سال‌هااست كه تهي است. شايد برايِ همين است كه با همه‌ي حرف‌هايي كه در موردِ نمايشِ ايراني زده مي‌شود ما هرگز با يك نمايشِ ايرانيِ جدي يا با يك درامِ‌واقعيِ ايراني روبه‌رو نيستيم و هرچه ديده مي‌شود تصوراتِ كوتاهِ‌ما در اين زمينه‌هااست.

2- واقعيت اين است كه ته‌آتر هرگز برايِ من يك امرِ نمايشيِ صرف و يك اجرايِ محدود نبوده است و من هرگز نمايش‌نامه‌هايِ تاريخِ درام را به شكلِ يك اثرِ ادبي يا هنريِ صرف نخوانده‌اَم. چرا كه خاست‌گاهِ ته‌آتر را امري محدود و صرفن هنري يا ادبي نمي‌دانم. چنان‌كه مبرهن است ته‌آتر حاصل امتزاجِ يه حوزه‌ي معرفتي است؛ مذهب، سياست و فلسفه. توضيحِ آن از عهده‌يِ اين يادداشتِ مختصر بيرون است بنابراين بسنده مي‌كنم به اين نكته كه ته‌آتر محصولِ معرفت‌شناسانه‌ي عمومِ حكمت‌هايِ بشري و فرابشري برايِ تربيت و استعلايِ انديشه‌ي انسانِ شهروند است. يعني هريك از اين سه مقوله تلاش مي‌كند در حيطه‌ي وظايفِ‌خود بخشي از شهر را بسازد و آن را به سمتِ گستره‌هايِ سعادت و خير رهنمون شود و بديهي است كه تبحر در هريك و شناخت و تبيينِ هريك نيازمندِ متخصصانِ آن حوزه است. اما ته‌آتر آمده است تا هريك از حوزه‌ها را در بستري هنري و ادبي و متناسب با دايره‌ي فهمِ‌ عمومي توسعه دهد. و بدين سبب است كه هماره در طولِ‌تاريخ ته‌آتر بازنمون و تجلي‌گرِ انديشه‌ها و گفتمان‌هايِ مسلطِ سياسي فرهنگي، فلسفي و مذهبيِ زمانه‌يِ خود بوده است. كافي است به هريك از دوره‌هايِ ته‌اتريِ جهان نگاهي بي‌اندازيم تا دريابيم كه چه‌گونه فهمِ عمومي از مقولاتِ متفاوت، محتوا و شيوه و سبك و گونه‌ي آن ته‌آترها را سامان‌دهي كرده است.
حال اگر از همين واقعيتِ ‌تاريخي و نيز دست‌آوردِ بشر در حوزه‌ي معرفت و سرگرمي سود بجوييم و آينه‌گونيِ ته‌آتر در برابرِ شهر و جامعه را معياري برايِ بازخوانيِ تاريخِ‌ انديشه و اساسن خودِ‌انديشه در نظر بگيريم آن‌گاه مي‌توانيم در كنارِ شيوه‌هايِ متفاوتِ خوانشِ انديشه ته‌آتر و مقوله‌هايِ مربوط به آن را نيز در نظر آوريم. بدين ترتيب دو مسير را برايِ بررسي انديشه و سير و تحول و تطور فكر و همين‌طور خوانشِ معرفتيِ جامعه مي‌توانيم متصور شويم در ذيلِ هستي‌شناسيِ ته‌آتري كه من آن را متافيزيكِ دروغ مي‌نامم و در حالِ‌ حاضر از توضيحِ آن حذر مي‌كنم،
نخست خوانش، تفسير و تاويلِ متونِ عمومي با استفاده از عناصر و ابزارهايِ درام و درام‌شناسي، و شما مي‌دانيد منظور از متن در اين حوزه‌ها هرآن گزاره، حادثه،‌انديشه و گفتماني است كه بتوان در هياتِ يك متنِ ‌ديداري، نوشتاري، صوتي، يا حتا ذهني بررسي كرد و در يك كلام جهانِ معيني به مثابهِ يك متن. كه من اين را هرمنوتيكِ دراماتيك مي‌نامم.
اما مسيرِ دوم؛ خوانشِ متونِ دراماتيكِ جهان بر مبنايِ نگره‌هايِ معرفت‌شناسانه، فلسقي و متافيزيكي است كه چه در عصرِ نگارشِ درام يا پيش و پس از آن با گستره‌هايِ موضوعي و ساختاريِ اثر يا جغرافيا و فرهنگي كه اثر در آن پديد آمده مطابقت داشته يا دارد. تاويل و تفسيرِ متن‌هايِ دراماتيك چون نمايش‌نامه‌هايِ مختلف در قرون مختلف، بي‌ترديد مي‌تواند به ما در شناختِ رهيافت‌هايِ جامعه‌ي پديداريِ متن و هم‌چنين فهمِ زمانه‌ي تفسير  يعني اكنون به گونه‌يي فكري و فلسفي كمك كند، و از سويي با ادراكِ خاست‌گاه‌هايِ فكري توليدِ درامِ مربوطه در مهندسيِ معكوسِ جامعه برايِ ارتقايِ خير و رفاه و سعادتِ بشرِ اكنون نيز ره‌گشا باشد. من اين خوانشِ درام‌ها را بر اساسِ نحله‌هايِ فلسفي و فكريِ متفاوتِ تاريخِ انديشه، متافيزيكِ دراماتيك مي‌نامم.
حالا بماند اين يادداشت تا توسعه‌هايِ بيش‌تر در نگارش‌هايِ بعدي.
يا علي!

2010/05/10

دیباچه‌یی بر حضور در دنیایِ درام‌نویسی

-->
"نمايش‌نامه نويسي عشق است، احساس و الهام است. نمايش‌نويسي استعدادِ ناب مي‌طلبد و تنها كساني قادرند در اين عرصه‌یِ هنری حضور داشته باشند كه نيروهایِ طبيعت، ذهن و مغز و زبان و فكرشان را متمركز و تربيت برایِ اين امرِ خطير كرده باشند. بنابراين اگر استعدادِ اين كار را نداريد به فكرِ هنرِ ديگری باشيد"
اين جمله و جمله‌هایِ مشابه كه معمولا علاقه‌مندانِ به حرفه‌یِ نمايش‌نامه نويسي را در ورود به دنيایِ يكي از جذاب‌ترين كسب و كارهایِ جهان بر آستانه ميخ‌كوب مي‌كند، دي‌روز و امروز و فردا از زبانِ بسياری از ريش و پشم‌دارانِ قلعه‌یِ بسته‌یِ نمايش‌نويسیِ جهان و به ويژه مملكتِ گل و بلبلِ خوداِمان شنيده شده و خواهد شد. آن‌ها معتقداَند قبایِ رسالتِ نمايش‌نويسي تنها بر اندامِ پراستعداد و الهام‌خيزِ خوداِشان دوخته شده و حتا اگر مجبور باشند، پس از مرگ نيز اين قبا را با نارضايتیِ تمام به ديگری واگذار ‌كنند، تلاش مي‌كنند لااقل مريدی حلقه به گوش و مستعد را كه ساليانِ بسيار نوچه‌گي و ذلالت و حقارت و چاپلوسي و بنده‌گي و جان‌نثاری را با گوشت و پوست و استخوان آميخته‌، بدين افتخار نايل آورند.
اما آيا نمايش‌نويسي يك امتيازِ خارق‌العاده است كه خداوندِ كريم تنها در اختيارِ عده‌یی معدود و محدود قرار داده؟ يعنی ما بايد باور كنيم كه كرامت و فضل و بخشش و عنايتِ خداوند تنها نصيبِ عده‌یی از مابه‌تران شده و مابقیِ بنده‌گانِ خداوند از آن محروم‌اند؟ البته عده‌یی خواهند گفت عدالت به مفهوم تشابه نيست، به معنایِ تساوي است. قبول! اما آيا غير از اين است كه رحمتِ خداوندی هم‌چون باران است كه بر همه‌گان به يك‌سان مي‌بارد و اين زمين است كه بنابه توانايي در جايي پرتقال مي‌روياند و در جايي گلابي. من بر اين عقيده‌ام كه رحمتِ پروردگارِ عالميان به يك اندازه در اختيارِ هر زمينی قرار مي‌گيرد اما هر زمين با توجه به موقعيتِ جغرافيايي، امكاناتِ زيست‌محيطی و منابعِ زيرزميني و مجموعه‌یِ توانايي‌هایِ ويژه‌یِ خود، محصولِ خاصي را توليد مي‌كند. اما به هرحال محصولی را توليد مي‌كند.
من البته اصراری ندارم كه همه‌یِ مردمِ دنيا نمايش‌نامه‌نويس بشوند كه البته اگر چنين هم بشود چه نيكاروز خواهد داشت زمينِ وامانده‌یِ خاكي. اما مي‌گويم كه همه یِ مردمِ دنيا اگر بخواهند و علاقه‌مند باشند و امكاناتِ وجودیِ خود و منابعِ اطلاعاتي و دانشِ شناخت‌شناسانه‌یِ خود را درك، متمركز و باور كنند، مي‌توانند نمايش‌نامه نويس بشوند. معلوم است كه علايقِ ما شغل، حرفه، كسب و كار و اصولا نوعِ زنده‌يِ ما را تعيين مي‌كنند اما اين به معنایِ آن نيست كه كسي استعدادِ فلان كار را ندارد كه اگر چنين بي‌انديشيم به گمان‌اَم كمي ناسپاسي به پيش‌گاهِ خداوند برده‌ايم.
استعداد چيزي جز تواناييِ استفاده از منابع، امكانات و موجودي‌هایِ درون و بيرونِ هر انسان نيست. و توانايي اصولا امری اكتسابي است و با تمرين و ممارست، دقت، تلاش و پشت‌كار به دست مي‌آيد. باز هم تاكيد مي‌كنم ممكن است من به نمايش‌نويسي علاقه‌یی نداشته باشم. اين متفاوت است با اين‌كه استعداداَش را ندارم. نمايش‌نويسي به استعداد نياز ندارد. به علاقه، توانايي، انضباط، ديد، آموزش و كارِ مداوم نياز دارد. البته شاخصه‌هایِ ديگری هم وجود دارد كه به وقت‌اش اشاره خواهد شد. اينك همين بس كه نمايش‌نويسي يك امتيازِ انحصاری برایِ اثباتِ رانت‌خواری در محضرِ كرامت و رحمتِ خداوندی نيست.
اما واقعا نمايش‌نامه‌نويسي چيست؟ به گمان‌ام نمايش‌نامه‌نويسي يك فعاليتِ مستمر برایِ دركِ دراماتيكِ جهان و پديده‌ها و محتوايِ موجود در عالم است. نمايش‌نويسي پردازشِ داده‌هايي است كه به وفور در اطرافِ ما و در درون و برونِ آدميان و اشيا و پديده‌هایِ مرتبط با آن وجود دارد و فرقِ آن با حرفه‌ها و كسب و كارها و اصولا روايت‌هایِ ديگر، نوعِ پردازش، ابزارِ پردازش و هدف و غايتِ پردازش است كه در طولِ آموزشِ نمايش‌نويسي مي‌توان به آن‌ها پرداخت.
بگذاريد برایِ رفعِ هر سوءتفاهمي مثالي از خوداَم بزنم؛ اين‌كه من فكر كنم ميلادِ  اكبرنژاد يك موجودِ خاص است كه استعدادِ خاصي دارد و چيزهايي را مي‌داند كه ديگران نمي‌دانند و الهاماتي بر او نازل مي‌شوند كه ديگران از آن بي‌بهره‌اند، به همان اندازه خنده‌دار است كه بگوييم در ابتدایِ قرنِ بيست‌ويكم سپاهِ عثماني با اسب و شمشيرهایِ برهنه در برابرِ ارتشِ پست‌مدرنِ تمام الكترونيكِ متفقيني از آمريكا و فرانسه و چين و روسيه و كانادا و انگليس پيروز پيروز آمده است. خب البته بسياری از دوستانِ بزرگ‌وارِ‌ من اين لطيفه را قابلِ باور مي‌دانند، همان‌طور كه آن‌ها نمايش‌نويسي را هم حاصلِ يك الهامِ شبانه در تالابي از نور و خلسه و احساس مي‌دانند. من فقط به يك دليل نمايش‌نامه مي‌نويسم؛ اين حرفه‌یِ من است و من حرفه‌ام را دوست دارم. همان‌طور كه كارگرداني را بسيار بيش‌تر دوست دارم و معتقداَم به‌ترين كسب‌وكارِ جهان است. البته من كدنويسي برایِ وب و مالتي‌مديا را هم دوست دارم و معلوم است كه كسي برایِ كدنويسي نمي‌گويد بايد الهاماتي را در نيمه‌شب تجربه كرده باشي. شكي نيست كه بسياری از دوستان، معلمان و پيش‌كسوتانِ اين عرصه ممكن است نه تنها با من مخالف باشند بل‌كه از من به‌تر هم بنويسند يا اين‌كه اطلاعاتِ بيش‌تری داشته باشند يا آن‌كه صاحبِ نظراتِ والاتری باشند اما اين به آن دليل نيست كه ارتباطاتِ ماورايي‌تری نسبت به من با عالمِ الهامات دارند. در اين ميان شايد كه دوستان‌ام عشق‌اشان نمايش نوشتن بوده اما برایِ من حداقل در طولِ سال‌هايي كه نوشته‌ام اين هم‌واره يك كسب‌وكار به شمار مي‌آمده است. معلوم است كه وقتی شما در كسب‌وكاری به مدتِ بيش از ده‌سال كوشش كرده باشيد، سعي مي‌كنيد پس از مدتي آن را هم‌چون يك مهارت به ديگر علاقه‌مندانِ اين حرفه نيز بي‌آموزيد، تا از يك‌سو با ورودِ افرادِ بيش‌تر به اين حوزه دامنه‌یِ آن گسترش يابد و از سویِ ديگر بازارِ پررونق‌تری فراهم آيد و از قبالِ گسترشِ بازار، نوآوری به يك ايده تبديل شود نه يك بازی، به يك راه‌كار برایِ‌مانده‌گاری در بازار تبديل شود نه يك مدِ زودگذرِ فخرفروشانه. و به دنبالِ آن معلوم است، سودی كه بر اين بازار حاكم مي‌شود به سمتِ مصرف كننده‌گان سرازير خواهد شد و شما مي‌دانيد كه هرچه مشتری در يك بازار بيش‌تر شود آن كسب‌وكار برایِ صاحبان‌اش سودآوریِ بيش‌تری خواهد داشت. خواهش مي‌كنم از جملاتِ آقايان استفاده نكنيد كه اين هنر است و هنر فروختني نيست و از اين حرف‌هایي كه صدوپنجاه سال است درام‌نويسيِ ما را در محدوده‌یِ چندنفر محصور كرده و چنان‌كه واضح است، تكرارِ مكررات بدونِ‌اتصال به بازارِ جهاني آن هم در آستانه‌یِ پيوستن به تجارتِ جهاني، سرنوشتی هم‌چون صنعت و مشاغلِ ديگر كه در حوزه‌یِ يك كشورِ جهانِ سومی نگه‌مان داشته، در انتظارِ درام‌نويسي بوده و خواهد بود.
فراموش نكنيم كه سوددهي لزوما به معنایِ پول در آوردنِ بيش‌تر نيست. مگر شما وقتی كالايي را مي‌خريد فقط به ميزانِ سود و زيانِ آن مي‌انديشيد؟ دي‌وي‌دي پليری كه دي‌روز خريده‌ايد آيا فقط جنبه‌یِ مالي دارد؟ يعني لذتي كه از ديدنِ قهرمانِ يانگ ييمو و شنيدنِ صدایِ سه‌بعدیِ آن و رنگ‌اميزیِ كم‌نظيراَش مي‌بريد شاملِ اين سود نمي‌شود؟ تعدادِ آدم‌هايي كه به دايره‌یِ علاقه‌مندانِ فرمت‌هایِ دي‌وي و اچ‌دي اضافه مي‌شوند آيا شاملِ گسترشِ بازارِ آن نيستند؟ به همان اندازه تعدادِ آدم‌هايي كه يك نمايش‌نامه را مي‌خوانند يا مي‌بينند آيا در گسترشِ بازارِ آن؛ گيرم كه فرهنگي باشد اين بازار تاثيري نمي‌گذارند؟ بديهي است كه اين گسترشِ فرهنگ، گسترشِ اقتصادی را نيز در همه‌یِ زمينه‌ها موجب خواهد شد. چرا كه لذتِ ديدنِ يك نمايشِ خوب انرژیِ بيش‌تری را برایِ تلاش و كوشش در عرصه‌هایِ گوناگونِ اقتصادی و اجتماعيِ ديگر فراهم مي‌كند و اين به خودیِ خود در حركتِ چرخِ عظيمِ اقتصادی، فرهنگي و اجتماعيِ كلِ كشور موثر خواهد بود و به همين ترتيب دست‌اندركارانِ اين كسب‌كار نيز از اين حاشيه‌یِ سودآوری بهره‌ها خواهند برد و كمي به حساب‌هایِ بانكي و حياب‌هایِ ذهني و حساب‌هایِ لذت‌بخشِ روانی و انرژی‌هایِ دروني‌شان اضافه خواهد شد.
شما از اين مناسبات بداِتان مي‌آيد؟ به ديگران كار نداشته باشيد! شما به ويژه علاقه‌منداني كه تازه گام در اين مسير مي‌گذاريد، با تاييدِ نظراتِ ريش‌وپشم داران به خودتان و هم‌نوعان‌اتان آسيب مي‌رسانيد. شما كافي است به اين مديوم علاقه داشته باشيد! اين گامِ اول است. گامِ دوم آموزش است و به دنبالِ آن خوب ديدن، خوب شنيدن و دريافتِ بي‌واسطه‌، كامل و متمركزِ داده‌هایِ عاطفي، فيزيكي، رواني، فرهنگي، اجتماعي، علمي و عمليِ جهان و پردازشِ دقيق و درست با استفاده از قوه‌یِ تخيل، عقل، احساس و عاطفه‌یِ خويش و تكميل و بازنگری و ويرايش و سپس ارايه‌یِ آن برایِ قرارگرفتن در حوزه‌یِ نقادیِ جامعه و در نتيجه دست‌رسيِ عموم به آن است. اين البته كارِ آساني نيست، اما هيچ كسب‌وكاری آسان نيست. شما كه گلدكويستی نيستيد و نمي‌خواهيد يك‌شبه ميلياردر شويد. شما يك انسانِ عاقل و بالغ‌ايد و مي دانيد كسب‌وكارهایِ واقعي با تلاش و دقت و بازاريابي و ايده و انگيزه و آموزش رشد مي كنند و ميلياردرهایِ واقعي نيز با كسب‌وكارهایِ واقعي و شرافت‌مندانه به اين نقطه رسيده‌اند. خدا را چه ديديد؟ شايد شما بيل گيتسِ دنيایِ توسعه‌یِ روايت شديد؛ روايتِ دراماتيك.
با اين توضيحات مي توان نتيجه گرفت كه اگر شما تمايل داشته باشيد در اين حيطه نانِ حلال كسب كنيد، بايد آستين‌ها را بالا بزنيد. وقت‌اش شده به همه ثابت كنيم كه نوشتن نه استعدادِ آسماني مي‌خواهد، نه الهام‌هایِ شبانه. تنها كار، كار، كار و ديگر هيچ! معلوم است كه برایِ درست انجام‌يافتنِ كار به فراگيری، انضباط و پشت‌كار نياز داريد. پس معطل نكنيد. مهارت‌هایِ نمايش‌نويسي را از همين لحظه بي‌آموزيد! به كسب‌وكاری به نامِ توسعه‌یِ روايت‌هایِ دراماتيك خوش آمديد!
یا علی!

بدون شرح اندر حکایت‌هایِ دینی مظلوم

-->
1-       می‌دانید که گفته‌اَند مجازاتِ ارتباطِ نامشروع مقادیری شلاق است
2-       می‌دانید که گفته‌اَند کسی که شلاق می‌زند، اگر قرآن را زیرِ بغل بگذارد، نباید قرآن بی‌افتد. یعنی باید چنین کند
3-       می‌دانید که گفته‌اَند تا جرمِ ارتباطِ نامشروع به واسطه‌یِ حضور چهار شاهدِ عادل که خود ماجرا را دیده‌اَند، تایید نشود، جرم اثبات نمی‌شود و مگر آن‌که خود اعتراف کنند به اختیار.
4-       می‌دانید که گفته‌اَند امامِ پارسایان (ع) زنی را که خود معترف به زنا بود چهاربار از خود راند و گفت که شاهد بی‌آورد و عاقبت با اصرارِ خودِ زن در حالی قصدِ اجرایِ حکم داشت که گفت کسی به اجرای حکم دست بزند که یقین داشته باشد خوداَش هرگز مرتکبِ آن نخواهد شد و شما می دانید که تنها چهار نفر ماندند
5-       می‌دانید که گفته‌اَند تجسس کردن در کردارِ دیگران ممنوع است.
6-       می‌دانید که گفته‌اَند امام (ع) فرموده؛ اگر به چشم دیدید که دو نفر مشغول انجام عملِ منافیِ عفت هستند، عبایی بر روی آن‌ها بی‌اندازید و بگذرید تا دیگران نبینند که جرم انتشارِ منکر کم‌تر از منکر نیست.

حالا شما بگویید که این احکامی که همه‌گان می‌دانیم راهی برای انجامِ مجازاتی پر از کینه و خشونت باز می‌گذارند؟ باور کنید وقت‌اَش شده بدونِ هیچ پیش‌فرض و پیش‌داوری کمی تاریخِ اسلام را مرور کنیم. چنان‌که هست، نه چنان‌که خود می خواهیم. وقبل از هرکسی و شاید تنهاکسی که می توانم، این را به خوداَم توصیه می‌کنم.
یا علی!

2010/05/02

نود و پنجم

غزل که می‌خوانی، مرا صدا نکن! می‌ترسم طعمِ تو غزل‌های‌اَت را برای‌اَم بی‌رنگ کند. بگذار خوداَم بخوانم‌اَت.

2010/04/21

درسِ فیلم‌نامه‌نویسیِ سینمایِ جوان (شیراز)

کتاب‌هایِ موردِ نیاز:

چه‌گونه از هرچیزی فیلم‌نامه اقتباس کنیم
نوشته‌ي ریچارد کریوولن
ترجمه‌ىِ بابکِ تبرایی
بنیادِ سینماییِ فارابی

راه‌نمایِ نگارشِ فیلم‌نامه
نوشته‌ىِ یورگن ولف و کری کاکس
ترجمه‌ىِ عباسِ اکبری
انتشاراتِ سروش

فیلم‌نامه‌نویسی برایِ تله‌وی‌زیون
نوشته‌ىِ استیون ولتون
ترجمه‌یِ عباس اکبری
انتشاراتِ نیلوفر

خلقِ شخصیت‌هایِ ماندگار
نوشته‌ىِ لیندا سیگر
ترجمه‌ى عباسِ اکبری

2010/01/01

چرا دير دير مي‌نويسم؟ و غارنشيني

چه‌گونه بنويسم وقتي رمقي در ميان نيست. نه! مي‌دانم به اندازه‌یِ كافي امكانات برايِ غرزدن و نااميدي وجود دارد و نمي‌خواهم با نوشته‌هايِ ياس‌آلود مكرراَش كنم اما با اين‌كه سخت دل‌اَم برايِ اين صفحه تنگ مي‌شود باز نمي‌دانم چه‌گونه است كه هرچه ذوقِ نوشتن در دست و ذهن‌اَم مي ميرد. دل‌اَم مي‌خواهد سروسامانِ تازه‌یی به اين‌جا بدهم و مباحثِ جدي‌تري را اين‌جا طرح كنم. مباحثي كه هم خيرِ دنيا باشد و هم آخرت. تا ببينم خدا چه مي‌خواهد. به گمان‌اَم با توجه به ماجراهايِ اخير كمي بايد با دقت و عمقِ بيش‌تري به مسايل انديشيد و راهِ چاره‌هايِ جدي‌تري جست‌وجو كرد. ما سخت به فلسفه نيازمنديم و براي‌ِاعمال و رفتارهايِ عمومي‌مان به مبانيِ تيوريكِ مستحكم محتاج‌ايم. بايد فكر كرد و نوشت. اين‌جور كه پيش مي‌رود تصور مي‌كنم بايد خوداَم را برايِ يك غارنشينيِ طولاني آماده كنم. يك روزي مولايِ پرهيزگاران و درست‌كاران فرموده بود؛ در ايامِ فتنه چونان شترِ دوساله باشيد كه نه طمعِ پشم و سواري‌تان كنند و نه طمعِ شير. پس مي‌نشينيم و فكر مي‌كنيم و مي‌×وانيم و مي‌خوانيم و مي‌نويسيم.يا علي!