سلام خدايِ خوباَم
خدا جان مرا ببخش كه دارم وقتاَت را ميگيرم و براياَت نامه مينويسم. باور كن اگر رويِ زمين حتا يكنفر را داشتم كه مي توانستم اين نامه را به او بنويسم، هرگز مزاحمِ تو نميشدم. اما خوداَت خوب ميداني كه كسي را ندارم. و باز هم مرا ببخش كه در خطابِ به تو هيچ القاب و اضافاتي به كار نبردهاَم و تنها نوشتهاَم خدايِ خوباَم. آخر آنقدر تو صفات و القاب و اشاراتِ بيبديل و بينظير داري كه اگر بخواهم همهيِ آنها را بنويسم ديگر جايي برايِ نامهيِ من نخواهد ماند و اصلن فراموشاَم خواهد شد كه چه چيزهايي ميخواهم، از بس كه تو خوب و مهربان و عزيزي و به هزاران هزار صفتِ نيكو متصفي! پس بگذار همان خوب صداياَت كنم كه جامعِ دانشِ ناچيزِ من است در توصيفِ حقيقتِ وجودِ تو. و باز هم مرا ببخش كه تو را تو صدا ميكنم. اينجا رويِ زمين هركسي آنيكي را تو خطاب كند معلوم ميشود كه خيلي با هم صميمي هستند و برايِ همين هم هست كه بعضي اوقات اين دوستانِ صميمي كارهاياِشان را به هم ميسپارند و حتا ناني به هم قرض ميدهند و به جايِ هم در كارِ قضاوت هم ميشوند و از هم مدافعه هم ميكنند و حتا زباناَم لال رذايلِ هم را نيز توجيهِ به نسبتِ شرايط و مصلحت ميكنند، از بس كه با هم صميمياَند. اما من رويِ زمين از اين طايفه كسي را ندارم كه باهاش صميمي باشم و بنابراين گاهي اوقات بعضي از اين جماعت ياداِشان ميرود كه من و امثالِ من اصلن در اين زمين ميزيايم يا نه و اصلن آيا حقِ زيستن داريم يا نه. برايِ همين هم هست كه اينقدر باور كن اينقدر اينقدر امشب دلاَم گرفته است و چارهيي نداشتم مگر اينكه براي تو نامه بنويسم. و البته در اين نامه تو را تو خطاب كنم تا نشان بدهم كه من هم يك دوستِ صميمي دارم. يعني حداقل دلاَم را خوش كنم كه ميتوانم در تمامِ عالم كسي را بدونِ دغدغه و دلشورهيي تو خطاب كنم و از پسِ پشتاَش هزار چه و چه و چه در نيايد. حالا تو هم جانِ خوداَت آبروداري كن و نگو كه اين بندهاَم را نميشناسم و با من نسبتي ندارد و حتا اگر دوستاَم نداري، تو را به جانِ اولياياَت كه دوستاِشان داري صداياَش را در نياور تا اينجا ديگر از دك و پز نيفتم و كلاهاَم را بر هفتعرش استوار بگيرم كه اگر شما را دوستاني است كه فلانالدولهاند و بهمانالسلطنه، مرا دوستي است كه دوامِ دولتهااست و بقايِ سلطنتها و زير وبمِ عالم به نام و ارادهيِ او بند است و اگر نخواهد زمين بر جاي نميماند و اگر بخواهد تكه ناني از دهانِ موري نخواهد افتاد. پس خدايِ خوباَم يك بارِديگر سلام!
همانطور كه خوداَت ميداني من ميلادِ اكبرنژاد هستم. درست است در درام نويسي اين يك اشتباهِ فاحش است؛ همين جمله را ميگويم، يعني همانطور كه خوداَت ميداني من فلان هستم و بهمان. هرچند رويِ زمين، در مملكتِ ما عدهيي از بزرگانِ تهآتر اين اشتباهاتِ فاحش و ابتدايي را مرتكب ميشوند ولي چون از همان دوستانِ صميمي دارند، نه تنها براياشان خطا به حساب نميآيد و هرسال بر اين اشتباهات تاكيد ميكنند كه گاهي حتا سالي چند بار و در چند اجرايِ نمايشي (كه البته من علمِ غيب ندارم و دانش لدني نيز هم، كه بدانم چهگونه ميشود يكي هر پنجسال يكبار هم نتواند اجرا برود و يكي سالي اگر نگويم پنجبار ديگر سهبار رويِ شاخاَش است)، بلكه حتا اين اشتباهات را به اسمِ نوآوري و خلاقيت و دانشِ روز به خوردِ خلقا... هم ميدهند؛ جلالخالق. اما اين جملهي «همانطور كه خوداَت ميداني...» نشان مي دهد كه نويسنده خواسته تماشاكنان را خطاب قرار دهد كه يعني حواساتان جمع باشد و تو خوب ميداني كه اين از سخيفترين نوعِ اطلاعرساني است، اما من اينجا به عمد اين جمله را به كار ميبرم و معلوم است كه ميدانم تو داناييِ مطلقي و اين نامه اصلن برايِ اين است كه از يكسو خوداَم كمي آرام بگيرم و از سويِ ديگر بعضِ دوستان كه مكالمهيِ نمايشيِ ما را تماشا ميكنند، آن را بشنوند اگر فرصت بكنند و چندين و چند شغلاِشان اجازهي تدبر در امور هم بدهد.
پس دوباره شروع ميكنم. خدايِ خوباَم سلام. همانطور كه خوداَت ميداني من تهآترنويس و كارگردانِ تهآتر هستم. لااقل تا اين لحظه. چون خوداَم نميدانم اما بديهي است كه تو ميداني كه در آينده آيا من همچنان كارگردانِ تهآتر خواهم ماند يا به سينما خواهم رفت يا چيپس خواهم فروخت يا نظريهپردازِ فلسفهيِ سياسي خواهم شد. الان كارگردني خواندهاَم ولي از بدِ حادثه بسياري فكر ميكنند من نمايشنامهنويس هستم. درست است من نمايش مينويسم اما تو لااقل خوب ميداني كه من اصلن بلد نيستم نمايش بنويسم و هرچه مينويسم از سرِ تفنن است و اجبار. تفنن از اين بابت كه وقتي هيچ كاري نداري و نوبتِ كارگرداني هم بهات نميرسد معلوم است كه بايد سرِ خوداَت را گرم كني، وگرنه خدايِ نكرده از فرطِ بيكاري با زناَت دعواياَت ميشود و از آن جايي كه من از جملهي بعضي از اين دوستانِ صميمي نيستم كه گاهي وقتها زناِشان را هم اشتباهي نو به نو ميكنند از بس كه با اين نوتري صميمي شدهاَند، بنابراين همان زنِ اسبقاَم را ميخواهم و نميخواهم خدايِ نكرده دعواياَم بشود و برود خانهيِ ماماناَش و كار به باقالي جمع كردن و اين حرفها بيافتد، پس مينشينم نمايش مينويسم. و اجبار هم برايِ اين است كه غمِ نان نميگذارد ننويسم كه اگر ميگذاشت خيلي وقت پيش ول كرده بودم و چسبيده بودم به رمان نوشتناَم. آنوقت اين نوشته را ميدهم كه دوستان كاراَش كنند چون وقتي نمايشي نوشته شد، نميشود كه همينطور خاك بخورد. دوستان هم ميدهند به جشنوارهيي يا جايي كه تصويب بشود و معلوم است كه از هر دهتا نهتاياَش رد ميشود و باز بر ميگردد و همان خاك را ميخورد. حالا وقتي تكليفِ متنهايِ آدم اين باشد واي به حالِ كارگردانياَش كه از هر بيستتا نوزدهتاياَش را رد ميكنند. البته شايد تو بگويي كه خب نمايشهايِ ضعيف مينويسي و حق دارند. باور كن خدايِ خوب! كه خيلي وقتها اين دوستانِ صميمي نمايشنامههايي را رد ميكنند كه خوداِشان در جايي ديگر كلي تعريفاَش را كردهاَند و مگر نه اينكه خوداِشان ميگويند من نمايشنويسام؛ خب نمايشنويس ديگر بعدِ چهل پنجاهتا نمايشنامه حداقلها را ميداند حتا اگر خنگ باشد كه خدا جان تو خوداَت خوب ميداني من خنگ نيستم. البته بعضي موقع هم محبتهايي ميكنند و بعضي از اين كارها تصويب ميشود و تو ميداني كه تعدادِ نمايشنامهها از تعدادِ كارگردانيها بيشتر است و برايِ همين هم برخي به خوداِشان جرات ميدهند بر اساسِ يك كليشهي پوسيدهيِ قرنِ نوزدهمي خيال كنند كه من چون نمايش مينويسم حقِ كارگرداني ندارم و بنابر همين قاعده هر اجرايي از من مزخرف است ولي خدايِ خوباَم تو خوب ميداني كه آنها خوداِشان مزخرف ميگويند چنانكه نمونهيِ كارهاشان چنين اثبات ميكند.
اما غرض از همهي اين مقدمات علاوه بر دردِ دل كردن ماجرايي بود كه همين چند روزه اتفاق افتاده. امسال هم مثلِ پارسال كاراَم در بازبيني جشنوارهيِ فجر رد شد. البته به نفسِ رد شدن اعتراضي ندارم. يعني از تو كه پنهان نيست عصباني هستم اعتراض هم دارم اما خوداَم را توجيه ميكنم كه شايد كارهايِ ديگر از من بهتر بوده باشند و يا حتا نه، داوران سليقهشان با كارِ من نخوانده باشد. هرچند باز يادِ آن ضربالمثل ميافتم و به خوداَم ميگويم چرا هميشه سليقهشان با كارِ من نميخواند و يك بار هم با كارِ بعضِ ديگرِ آقايان نميخواند. با اينهمه قبول ميكنم كه اشكالي ندارد. بالاخره ليگ برتر است و يكي ميبرد و يكي ميبازد. اما امسال اتفاقي افتاده كه چند سوآل برايِاَم ايجاد كرده و چون هيچ پاسخي برايِ آن نيافتم تصميم گرفتم از تو بپرسم كه پاسخِ همهيِ پرسشهايي!
خدايِ خوباَم! وقتي ليستِ اسامي پذيرفته شدهگانِ تجربهها منتشر شد، ديدم نامِ دو نفر در اين ليست وجود دارد كه در ميانِ نامِ كساني كه در مرحلهيِ بازخواني انتخاب شدهاَند نبوده است. البته دوستان ميگويند كه آنها بعد از اعتراض به رايِ بازخوانان امكانِ حضور و بختآزمايي در مرحلهيِ بازبيني را يافتهاَند. من اين توجيه را ميپذيرم اما آيا فقط آن دونفر اعتراض كردهاَند و اصلن گيرم كه همين باشد، آيا من هم الان حقِ اعتراض دارم تا شانسِ ديگري در مرحلهيِ دوم بازبيني پيدا كنم؟
راستي گفتم مرحلهي دوم بازبيني؛ از ميانِ چندين كارِ راهيافته به مرحلهيِ بازبيني تعدادي انصراف دادند و بازماندهگان در معرضِ قضاوت قرار گرفتند. بعد خواستند نُه كار انتخاب بشود، تعدادي از كارها ديده شد البته همهيِ آنها تقريبن به صورتِ ناقص. جالب اينكه سيزده كار انتخاب شد كه دوباره بروند تمرين كنند و اينبار به طور كامل بازبيني بدهند؛ يعني احتمالن سطحِ كارها آنقدر خوب و به هم نزديك بوده كه قدرت انتخاب وجود نداشته. خب خير است انشاءا... اما از اين ميان در بازبينيِ تهران چهار يا پنج كار (با شك ميگويم) باقي ماندند كه آنقدر كارشان بد بوده كه امكانِ حضور در يك فرصت و شانسِ ديگر هم نداشتهاند از جمله كارِ من.
سوآل؛ آيا واقعن كار آنقدر بد بوده؟ آيا دوستانِ بازبين ترسيدهاَند، حالا كه ميخواهند سيزده كار را به مرحلهيِ بعد بفرستند تا خدايِ نكرده عذاب وجدان نداشته باشند كه نكند يكوقت حقِ كسي ضايع شود، اگر اين چند كارِ باقيمانده هم فرصتي ديگر مييافتند زباناَم لال از اموالِ بيتالمال مصرف ميشد برايِ جا و مكانِ بازبينيِ مجدد؟
سوآلِ بعد؛ خدايِ خوباَم در تاريخِ 29 آذرماه در سايتِ جشنواره آمده كه يكي از استادانِ معظمِ اين ديار كه تو ميداني نه من او را از نزديك ميشناسم و نه خصومتي با او دارم كه حتا دورادور او را ميستايم، خبر داده گروهِ بازيگرانِ نمايش من و آنتونن آرتو مشخص شدند. ايشان در تاريخِ 5 آذرماه بازبيني داشتهاَند؛ خدايا خوداَت بگو در تمامِ اين سالهايِ خدايياَت آيا ديدهاي كه كارِ خوب از همين چند روز تمرين در بيآيد؟ درست است بازبينانِ محترم و دانشمند به ايشان اعتماد كردهاَند كما اينكه به خيليها اعتماد كردهاَند، خدايا يعني چون من صميمي نبودهاَم به من اعتماد نشده است؟ يا چون ايشان سابقهيِ بيشتري داشتهاَند و البته قبلن هم چندين كارِ خوب اجرا كردهاَند بهاشان اعتماد شده؟ من ميگويم حقِ ايشان است كه بعدِاين همه سال كار و زحمت بهاشان اعتماد بشود اما عدالت آيا اقتضا نميكند كه در يك مسابقهيِ فوتبال به يك بازيكنِ دهدقيقهيي همانقدر توجه بشود كه به بازيكن نوددقيقهيي؟يا لااقل به اندازهيِ همان دهدقيقه عنايت بشود؟ البته همچنان ميپذيرم كه ممكن است سلايق متفاوت باشد اما بسياري از بازبينهايِ محترم اهلِكارِ عملي نيستند و البته اين هم به طعنه و توبيخ نميگويم فقط ميگويم كه نكند چون مدتهااست كارِ اجرايي نكردهاَند از اعتماد به من و مهديِ نصيري و امين عظيمي و حسينزاده ميهراسند؟
خداي خوباَم به خدا خسته شدهاَيم از بس زحمت ميكشيم و هدر ميرود. حالا هم مهم نيست يك وقت خاطرِ نازنيناَت ناراحت نشود كه همينقدر كه دلخوش باشم كه ميتوانم با تو دردِ دل كنم مرا به پادشاهيِ هفتملك سرتر است، فقط ميخواهم اين كار را اجرايِ عمومي ببرم سالِ بعد. من كه كاري به كاراِشان ندارم اگر آنها سري به سمتِ تو زدند كه اميدواراَم اين يككار را ديگر حتمن بكنند، بهاشان بگو لطفن، كه اگر اينبار برايِ اجرايِ عمومي اذيتاَم كنند، آنقدر بر درگاهاَت استغاثه خواهم كرد كه دلاَت به رحم بيآيد و جهاناِشان را به هم بر زني. و البته اين استغاثهي بلند (آنها بخوانند اعتراض و شكايت) به گوش روساياشان هم برسد كه بعضيها، از آنها بيشتر ميترسند تا از تو. بگو كه تو طرفِ آنهايي هستي كه در برابرِ ظالمان جز خودِ خدايياَت كسي را ندارند. بگو و محضِ رضايِ خدا هوايِ آنهايي را داشته باش كه اينجا دوستانِ صميمي ندارند. من در عدالتِ تو ترديدي ندارم. عدهيي اينجا ترديد ميكنند اما من هنوز ترديد ندارم. خدايا كمكاَم كن كه هرگز ترديد نكنم. راستي محرم ماهِ پيروزيِ خون است بر شمشير. خواستم يادآوري كرده باشم.
تا بعد خوداَم را به تو ميسپارم.
خدا جان مرا ببخش كه دارم وقتاَت را ميگيرم و براياَت نامه مينويسم. باور كن اگر رويِ زمين حتا يكنفر را داشتم كه مي توانستم اين نامه را به او بنويسم، هرگز مزاحمِ تو نميشدم. اما خوداَت خوب ميداني كه كسي را ندارم. و باز هم مرا ببخش كه در خطابِ به تو هيچ القاب و اضافاتي به كار نبردهاَم و تنها نوشتهاَم خدايِ خوباَم. آخر آنقدر تو صفات و القاب و اشاراتِ بيبديل و بينظير داري كه اگر بخواهم همهيِ آنها را بنويسم ديگر جايي برايِ نامهيِ من نخواهد ماند و اصلن فراموشاَم خواهد شد كه چه چيزهايي ميخواهم، از بس كه تو خوب و مهربان و عزيزي و به هزاران هزار صفتِ نيكو متصفي! پس بگذار همان خوب صداياَت كنم كه جامعِ دانشِ ناچيزِ من است در توصيفِ حقيقتِ وجودِ تو. و باز هم مرا ببخش كه تو را تو صدا ميكنم. اينجا رويِ زمين هركسي آنيكي را تو خطاب كند معلوم ميشود كه خيلي با هم صميمي هستند و برايِ همين هم هست كه بعضي اوقات اين دوستانِ صميمي كارهاياِشان را به هم ميسپارند و حتا ناني به هم قرض ميدهند و به جايِ هم در كارِ قضاوت هم ميشوند و از هم مدافعه هم ميكنند و حتا زباناَم لال رذايلِ هم را نيز توجيهِ به نسبتِ شرايط و مصلحت ميكنند، از بس كه با هم صميمياَند. اما من رويِ زمين از اين طايفه كسي را ندارم كه باهاش صميمي باشم و بنابراين گاهي اوقات بعضي از اين جماعت ياداِشان ميرود كه من و امثالِ من اصلن در اين زمين ميزيايم يا نه و اصلن آيا حقِ زيستن داريم يا نه. برايِ همين هم هست كه اينقدر باور كن اينقدر اينقدر امشب دلاَم گرفته است و چارهيي نداشتم مگر اينكه براي تو نامه بنويسم. و البته در اين نامه تو را تو خطاب كنم تا نشان بدهم كه من هم يك دوستِ صميمي دارم. يعني حداقل دلاَم را خوش كنم كه ميتوانم در تمامِ عالم كسي را بدونِ دغدغه و دلشورهيي تو خطاب كنم و از پسِ پشتاَش هزار چه و چه و چه در نيايد. حالا تو هم جانِ خوداَت آبروداري كن و نگو كه اين بندهاَم را نميشناسم و با من نسبتي ندارد و حتا اگر دوستاَم نداري، تو را به جانِ اولياياَت كه دوستاِشان داري صداياَش را در نياور تا اينجا ديگر از دك و پز نيفتم و كلاهاَم را بر هفتعرش استوار بگيرم كه اگر شما را دوستاني است كه فلانالدولهاند و بهمانالسلطنه، مرا دوستي است كه دوامِ دولتهااست و بقايِ سلطنتها و زير وبمِ عالم به نام و ارادهيِ او بند است و اگر نخواهد زمين بر جاي نميماند و اگر بخواهد تكه ناني از دهانِ موري نخواهد افتاد. پس خدايِ خوباَم يك بارِديگر سلام!
همانطور كه خوداَت ميداني من ميلادِ اكبرنژاد هستم. درست است در درام نويسي اين يك اشتباهِ فاحش است؛ همين جمله را ميگويم، يعني همانطور كه خوداَت ميداني من فلان هستم و بهمان. هرچند رويِ زمين، در مملكتِ ما عدهيي از بزرگانِ تهآتر اين اشتباهاتِ فاحش و ابتدايي را مرتكب ميشوند ولي چون از همان دوستانِ صميمي دارند، نه تنها براياشان خطا به حساب نميآيد و هرسال بر اين اشتباهات تاكيد ميكنند كه گاهي حتا سالي چند بار و در چند اجرايِ نمايشي (كه البته من علمِ غيب ندارم و دانش لدني نيز هم، كه بدانم چهگونه ميشود يكي هر پنجسال يكبار هم نتواند اجرا برود و يكي سالي اگر نگويم پنجبار ديگر سهبار رويِ شاخاَش است)، بلكه حتا اين اشتباهات را به اسمِ نوآوري و خلاقيت و دانشِ روز به خوردِ خلقا... هم ميدهند؛ جلالخالق. اما اين جملهي «همانطور كه خوداَت ميداني...» نشان مي دهد كه نويسنده خواسته تماشاكنان را خطاب قرار دهد كه يعني حواساتان جمع باشد و تو خوب ميداني كه اين از سخيفترين نوعِ اطلاعرساني است، اما من اينجا به عمد اين جمله را به كار ميبرم و معلوم است كه ميدانم تو داناييِ مطلقي و اين نامه اصلن برايِ اين است كه از يكسو خوداَم كمي آرام بگيرم و از سويِ ديگر بعضِ دوستان كه مكالمهيِ نمايشيِ ما را تماشا ميكنند، آن را بشنوند اگر فرصت بكنند و چندين و چند شغلاِشان اجازهي تدبر در امور هم بدهد.
پس دوباره شروع ميكنم. خدايِ خوباَم سلام. همانطور كه خوداَت ميداني من تهآترنويس و كارگردانِ تهآتر هستم. لااقل تا اين لحظه. چون خوداَم نميدانم اما بديهي است كه تو ميداني كه در آينده آيا من همچنان كارگردانِ تهآتر خواهم ماند يا به سينما خواهم رفت يا چيپس خواهم فروخت يا نظريهپردازِ فلسفهيِ سياسي خواهم شد. الان كارگردني خواندهاَم ولي از بدِ حادثه بسياري فكر ميكنند من نمايشنامهنويس هستم. درست است من نمايش مينويسم اما تو لااقل خوب ميداني كه من اصلن بلد نيستم نمايش بنويسم و هرچه مينويسم از سرِ تفنن است و اجبار. تفنن از اين بابت كه وقتي هيچ كاري نداري و نوبتِ كارگرداني هم بهات نميرسد معلوم است كه بايد سرِ خوداَت را گرم كني، وگرنه خدايِ نكرده از فرطِ بيكاري با زناَت دعواياَت ميشود و از آن جايي كه من از جملهي بعضي از اين دوستانِ صميمي نيستم كه گاهي وقتها زناِشان را هم اشتباهي نو به نو ميكنند از بس كه با اين نوتري صميمي شدهاَند، بنابراين همان زنِ اسبقاَم را ميخواهم و نميخواهم خدايِ نكرده دعواياَم بشود و برود خانهيِ ماماناَش و كار به باقالي جمع كردن و اين حرفها بيافتد، پس مينشينم نمايش مينويسم. و اجبار هم برايِ اين است كه غمِ نان نميگذارد ننويسم كه اگر ميگذاشت خيلي وقت پيش ول كرده بودم و چسبيده بودم به رمان نوشتناَم. آنوقت اين نوشته را ميدهم كه دوستان كاراَش كنند چون وقتي نمايشي نوشته شد، نميشود كه همينطور خاك بخورد. دوستان هم ميدهند به جشنوارهيي يا جايي كه تصويب بشود و معلوم است كه از هر دهتا نهتاياَش رد ميشود و باز بر ميگردد و همان خاك را ميخورد. حالا وقتي تكليفِ متنهايِ آدم اين باشد واي به حالِ كارگردانياَش كه از هر بيستتا نوزدهتاياَش را رد ميكنند. البته شايد تو بگويي كه خب نمايشهايِ ضعيف مينويسي و حق دارند. باور كن خدايِ خوب! كه خيلي وقتها اين دوستانِ صميمي نمايشنامههايي را رد ميكنند كه خوداِشان در جايي ديگر كلي تعريفاَش را كردهاَند و مگر نه اينكه خوداِشان ميگويند من نمايشنويسام؛ خب نمايشنويس ديگر بعدِ چهل پنجاهتا نمايشنامه حداقلها را ميداند حتا اگر خنگ باشد كه خدا جان تو خوداَت خوب ميداني من خنگ نيستم. البته بعضي موقع هم محبتهايي ميكنند و بعضي از اين كارها تصويب ميشود و تو ميداني كه تعدادِ نمايشنامهها از تعدادِ كارگردانيها بيشتر است و برايِ همين هم برخي به خوداِشان جرات ميدهند بر اساسِ يك كليشهي پوسيدهيِ قرنِ نوزدهمي خيال كنند كه من چون نمايش مينويسم حقِ كارگرداني ندارم و بنابر همين قاعده هر اجرايي از من مزخرف است ولي خدايِ خوباَم تو خوب ميداني كه آنها خوداِشان مزخرف ميگويند چنانكه نمونهيِ كارهاشان چنين اثبات ميكند.
اما غرض از همهي اين مقدمات علاوه بر دردِ دل كردن ماجرايي بود كه همين چند روزه اتفاق افتاده. امسال هم مثلِ پارسال كاراَم در بازبيني جشنوارهيِ فجر رد شد. البته به نفسِ رد شدن اعتراضي ندارم. يعني از تو كه پنهان نيست عصباني هستم اعتراض هم دارم اما خوداَم را توجيه ميكنم كه شايد كارهايِ ديگر از من بهتر بوده باشند و يا حتا نه، داوران سليقهشان با كارِ من نخوانده باشد. هرچند باز يادِ آن ضربالمثل ميافتم و به خوداَم ميگويم چرا هميشه سليقهشان با كارِ من نميخواند و يك بار هم با كارِ بعضِ ديگرِ آقايان نميخواند. با اينهمه قبول ميكنم كه اشكالي ندارد. بالاخره ليگ برتر است و يكي ميبرد و يكي ميبازد. اما امسال اتفاقي افتاده كه چند سوآل برايِاَم ايجاد كرده و چون هيچ پاسخي برايِ آن نيافتم تصميم گرفتم از تو بپرسم كه پاسخِ همهيِ پرسشهايي!
خدايِ خوباَم! وقتي ليستِ اسامي پذيرفته شدهگانِ تجربهها منتشر شد، ديدم نامِ دو نفر در اين ليست وجود دارد كه در ميانِ نامِ كساني كه در مرحلهيِ بازخواني انتخاب شدهاَند نبوده است. البته دوستان ميگويند كه آنها بعد از اعتراض به رايِ بازخوانان امكانِ حضور و بختآزمايي در مرحلهيِ بازبيني را يافتهاَند. من اين توجيه را ميپذيرم اما آيا فقط آن دونفر اعتراض كردهاَند و اصلن گيرم كه همين باشد، آيا من هم الان حقِ اعتراض دارم تا شانسِ ديگري در مرحلهيِ دوم بازبيني پيدا كنم؟
راستي گفتم مرحلهي دوم بازبيني؛ از ميانِ چندين كارِ راهيافته به مرحلهيِ بازبيني تعدادي انصراف دادند و بازماندهگان در معرضِ قضاوت قرار گرفتند. بعد خواستند نُه كار انتخاب بشود، تعدادي از كارها ديده شد البته همهيِ آنها تقريبن به صورتِ ناقص. جالب اينكه سيزده كار انتخاب شد كه دوباره بروند تمرين كنند و اينبار به طور كامل بازبيني بدهند؛ يعني احتمالن سطحِ كارها آنقدر خوب و به هم نزديك بوده كه قدرت انتخاب وجود نداشته. خب خير است انشاءا... اما از اين ميان در بازبينيِ تهران چهار يا پنج كار (با شك ميگويم) باقي ماندند كه آنقدر كارشان بد بوده كه امكانِ حضور در يك فرصت و شانسِ ديگر هم نداشتهاند از جمله كارِ من.
سوآل؛ آيا واقعن كار آنقدر بد بوده؟ آيا دوستانِ بازبين ترسيدهاَند، حالا كه ميخواهند سيزده كار را به مرحلهيِ بعد بفرستند تا خدايِ نكرده عذاب وجدان نداشته باشند كه نكند يكوقت حقِ كسي ضايع شود، اگر اين چند كارِ باقيمانده هم فرصتي ديگر مييافتند زباناَم لال از اموالِ بيتالمال مصرف ميشد برايِ جا و مكانِ بازبينيِ مجدد؟
سوآلِ بعد؛ خدايِ خوباَم در تاريخِ 29 آذرماه در سايتِ جشنواره آمده كه يكي از استادانِ معظمِ اين ديار كه تو ميداني نه من او را از نزديك ميشناسم و نه خصومتي با او دارم كه حتا دورادور او را ميستايم، خبر داده گروهِ بازيگرانِ نمايش من و آنتونن آرتو مشخص شدند. ايشان در تاريخِ 5 آذرماه بازبيني داشتهاَند؛ خدايا خوداَت بگو در تمامِ اين سالهايِ خدايياَت آيا ديدهاي كه كارِ خوب از همين چند روز تمرين در بيآيد؟ درست است بازبينانِ محترم و دانشمند به ايشان اعتماد كردهاَند كما اينكه به خيليها اعتماد كردهاَند، خدايا يعني چون من صميمي نبودهاَم به من اعتماد نشده است؟ يا چون ايشان سابقهيِ بيشتري داشتهاَند و البته قبلن هم چندين كارِ خوب اجرا كردهاَند بهاشان اعتماد شده؟ من ميگويم حقِ ايشان است كه بعدِاين همه سال كار و زحمت بهاشان اعتماد بشود اما عدالت آيا اقتضا نميكند كه در يك مسابقهيِ فوتبال به يك بازيكنِ دهدقيقهيي همانقدر توجه بشود كه به بازيكن نوددقيقهيي؟يا لااقل به اندازهيِ همان دهدقيقه عنايت بشود؟ البته همچنان ميپذيرم كه ممكن است سلايق متفاوت باشد اما بسياري از بازبينهايِ محترم اهلِكارِ عملي نيستند و البته اين هم به طعنه و توبيخ نميگويم فقط ميگويم كه نكند چون مدتهااست كارِ اجرايي نكردهاَند از اعتماد به من و مهديِ نصيري و امين عظيمي و حسينزاده ميهراسند؟
خداي خوباَم به خدا خسته شدهاَيم از بس زحمت ميكشيم و هدر ميرود. حالا هم مهم نيست يك وقت خاطرِ نازنيناَت ناراحت نشود كه همينقدر كه دلخوش باشم كه ميتوانم با تو دردِ دل كنم مرا به پادشاهيِ هفتملك سرتر است، فقط ميخواهم اين كار را اجرايِ عمومي ببرم سالِ بعد. من كه كاري به كاراِشان ندارم اگر آنها سري به سمتِ تو زدند كه اميدواراَم اين يككار را ديگر حتمن بكنند، بهاشان بگو لطفن، كه اگر اينبار برايِ اجرايِ عمومي اذيتاَم كنند، آنقدر بر درگاهاَت استغاثه خواهم كرد كه دلاَت به رحم بيآيد و جهاناِشان را به هم بر زني. و البته اين استغاثهي بلند (آنها بخوانند اعتراض و شكايت) به گوش روساياشان هم برسد كه بعضيها، از آنها بيشتر ميترسند تا از تو. بگو كه تو طرفِ آنهايي هستي كه در برابرِ ظالمان جز خودِ خدايياَت كسي را ندارند. بگو و محضِ رضايِ خدا هوايِ آنهايي را داشته باش كه اينجا دوستانِ صميمي ندارند. من در عدالتِ تو ترديدي ندارم. عدهيي اينجا ترديد ميكنند اما من هنوز ترديد ندارم. خدايا كمكاَم كن كه هرگز ترديد نكنم. راستي محرم ماهِ پيروزيِ خون است بر شمشير. خواستم يادآوري كرده باشم.
تا بعد خوداَم را به تو ميسپارم.
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد