چهل روز از لحظهیی كه پدراَم برایِ هميشه چشمهایاش را بست گذشت و من همچنان اين تنهایی را دوره میكنم و لابهلایِ خندهها و گپوگفتها و مراودهها و سكوتها و كارها و نوشتنها و رفتنها پنهاناش میكنم شايد برایِ ابد به خاطرهام بسپارم كه آخرين اشتراكِ ابدی ازلیِ انسان درست همان لحظهیی است كه ديگر نيست. پس مرگ را پاس میدارم شايد از پسِ اين زندهگیِ لعنتیِ دوستداشتنی بر بیآيم.
آنوقتها وقتی سخت تنها میشدم سري میزدم به سرایِ رفتهگان و با حسنِ فريدی كه هنوز در ميانِ قبری كه برایاش درست كرده بودند، نبود هی حرف میزدم و آرزو میكردم هيچوقت بر نگردد نكند لابهلایِ اين روزمرهگی از دستاش بدهم.
حالا، امروز پنجشنبه ششمِ بهمنماهِ هشتادوچهار باز هم حسنِ فريدی تسكينام میدهد كه اينبار چند استخوان ميانِ مزاری كه برایاش درست شده به مادراَش يادآوری كرده كه ديگر منتظرِ برگشتناش نباشد و امروز سخت گله كردم كه در اين بلبشویِ تنهایی و سكوت و خستهگی خدا میداند كسی ديگر را برایِ از يادبردنِ تنهاییام نه، كه بر دوش كشيدنِ تنهاییام جز او ندارم. و آناهيتا میداند از كدام تنهایی سخن میگويم وقتی، آنهنگام كه پدراَم بود با همهی دوری و كم ديدنها اينهمه آزاراَم نمیداد. حالا هر وقت متنی را ازم رد میكنند، جایی راهام نمیدهند، حقی را ازاَم سلب میكنند، میدانم كه بايد به حسن پناه بیآرم و حتا پدراش رویِ مزاراَش تعجب نكند كه چرا اين همه آشفتهیِ پسراش هستم و خودام هم نمیدانم چرا. امروز را مطمين شدم كه هرگز دامنِ مسندنشينان پناهام نيست، خانهی اربابانِ جهل و جنگ و سادهلوحی پناهام نيست، خلوتِ آلودهیِ دردنوشان و شادخواران و لجنمالان پناهام نيست، كه اگر پناهیم باشد همان سادهگیِ دومتریِ مزاریاست كه رویاش نوشتهاند حسنِ فريدی. استخوانهایاش را دومِ اسفندِ هفتادوهشت آوردند.
حالا يقين دارم، اين پسرِ نوزده ساله كه 22 فروردينِ 62 او را از ما گرفت و از تهآتر و انديشهیِ اشكنان گرفت، پيش از آنكه از خانوادهاش بگيرداَش، جایی آندورها سخت منتظر و نگران است كه من كدام نشانه، كدام كلمه، كدام سايه، كدام عاطفه، كدام انديشه بر دامنِ نازنينِ صحنه مینشانم يا در ويرانیاش جامِ خيانت سر میدهم. خيانت به فلسفه، به كلمه، به شعر، به دانایی، به زبان، به حضور. هرگز چنين مبادا.
حالا سخت می خواهمات پسر! حالا!
يا علی!
2006/01/28
چهلمين روز از نبودنِ پدراَم
2006/01/18
چرا گوگل نداريم؟
هفتهنامهیِ وزين و دوستداشتنیِ عصرِ ارتباط پرسشي را در صفحهیِ دهكدهیِ جهانیاش مطرح كرده بود كه چرا با وجود آنكه ما دانشمندانِ ارشدِ بسياری داريم، چرا با وجودِ آنكه ما فارغالتحصيلانِ نابغهیِ بسياری تربيت میكنيم و چرا با وجودِ آنكه ما در المپيادها برندهگانِ فوقالعادهیی هم داريم با اين همه چرا گوگل نداريم؟ چرا مايكروسافت نداريم چرا بيلگيتس نداريم؟
من چيزهایی به ذهنام رسد و برایاشان فرستادم كه البته نمیدانم اصلا قابلِ چاپ باشد يا نه اما در هر حال اينجا میگذارم شايد يك نفر با من موافق باشد. بديهی است كه نگاهِ من در كنارِ عواملِ اساسیِ سياست و اقتصادِجهانی و مناسبات و عملكردهایِ ايران در اين معادلات قابلِ توجيه و تكميلشدنیاست.
چرا گوگل نداريم؟
باور كنيد به فنآوریِ اطلاعات، اصلا به توليدِ اطلاعات مربوط است كه آخرين فيلسوفِ ايرانی چهارسد سالِ پيش میزيسته است و از قضایِ روزگار او آخرين جمعكنندهیِ حكمتِ نظری و حكمتِ عملی در عرصهیِ حياتِ اجتماعی و سياسيِ انسانِ ايرانی بوده است. البته بديهیاست كه منظور از فيلسوف كسي نيست كه احتمالا كمی فلسفه میداند يا مثلا حاشيهیی بر فلانيسم يا بهمانالكتب نگاشته است. مراد توليدكنندهیِ يك نظريهیِ تازه در عرصهیِ انديشهیِ جهان و بسط دهندهیِ حضورِ انسان با مشخصاتِ فرهنگیِ ويژهیِ سرزمينی در دنيایِ نوآمده است. از اين رواست كه با عنايت به نگاهِ حضرتِ جوادِ طباطبایی میانگاراَم كه پس از صدرایِ شيرازی اين مملكت را يك توليدكنندهیِ نظريهیِ نو به خود نديده است كه بتواند در رقابت و تعامل با پديدآورندهگان و بناكنندهگانِ عصرِ جديد، همگامی و همسخنی در خور معرفی كرده يا تواناییِ ديالوگ با گفتمانهایِ متعدد و پیدرپی و چالشهایِ برآمده از اين گفتمانها كه متناسب با ويژهگیهایِ اين دوران، گاه و بیگاه سر بر آورده و حوزهیِ حياتِ اجتماعی را دچارِ تلاطم و آشوب يا بهسامانی و آرامش كرده، داشته باشد.
ترديدیِ نيست كه جملهی آمده در پسِ عنوانِ آخرين فيلسوف يعنی آخرين جمعآورندهیِ حكمتِ عملي و نظری بسيار حايزِ اهميت است. واقعيت اين است كه در سيرِ تمدنِ غربی هرگز توليدِ نظريههایِ فلسفی و چهگونهگیِ زندهگیِ سياسي اجتماعی از هم فاصلهیی نداشته. به عبارتِ ديگر در هر دورهیی نظريهها بازنمونِ زندهگیِ اجتماعی و از سويي زندهگیِ اجتماعی بر پايهیِ چالشهایِ برآمده از توليدِ نظريههایِ تازه بوده است.
اين غيرِ طبيعی نيست كه اولين جرقههایِ فلسفه و نظريههایِ سياسی اجتماعی در دنيایِ غرب با عنايت به ساز و كار و مناسباتِ زندهگیِ انسان در مدينه تعريفِ دقيق پيدا كرده و بنابراين انسان به تنهایی با يك انديشهیِ مجردِ منفرد اگر هم فرصتِ طرح میيافته در گيرودارِ زندهگیِ سياسي اجتماعی در حوزهیِ عمومی به فراموشی سپرده میشده، مگر آنكه ساحتی از حضورِ انسان در شهر يا همان مدينه، چه در حيطهیِ سياست و تشكيلِ دولت، چه در حيطهیِ اخلاق و پرورشِ انسان و خانواده و چه در حيطهیِ مباحثاتِ قضایی به عنوانِ زيربنایِ جامعهیِ مدنی بروز میيافته است.
با كمی تامل میتوان ديد كه گسستهایِ تاريخی-فرهنگیِ حاصل از تاخت و تازِ انواعِ كشورها و فرهنگها، همچنين تعصباتِ اعتقادی و بسطِ آن در حوزهیِ عمومی، جداییِ نظامِ حكومتی از خواستِ جامعه، تفاوتهایِ بنيادين و سرگيجهآورِ حكومتها و سلسلههایِ پادشاهی متعدد و دهها موردِ كوچك و بزرگِ ديگر شرايطی را فراهم كرده كه از اولين فيلسوفِ ايرانیاسلامی ابونصرِ فارابی كه انسان را موجودی قواميافته در مدينه میبيند و شكلگيریِ نظامِ انديشهگی و اخلاقی و حتا تربيتیِ او را منوط به تجربههایِ عملی در مدنيتِ جامعه میداند تا حكيمانی به نظارهیِ سقوطِ اطلاعات و انديشه بنشينيم كه آدابِ سعادتِ انسانی را تنها در پرورشِ روحِ فردی در كنجِ عزلتها به دور از شانِ زندهگیِ سياسي اجتماعی میجويند و از پسِ ملاصدرا اگر هم دستی از آستين برآمده يا شرحی بر گذشتهگان بوده يا نگارشی از تهماندههایِ ايديولوژيكِ آنسویِ مرزها. و همهیِ اينها زمينهیی برایِ جداييِ مستمر و اوجگيرندهیِ حكمتِ نظري از انديشهیِ عملي.
از همينرواست كه تحولاتِ جديد را گاهی به چشم هم نمیبينيم و يا به حساب نمیآوريم و شكلگيریِ مناسباتِ جديد را در عصرِ نو از پسِ عينكِ تيرهیِ مستحبات به غبارِ بیتفاوتی میآلاييم و واجباتِ نوآمدهگی را مكروه میكنيم به جنگ و جدلهایِ بیاولويتِ حاشيهنويسي بر جنابانِ شمشادالحكما و يا حرام میكنيم به تهماندهخوری از آخورِ كشككيسم.
معلوم است كه با اين تفاصيل، ماكياولی مبناهایِ انديشهیِ سياسيِ جديد را از پيِ تغييراتی كه در شهرِ جديد اتفاق افتاده پيريزی میكند و ما همزمان بر سرِ ريختنِ آب از آرنج به پايين يا بالعكس با عثمانیها به جنگ مشغول میشويم و يكيكِ انسانهامان را كه میتوانند بنيادهایِ انديشهیِ جديدِ ايرانیاسلامی را در آشوبِ مدرنيته بهسامان كنند و شهرِ تازهیی را با نشانهایِ فارابی و آميخته با تجربههایِ عملیِ زندهگیِ مدرن يعنی شايستهیِ زندهگیِ انسانِ ايرانی بسازند و كلمهیی به صورتبندیِ داناييِ جهان اضافه كنند، از دمِ توپ میگذرانيم كه اين توپ ارمغانِ عصرِ مدرن است بدونِ اينكه انديشهیِ اصيلِ انسانِ نو بر پسِ پشتِ آن بدرخشد.
و كوتاه كنم كه جایِ بسطِ اين سطور در اين يادداشت نيست كه همهیِ اينها تداوم داشته تا به امروز كه حتا از ساختارِ فقهِ پويايمان نيز بهره نبردهايم كه در گذرِ چالشهایِ پيشرویِ انسانِ شيعی در شهر و مدينه، بر ورقهایِ خويش به تناسب افزوده و همگام با اين تحولات چهره نو كرده برایِ سعادت انسان زيسته در جامعه.
شايد پرسيده شود كه همهیِ اينها چه ربطي به فنآوریِ اطلاعات و گوگل و بيلگيتس دارد. اما مگر نه اينكه هر تحولی در طولِ تاريخ حتا پيشرفتهایِ تكنولوژيكی مصداقی از نظريههایِ فلسفیِ متفكرانِ هردوره بوده است. بشری كه به محاسبه در زندهگی نياز دارد ماشين حساب ابداع ميكند و گرنه وقتی حساب و كتابی در كارِ زندهگیِ عموميِ يك جامعه نباشد چه احتياج به ابداع ماشين حساب؛ حتا اگر هزاران نفر در اين جامعه به تناسبِ شغلهاشان از ماشين حساب استفاده كنند اما اينها میشوند مصرفكنندهگانِ جوامعی كه حساب، اصلی از فلسفهیِ زندهگیشان است و بنابراين ماشيناش را ابداع كردهاند و از پسِ آن انواعِ فنآوریهایِ مربوطه را.
انسان از لحظهیی كه يقين پيدا میكند چيزی برایِ گفتن و عرضه كردن دارد، الفبا را پديد میآورد و از لحظهیی كه مطمين میشود انديشهیِ او موردِ توجهِ ديگری قرار خواهد گرفت و اصلا موردِ نيازِ ديگری است كتاب را اختراع میكند و از لحظهیی كه ميفهمد تنها او نيست كه بايد سخن بگويد، بلكه ديگران هم در حدِ همسخنیِ او هستند و همهیِ اينها يعنی حقوقِ بشر، آزادی، مردمسالاری و همهیِ ارزشهایِ معرفتیِ انسان در طولِ تاريخ، پس برایِ دريافتِ اطلاعاتِ متقابل به ابداعِ وسايلِ ارتباطِ جمعی روی میآورد. و درست لحظهیی كه متوجه میشود فرصتسوزیهایِ تاريخی برایِ از دست دادنِ زمان و محروميتهایِ اجتماعی از فنآوریهایِ روز نه تنها مرزهایِ خودی بلكه حتا سرزمينهایِ ديگر را نيز دستخوشِ نابههنجاریهایِ مكرر خواهد كرد واين در نهايت به ضررِ انسان در كليتِ آن به دور از فرهنگها و پارهفرهنگهایِ درونسرزمينی است و بنابراين هر ثانيه در تبادلِ اطلاعات حياتی جلوه میكند، پس دست به ابداعِ فنآوریهایِ كليكی ميزند و همهیِ اينها در سايهیِ اين نگره رخ مينمايد كه توليدِ فكر و اطلاعات زيربنایِ ابداعات و اختراعات و پيشرفتهایِ فنآوریهایِ بشري بوده است و خواهد بود. بديهی است وقتی فكری برایِ عرضه نداشته باشی نيازی هم به ابداعِ ابزارِ انتقالِ فكر پيدا نميكني. آن وقت معدود آدمهایی هم كه در جامعهیِ تو تلاش میكنند فكر و دانشی توليد كنند از آنجايي كه زيربنایِ زندهگیِ سياسي اجتماعیِ فلسفیِ اين جامعه در تضاد با اينچنين رفتاری است، لذا يا مجبور به تركِ سرزمينات خواهند شد يا در كليت مصرفكنندهیِ ابداعاتِ ديگران در سرزمينهایِ ديگر. راستی يك پرسش؛ آيا اين همه گسست كه در عرصهیِ حكمتِ نظری و عملی در سرزمينِ چهارهزارسالهیِ ما اتفاق افتاده در سرزمينهایِ ايكبيریِ غربي نمودی داشته است؟
ترديدی نيست كه سازوكارهایِ توليد و بهرهوری در جوامعِ غربی متناسب با تاريخِ انديشههایِ هزارانسالهاش پيچيده در نظاممندیِ دقيقِ همهیِ اجزایِ جامعه از توليدكنندهیِ فكر تا نهادِ دولت، صاحبانِ صنعت، مصرفكنندهگان و حتا روابطِ با جوامعِ ديگر سامان مييابد. در ابتداییترين مثالها از كشورِ خوداِمان وقتی يك همآهنگیِ ساده در نزدِ خودِ اجزایِ نهادِ دولت ديده نمیشود و البته بديهیاست كه از لحاظِ تاريخی حاصلِ همان گسستِ انديشه و عمل در طولِ تمدنِ ما و گسترشِ اين تفارق تا به امروز است، چهطور انتظار داريم تا ساليانِ دور حتا چيزی چون گوگل داشته باشيم؟
البته من از همهیِ موانعِ اقتصادی و سياسي و بينالمللی صرفنظر كردهام كه خود بحثی مجزا ميطلبد اما به همين بسنده ميكنم كه نياز مقدمهیِ اختراع است. ما تشنه ميشويم، ميخواهيم آب بخوريم و برایِ خوردنِ آب ليوان ابداع ميكنيم. البته ميتوانيم با دست هم آب بخوريم اما وقتي دستامان از تماسِ لولههایی كه در عصرِ مدرن انتقالِ آب را ممكن كردهاند آلوده ميشود ديگر حتما وجود ليوان ضروری مينمايد.
نكتهیِ ديگر تناقض در نوعِ انتخابِ زندهگی و بنابراين حياتِ اجتماعی در حيطهیِ شهر از نهادِ دولت تا ديگر سازمانها و مصرفكنندهگان ميانِ سنت و مدرنيسم است، كه اگر هم مدالی در المپيك ميگيريم، اختراعی فردی ميكنيم، مهندسِ الكترونيك داريم يا يك برنامهنويسِ فوقالعاده پديد آورديم، از سازوكارهایِ اقتصادي و سياسي برایِ برجستهگيِ آن و تبديلاش به يك توليدیِ موثر در سطحِ دنيا كه انديشه را به اطلاعات و اطلاعات را به كالا و كالا را به رونقِ اقتصادي و توسعهیِ فرهنگي و بالنتيجه توليدِ نوآمدهترِ فكر و انديشه بدل كند غافل ميمانيم.
واقعيت اين است كه ما بازماندههایِ گفتارهایِ شبهِ فلسفیِ غرب را نشخوار ميكنيم و هنوز بر متقدمينامان حاشيه مينويسيم و اينها را ديگران بهتر از ما دارند، پس نيازی به پرداختِ پول برایِ دريافتاشان ندارند. شايد حصولِ شرايطی كه در آن شاكلههایِ حياتِ بشری همچون دولت، سرمايهگذاران، صنعتمداران، اقتصاددانان، و همه و همه و بيش از همه شايد اهالیِ آموزش و پرورش و نظامِ تربيتیِ انديشه در ارتباطی مستمر و تعاملی با صاحبانِ نظريههایِ فلسفی و در يككلام توليدكنندهگانِ اطلاعات قرار بگيرند، بتواند گره از كارِ فروبستهیِ ما بگشايد. بیخود نيست كه عصرِ آلِ بويه؛ مترقیترين دورانِ تجلیِ فرهنگ، هنر، انديشه و تكنيك و علومِ ايرانی و اساسا زندهگیِ ايرانی به شمار میآيد.ما در دورهیِ خودامان امام محمدِ غزالی زياد داريم، فارابی نداريم. البته سادهانگاری است اگر تصور كنيم بيل گيتس برایِ انتقالِ انديشههایِ مثلا هابرماس يا چامسكی، MS Dos را عرضه كرد، بلكه منظور مناسباتِ پيچيده و در عينحال ساختمندی است كه همهیِ اركانِ يك جامعه را به سمتِ پيشرفت سوق میدهد. باشد كه مردی از خويش برون آيد و كاری بكند.
يا علی!
من چيزهایی به ذهنام رسد و برایاشان فرستادم كه البته نمیدانم اصلا قابلِ چاپ باشد يا نه اما در هر حال اينجا میگذارم شايد يك نفر با من موافق باشد. بديهی است كه نگاهِ من در كنارِ عواملِ اساسیِ سياست و اقتصادِجهانی و مناسبات و عملكردهایِ ايران در اين معادلات قابلِ توجيه و تكميلشدنیاست.
چرا گوگل نداريم؟
باور كنيد به فنآوریِ اطلاعات، اصلا به توليدِ اطلاعات مربوط است كه آخرين فيلسوفِ ايرانی چهارسد سالِ پيش میزيسته است و از قضایِ روزگار او آخرين جمعكنندهیِ حكمتِ نظری و حكمتِ عملی در عرصهیِ حياتِ اجتماعی و سياسيِ انسانِ ايرانی بوده است. البته بديهیاست كه منظور از فيلسوف كسي نيست كه احتمالا كمی فلسفه میداند يا مثلا حاشيهیی بر فلانيسم يا بهمانالكتب نگاشته است. مراد توليدكنندهیِ يك نظريهیِ تازه در عرصهیِ انديشهیِ جهان و بسط دهندهیِ حضورِ انسان با مشخصاتِ فرهنگیِ ويژهیِ سرزمينی در دنيایِ نوآمده است. از اين رواست كه با عنايت به نگاهِ حضرتِ جوادِ طباطبایی میانگاراَم كه پس از صدرایِ شيرازی اين مملكت را يك توليدكنندهیِ نظريهیِ نو به خود نديده است كه بتواند در رقابت و تعامل با پديدآورندهگان و بناكنندهگانِ عصرِ جديد، همگامی و همسخنی در خور معرفی كرده يا تواناییِ ديالوگ با گفتمانهایِ متعدد و پیدرپی و چالشهایِ برآمده از اين گفتمانها كه متناسب با ويژهگیهایِ اين دوران، گاه و بیگاه سر بر آورده و حوزهیِ حياتِ اجتماعی را دچارِ تلاطم و آشوب يا بهسامانی و آرامش كرده، داشته باشد.
ترديدیِ نيست كه جملهی آمده در پسِ عنوانِ آخرين فيلسوف يعنی آخرين جمعآورندهیِ حكمتِ عملي و نظری بسيار حايزِ اهميت است. واقعيت اين است كه در سيرِ تمدنِ غربی هرگز توليدِ نظريههایِ فلسفی و چهگونهگیِ زندهگیِ سياسي اجتماعی از هم فاصلهیی نداشته. به عبارتِ ديگر در هر دورهیی نظريهها بازنمونِ زندهگیِ اجتماعی و از سويي زندهگیِ اجتماعی بر پايهیِ چالشهایِ برآمده از توليدِ نظريههایِ تازه بوده است.
اين غيرِ طبيعی نيست كه اولين جرقههایِ فلسفه و نظريههایِ سياسی اجتماعی در دنيایِ غرب با عنايت به ساز و كار و مناسباتِ زندهگیِ انسان در مدينه تعريفِ دقيق پيدا كرده و بنابراين انسان به تنهایی با يك انديشهیِ مجردِ منفرد اگر هم فرصتِ طرح میيافته در گيرودارِ زندهگیِ سياسي اجتماعی در حوزهیِ عمومی به فراموشی سپرده میشده، مگر آنكه ساحتی از حضورِ انسان در شهر يا همان مدينه، چه در حيطهیِ سياست و تشكيلِ دولت، چه در حيطهیِ اخلاق و پرورشِ انسان و خانواده و چه در حيطهیِ مباحثاتِ قضایی به عنوانِ زيربنایِ جامعهیِ مدنی بروز میيافته است.
با كمی تامل میتوان ديد كه گسستهایِ تاريخی-فرهنگیِ حاصل از تاخت و تازِ انواعِ كشورها و فرهنگها، همچنين تعصباتِ اعتقادی و بسطِ آن در حوزهیِ عمومی، جداییِ نظامِ حكومتی از خواستِ جامعه، تفاوتهایِ بنيادين و سرگيجهآورِ حكومتها و سلسلههایِ پادشاهی متعدد و دهها موردِ كوچك و بزرگِ ديگر شرايطی را فراهم كرده كه از اولين فيلسوفِ ايرانیاسلامی ابونصرِ فارابی كه انسان را موجودی قواميافته در مدينه میبيند و شكلگيریِ نظامِ انديشهگی و اخلاقی و حتا تربيتیِ او را منوط به تجربههایِ عملی در مدنيتِ جامعه میداند تا حكيمانی به نظارهیِ سقوطِ اطلاعات و انديشه بنشينيم كه آدابِ سعادتِ انسانی را تنها در پرورشِ روحِ فردی در كنجِ عزلتها به دور از شانِ زندهگیِ سياسي اجتماعی میجويند و از پسِ ملاصدرا اگر هم دستی از آستين برآمده يا شرحی بر گذشتهگان بوده يا نگارشی از تهماندههایِ ايديولوژيكِ آنسویِ مرزها. و همهیِ اينها زمينهیی برایِ جداييِ مستمر و اوجگيرندهیِ حكمتِ نظري از انديشهیِ عملي.
از همينرواست كه تحولاتِ جديد را گاهی به چشم هم نمیبينيم و يا به حساب نمیآوريم و شكلگيریِ مناسباتِ جديد را در عصرِ نو از پسِ عينكِ تيرهیِ مستحبات به غبارِ بیتفاوتی میآلاييم و واجباتِ نوآمدهگی را مكروه میكنيم به جنگ و جدلهایِ بیاولويتِ حاشيهنويسي بر جنابانِ شمشادالحكما و يا حرام میكنيم به تهماندهخوری از آخورِ كشككيسم.
معلوم است كه با اين تفاصيل، ماكياولی مبناهایِ انديشهیِ سياسيِ جديد را از پيِ تغييراتی كه در شهرِ جديد اتفاق افتاده پيريزی میكند و ما همزمان بر سرِ ريختنِ آب از آرنج به پايين يا بالعكس با عثمانیها به جنگ مشغول میشويم و يكيكِ انسانهامان را كه میتوانند بنيادهایِ انديشهیِ جديدِ ايرانیاسلامی را در آشوبِ مدرنيته بهسامان كنند و شهرِ تازهیی را با نشانهایِ فارابی و آميخته با تجربههایِ عملیِ زندهگیِ مدرن يعنی شايستهیِ زندهگیِ انسانِ ايرانی بسازند و كلمهیی به صورتبندیِ داناييِ جهان اضافه كنند، از دمِ توپ میگذرانيم كه اين توپ ارمغانِ عصرِ مدرن است بدونِ اينكه انديشهیِ اصيلِ انسانِ نو بر پسِ پشتِ آن بدرخشد.
و كوتاه كنم كه جایِ بسطِ اين سطور در اين يادداشت نيست كه همهیِ اينها تداوم داشته تا به امروز كه حتا از ساختارِ فقهِ پويايمان نيز بهره نبردهايم كه در گذرِ چالشهایِ پيشرویِ انسانِ شيعی در شهر و مدينه، بر ورقهایِ خويش به تناسب افزوده و همگام با اين تحولات چهره نو كرده برایِ سعادت انسان زيسته در جامعه.
شايد پرسيده شود كه همهیِ اينها چه ربطي به فنآوریِ اطلاعات و گوگل و بيلگيتس دارد. اما مگر نه اينكه هر تحولی در طولِ تاريخ حتا پيشرفتهایِ تكنولوژيكی مصداقی از نظريههایِ فلسفیِ متفكرانِ هردوره بوده است. بشری كه به محاسبه در زندهگی نياز دارد ماشين حساب ابداع ميكند و گرنه وقتی حساب و كتابی در كارِ زندهگیِ عموميِ يك جامعه نباشد چه احتياج به ابداع ماشين حساب؛ حتا اگر هزاران نفر در اين جامعه به تناسبِ شغلهاشان از ماشين حساب استفاده كنند اما اينها میشوند مصرفكنندهگانِ جوامعی كه حساب، اصلی از فلسفهیِ زندهگیشان است و بنابراين ماشيناش را ابداع كردهاند و از پسِ آن انواعِ فنآوریهایِ مربوطه را.
انسان از لحظهیی كه يقين پيدا میكند چيزی برایِ گفتن و عرضه كردن دارد، الفبا را پديد میآورد و از لحظهیی كه مطمين میشود انديشهیِ او موردِ توجهِ ديگری قرار خواهد گرفت و اصلا موردِ نيازِ ديگری است كتاب را اختراع میكند و از لحظهیی كه ميفهمد تنها او نيست كه بايد سخن بگويد، بلكه ديگران هم در حدِ همسخنیِ او هستند و همهیِ اينها يعنی حقوقِ بشر، آزادی، مردمسالاری و همهیِ ارزشهایِ معرفتیِ انسان در طولِ تاريخ، پس برایِ دريافتِ اطلاعاتِ متقابل به ابداعِ وسايلِ ارتباطِ جمعی روی میآورد. و درست لحظهیی كه متوجه میشود فرصتسوزیهایِ تاريخی برایِ از دست دادنِ زمان و محروميتهایِ اجتماعی از فنآوریهایِ روز نه تنها مرزهایِ خودی بلكه حتا سرزمينهایِ ديگر را نيز دستخوشِ نابههنجاریهایِ مكرر خواهد كرد واين در نهايت به ضررِ انسان در كليتِ آن به دور از فرهنگها و پارهفرهنگهایِ درونسرزمينی است و بنابراين هر ثانيه در تبادلِ اطلاعات حياتی جلوه میكند، پس دست به ابداعِ فنآوریهایِ كليكی ميزند و همهیِ اينها در سايهیِ اين نگره رخ مينمايد كه توليدِ فكر و اطلاعات زيربنایِ ابداعات و اختراعات و پيشرفتهایِ فنآوریهایِ بشري بوده است و خواهد بود. بديهی است وقتی فكری برایِ عرضه نداشته باشی نيازی هم به ابداعِ ابزارِ انتقالِ فكر پيدا نميكني. آن وقت معدود آدمهایی هم كه در جامعهیِ تو تلاش میكنند فكر و دانشی توليد كنند از آنجايي كه زيربنایِ زندهگیِ سياسي اجتماعیِ فلسفیِ اين جامعه در تضاد با اينچنين رفتاری است، لذا يا مجبور به تركِ سرزمينات خواهند شد يا در كليت مصرفكنندهیِ ابداعاتِ ديگران در سرزمينهایِ ديگر. راستی يك پرسش؛ آيا اين همه گسست كه در عرصهیِ حكمتِ نظری و عملی در سرزمينِ چهارهزارسالهیِ ما اتفاق افتاده در سرزمينهایِ ايكبيریِ غربي نمودی داشته است؟
ترديدی نيست كه سازوكارهایِ توليد و بهرهوری در جوامعِ غربی متناسب با تاريخِ انديشههایِ هزارانسالهاش پيچيده در نظاممندیِ دقيقِ همهیِ اجزایِ جامعه از توليدكنندهیِ فكر تا نهادِ دولت، صاحبانِ صنعت، مصرفكنندهگان و حتا روابطِ با جوامعِ ديگر سامان مييابد. در ابتداییترين مثالها از كشورِ خوداِمان وقتی يك همآهنگیِ ساده در نزدِ خودِ اجزایِ نهادِ دولت ديده نمیشود و البته بديهیاست كه از لحاظِ تاريخی حاصلِ همان گسستِ انديشه و عمل در طولِ تمدنِ ما و گسترشِ اين تفارق تا به امروز است، چهطور انتظار داريم تا ساليانِ دور حتا چيزی چون گوگل داشته باشيم؟
البته من از همهیِ موانعِ اقتصادی و سياسي و بينالمللی صرفنظر كردهام كه خود بحثی مجزا ميطلبد اما به همين بسنده ميكنم كه نياز مقدمهیِ اختراع است. ما تشنه ميشويم، ميخواهيم آب بخوريم و برایِ خوردنِ آب ليوان ابداع ميكنيم. البته ميتوانيم با دست هم آب بخوريم اما وقتي دستامان از تماسِ لولههایی كه در عصرِ مدرن انتقالِ آب را ممكن كردهاند آلوده ميشود ديگر حتما وجود ليوان ضروری مينمايد.
نكتهیِ ديگر تناقض در نوعِ انتخابِ زندهگی و بنابراين حياتِ اجتماعی در حيطهیِ شهر از نهادِ دولت تا ديگر سازمانها و مصرفكنندهگان ميانِ سنت و مدرنيسم است، كه اگر هم مدالی در المپيك ميگيريم، اختراعی فردی ميكنيم، مهندسِ الكترونيك داريم يا يك برنامهنويسِ فوقالعاده پديد آورديم، از سازوكارهایِ اقتصادي و سياسي برایِ برجستهگيِ آن و تبديلاش به يك توليدیِ موثر در سطحِ دنيا كه انديشه را به اطلاعات و اطلاعات را به كالا و كالا را به رونقِ اقتصادي و توسعهیِ فرهنگي و بالنتيجه توليدِ نوآمدهترِ فكر و انديشه بدل كند غافل ميمانيم.
واقعيت اين است كه ما بازماندههایِ گفتارهایِ شبهِ فلسفیِ غرب را نشخوار ميكنيم و هنوز بر متقدمينامان حاشيه مينويسيم و اينها را ديگران بهتر از ما دارند، پس نيازی به پرداختِ پول برایِ دريافتاشان ندارند. شايد حصولِ شرايطی كه در آن شاكلههایِ حياتِ بشری همچون دولت، سرمايهگذاران، صنعتمداران، اقتصاددانان، و همه و همه و بيش از همه شايد اهالیِ آموزش و پرورش و نظامِ تربيتیِ انديشه در ارتباطی مستمر و تعاملی با صاحبانِ نظريههایِ فلسفی و در يككلام توليدكنندهگانِ اطلاعات قرار بگيرند، بتواند گره از كارِ فروبستهیِ ما بگشايد. بیخود نيست كه عصرِ آلِ بويه؛ مترقیترين دورانِ تجلیِ فرهنگ، هنر، انديشه و تكنيك و علومِ ايرانی و اساسا زندهگیِ ايرانی به شمار میآيد.ما در دورهیِ خودامان امام محمدِ غزالی زياد داريم، فارابی نداريم. البته سادهانگاری است اگر تصور كنيم بيل گيتس برایِ انتقالِ انديشههایِ مثلا هابرماس يا چامسكی، MS Dos را عرضه كرد، بلكه منظور مناسباتِ پيچيده و در عينحال ساختمندی است كه همهیِ اركانِ يك جامعه را به سمتِ پيشرفت سوق میدهد. باشد كه مردی از خويش برون آيد و كاری بكند.
يا علی!
2006/01/03
باز هم بدونِ فجر
بالاخره نتيجهیِ بازبينیِ شهرستانها را هم اعلام كردند و حكم بر اين قرار گرفت كه من باز هم اجرایی در فجر نداشته باشم. درست است كارام رد شد. اصلا نميخواهم ادا اطوار در بیآورم اما به خدا خسته شدهام از بس كار میكنم و بعدِ چندين ماه يكهو همهچيز به هم میريزد. همين شنبه يعنی دهمِ ديماه قرار بود سعيدِ نجفيان پرندهگان... من را نمايشنامهخوانی كند. پنجشنبه شب بهاش زنگ میزنند كه حق ندارد اين متن را بخواند. من پرندهگان را رویِ سايت گذاشتهام؛ در بخش نمايشنامههایِ تهآترِ كولی. حتما بخوانيد.
خداوكيلی مثبتتر از اين میشود به همهچيزهایی كه آقايان مدنظرشان است نگاه كرد؟ حالا هم اين. البته به قولِ غلامِ پيروانیِ نازنين اميدوارم حق با داور باشه. اميدوارم ما اشتباه كِرده باشيم. اما در هر حال از اينكه برایِ چهارمين سالِ متوالی اجرایی در فجر ندارم... راستاش را بخواهيد آنقدرها از نتيجهیِ بازبيني ناراحت نيستم كه از رفتارمندیِ آقايان. تصور كنيد من روزِ دومِ ديماه هفتمِ پدرام بوده از جندروز قبلاش هم به دليلِ بيماریِ پدرام بالایِ سراش بودهام، يعنی ده دوازده روزی ميشد كه از تمرينات دور بودم. روزِ دوم دي يعني روزِ بازبيني كه از قضا جمعه هم بود من صبحِ زود رسيدم شيراز، قرار هم براين بود كه اجرایِ من را به همين دلايل بندازند بعدازظهر. صبح رسيدهام ميگويند كه ميخواهند تا ساعت دو همهچيز را تمام كنند. بچههایِ من از داشتن سالني كه در آن بازبيني بود از شبِ قبل محروم بودند چرا كه آخرين اجرا را داشتند. دو سالن در آنجا هست كه بچههایِ دو نمايشِ ديگر در آن تمرين ميكنند. من خواهش كردم كه اگر امكان دارد برایِ شرايطي كه هست، اجازه بدهند حداقل يك اجرایِ جنرال را در سالن اصلی از بچههام ببينم كه بعد اين دو هفته چهطور شدهاند و آقايان قسم خوردند كه پرواز دارند و نميرسند. من هم قبول كردم. بعد هم بدو بدو رفتند و ما هم تشكركنان كه چه بچههایِ زحمتكشي هستند اين محمد حيدري و ايوب آقاخانی. فردا به من ميگويند كه پروازشان آخرِ شب بوده و ميخواستند برایِ تفريح تختِجمشيد و جاهايِ ديگرِ شيراز را ببينند. بعد هم وقتي كسي تشخيص نميدهد كه اين نمايش اساسا تا چند روزِ آينده چه خواهد شد.. بگذريم. من همچنان معتقدام كارام ضعيف بوده. خدا به داداَم برسد.
ديروز ناراحت بودم. حتا خواستم شكايت كنم. اما ديشب باز با خودام حرف زدم. حالا هم باز فكر ميكنم مصلحتِ خداوندياست كه امسال هم كاری برایِ اجرا در فجر نداشته باشم. پس باز هم به خودِ او توكل ميكنم. اصلا همهچيز را از اول آغاز ميكنم. يكبارِ ديگر در خودام مرور ميكنم. انگار بچههایِ دبيرستاني درسهام را دوباره مرور ميكنم. نميدانم شايد هم همهیِ اينها باز برايِ خودنمايياست. خدا خوداش مواظبام باشد. فقط اين نمايشِ اخيرام را هم رویِ سايت گذاشتهام. آن را هم بخوانيد و بهام بگيد اگر لياقت بودنِ در فجر را نداشته كه من كمي جديتر تامل كنم در همه چيز. ولی به خدا من در اين زمينه بيسواد نيستم. بعدِ اينهمه وقت ميدانم چي به چياست. باز هم بگذريم
راستي همچنان سپاسگزارِ همهیِ دوستانی هستم كه در اين روزها برایِ همدردی كردهاند؛ با انواع و اقسامِ روشها. چه كنم كه جز سپاس و دعا برایِ سلامتی و طولِ عمرشان از درگاهِ خداوند چيزي در آستين ندارم برایِ پيشكشي.
يا علی!
خداوكيلی مثبتتر از اين میشود به همهچيزهایی كه آقايان مدنظرشان است نگاه كرد؟ حالا هم اين. البته به قولِ غلامِ پيروانیِ نازنين اميدوارم حق با داور باشه. اميدوارم ما اشتباه كِرده باشيم. اما در هر حال از اينكه برایِ چهارمين سالِ متوالی اجرایی در فجر ندارم... راستاش را بخواهيد آنقدرها از نتيجهیِ بازبيني ناراحت نيستم كه از رفتارمندیِ آقايان. تصور كنيد من روزِ دومِ ديماه هفتمِ پدرام بوده از جندروز قبلاش هم به دليلِ بيماریِ پدرام بالایِ سراش بودهام، يعنی ده دوازده روزی ميشد كه از تمرينات دور بودم. روزِ دوم دي يعني روزِ بازبيني كه از قضا جمعه هم بود من صبحِ زود رسيدم شيراز، قرار هم براين بود كه اجرایِ من را به همين دلايل بندازند بعدازظهر. صبح رسيدهام ميگويند كه ميخواهند تا ساعت دو همهچيز را تمام كنند. بچههایِ من از داشتن سالني كه در آن بازبيني بود از شبِ قبل محروم بودند چرا كه آخرين اجرا را داشتند. دو سالن در آنجا هست كه بچههایِ دو نمايشِ ديگر در آن تمرين ميكنند. من خواهش كردم كه اگر امكان دارد برایِ شرايطي كه هست، اجازه بدهند حداقل يك اجرایِ جنرال را در سالن اصلی از بچههام ببينم كه بعد اين دو هفته چهطور شدهاند و آقايان قسم خوردند كه پرواز دارند و نميرسند. من هم قبول كردم. بعد هم بدو بدو رفتند و ما هم تشكركنان كه چه بچههایِ زحمتكشي هستند اين محمد حيدري و ايوب آقاخانی. فردا به من ميگويند كه پروازشان آخرِ شب بوده و ميخواستند برایِ تفريح تختِجمشيد و جاهايِ ديگرِ شيراز را ببينند. بعد هم وقتي كسي تشخيص نميدهد كه اين نمايش اساسا تا چند روزِ آينده چه خواهد شد.. بگذريم. من همچنان معتقدام كارام ضعيف بوده. خدا به داداَم برسد.
ديروز ناراحت بودم. حتا خواستم شكايت كنم. اما ديشب باز با خودام حرف زدم. حالا هم باز فكر ميكنم مصلحتِ خداوندياست كه امسال هم كاری برایِ اجرا در فجر نداشته باشم. پس باز هم به خودِ او توكل ميكنم. اصلا همهچيز را از اول آغاز ميكنم. يكبارِ ديگر در خودام مرور ميكنم. انگار بچههایِ دبيرستاني درسهام را دوباره مرور ميكنم. نميدانم شايد هم همهیِ اينها باز برايِ خودنمايياست. خدا خوداش مواظبام باشد. فقط اين نمايشِ اخيرام را هم رویِ سايت گذاشتهام. آن را هم بخوانيد و بهام بگيد اگر لياقت بودنِ در فجر را نداشته كه من كمي جديتر تامل كنم در همه چيز. ولی به خدا من در اين زمينه بيسواد نيستم. بعدِ اينهمه وقت ميدانم چي به چياست. باز هم بگذريم
راستي همچنان سپاسگزارِ همهیِ دوستانی هستم كه در اين روزها برایِ همدردی كردهاند؛ با انواع و اقسامِ روشها. چه كنم كه جز سپاس و دعا برایِ سلامتی و طولِ عمرشان از درگاهِ خداوند چيزي در آستين ندارم برایِ پيشكشي.
يا علی!
2006/01/01
روزهایِ غيابِ پدراَم
میخواهم قبل از هرچيز صميمانهترين سپاسهایام را نثارِ دوستان ديده و نديدهام كنم كه در اين مدت به انواع و اقسام شكلهای ممكن از تسليتهایِ حضوری يا تلفنی تا پيغامهایِ الكترونيكی و كامنتةا و پيامهایِ كوتاهِ موبايلی، ناچيزترين دوستاشان را موردِ مهر و تسلا قرار دادند و بیگمان اگر حضورِ تكتكِ آنها را احساس نمیكردم، اينروزها خيلی سختتر از آن میگذشت كه گذشت. پس پاداشاشان را از خدا میخواهم كه ناتوانام در سپاسگزاری.
راستاش هميشه فكر می كردم اگر مثلا پدرِ آدم سنی ازاَش گذشته باشد، برایِ فرزندان درگذشتاش راحتتر و پذيرفتنيتر است اما حالا ميبينم خيلی تفاوت نميكند؛ مهم اين است كه بخشی از حضورِ تو، بخشی از اتكایِ قلبیات ديگر نيست و تو سخت تنها شدهای! شايد وقتي كه زنده بود بر حسبِ زندهگیِ روزمره گاهی حتا نميديدماش يا حتا در فكرام نبود، اما حالا سخت ميبينم كه چهقدر تنها هستم. شايد حتا وقتي زنده بود نميتوانست كمكي بكند اما حضوراش آرامشي داشت كه تنها نبودناش میتواند وسعتاش را بنماياند. و اگر نبود اين نعمتِ خدادی كه صبر نام دارد و ذره ذره در عنوانی به نامِ زندهگی متحول ميشود و خاطرهاش در ذهن ميماند و تداومِ هستی شكل ميبندد، ايواي اگر میشد دقيقهیی ادامه داد.
حالا دارم تلاش میكنم كارهایی بكنم كه به سودِ او باشد. گريه و اندوه تنها ما را تسكسن ميدهد و بس. میدانم حتا پيامبرِ خدا هم در مرگِ فاطمه بنتِ اسد، گريه كرد اما اين را هم ميدانم كه كه حالا او منتظرِ گريهةایِ من يا خواهران و مادراَم يا برادرام نيست، حالا چشم بهراهتر از گذشته میخواهد بداند من چه میكنم، چه مينويسم، چه میخوانم و برایِ سربلندیِ او چه گامهایی بر میدارم كه صالحات و باقيات در دلِ اين چيزهایی است كه من قصد ميكنم و انجاماش میدهم كه خدایِ نكرده اگر به خطلا باشد سرشكستهگیِ اواست كه چنين فرزندی پروريده. پس كاش خدایاش ياریام كند كه پسری نيكو باشم برایِ صالحات و باقياتاش. ايدون باد ايدونتر باد.
ديگر آنكه در اين اوضاع و احوال كه دوسه هفتهیی بالايِ سرِ بچههام نبودم بازبينیِ فجر را نه چنانكه انتظار داشتم اما باریِ به هرجهت رفتيم و اميدوارم بعدِ اينروزهايي كه چشم به راهام گذاشتهاند حداقل درك بشود كه كاری آيا از اساس خوب است يا مثلا در فلان اجرا به فلان دليل.. بگذريم توجيه كه نبايد كرد، هرچند همين اجرا اتفاقا از نظرِ خيلي از دوستان بسيار هم خوب بود اما من انتظارِ بيشتری از بچههام داشتم كه البته بخشِ زيادیش تقصيرِ خودام بود كه سرِ تمرينات پايانی نبودم. در هر صورت راضیام به رضايت خدا كه اگر خواست من اين كار را فجرِ امسال تهران اجرا ببرم بعد چهارسال.
وباز سپاس برایِ مهربانیتان. سعی ميكنم پستهایِ بعدیم سرشارِ اميد، نيكویی، ترانه و پرندهگانی باشد كه بهار را بر بالهاشان به تقسيمِ فصلها میبرند.
يا علی مدد!
راستاش هميشه فكر می كردم اگر مثلا پدرِ آدم سنی ازاَش گذشته باشد، برایِ فرزندان درگذشتاش راحتتر و پذيرفتنيتر است اما حالا ميبينم خيلی تفاوت نميكند؛ مهم اين است كه بخشی از حضورِ تو، بخشی از اتكایِ قلبیات ديگر نيست و تو سخت تنها شدهای! شايد وقتي كه زنده بود بر حسبِ زندهگیِ روزمره گاهی حتا نميديدماش يا حتا در فكرام نبود، اما حالا سخت ميبينم كه چهقدر تنها هستم. شايد حتا وقتي زنده بود نميتوانست كمكي بكند اما حضوراش آرامشي داشت كه تنها نبودناش میتواند وسعتاش را بنماياند. و اگر نبود اين نعمتِ خدادی كه صبر نام دارد و ذره ذره در عنوانی به نامِ زندهگی متحول ميشود و خاطرهاش در ذهن ميماند و تداومِ هستی شكل ميبندد، ايواي اگر میشد دقيقهیی ادامه داد.
حالا دارم تلاش میكنم كارهایی بكنم كه به سودِ او باشد. گريه و اندوه تنها ما را تسكسن ميدهد و بس. میدانم حتا پيامبرِ خدا هم در مرگِ فاطمه بنتِ اسد، گريه كرد اما اين را هم ميدانم كه كه حالا او منتظرِ گريهةایِ من يا خواهران و مادراَم يا برادرام نيست، حالا چشم بهراهتر از گذشته میخواهد بداند من چه میكنم، چه مينويسم، چه میخوانم و برایِ سربلندیِ او چه گامهایی بر میدارم كه صالحات و باقيات در دلِ اين چيزهایی است كه من قصد ميكنم و انجاماش میدهم كه خدایِ نكرده اگر به خطلا باشد سرشكستهگیِ اواست كه چنين فرزندی پروريده. پس كاش خدایاش ياریام كند كه پسری نيكو باشم برایِ صالحات و باقياتاش. ايدون باد ايدونتر باد.
ديگر آنكه در اين اوضاع و احوال كه دوسه هفتهیی بالايِ سرِ بچههام نبودم بازبينیِ فجر را نه چنانكه انتظار داشتم اما باریِ به هرجهت رفتيم و اميدوارم بعدِ اينروزهايي كه چشم به راهام گذاشتهاند حداقل درك بشود كه كاری آيا از اساس خوب است يا مثلا در فلان اجرا به فلان دليل.. بگذريم توجيه كه نبايد كرد، هرچند همين اجرا اتفاقا از نظرِ خيلي از دوستان بسيار هم خوب بود اما من انتظارِ بيشتری از بچههام داشتم كه البته بخشِ زيادیش تقصيرِ خودام بود كه سرِ تمرينات پايانی نبودم. در هر صورت راضیام به رضايت خدا كه اگر خواست من اين كار را فجرِ امسال تهران اجرا ببرم بعد چهارسال.
وباز سپاس برایِ مهربانیتان. سعی ميكنم پستهایِ بعدیم سرشارِ اميد، نيكویی، ترانه و پرندهگانی باشد كه بهار را بر بالهاشان به تقسيمِ فصلها میبرند.
يا علی مدد!
Subscribe to:
Posts (Atom)