يكم؛ واقعا حوصلهی نوشتنِ يك تحليلِ جدی را در زمينهیِ انتخابات ندارم. يعنی اصلا دل و دماغِ درست حسابی ندارم. بعد هم به اندازهی كافی همه تحليل نوشتهاند. از سویِ ديگر همين چهارم تيرماه يعنی ديروز سی ساله شدهام و اين سیسالهگی يك جورهایی برایام اذيتكننده است. احساسِ تنهاییِ غريبی میكنم و مخصوصا كه فكر میكنم هيچ غلطی در اين سیسال برایِ باقيات صلحاتام نكردهام. میخواهم بگويم اگر مردم به راحتی يقهام چسبيده خواهد شده كه چه غلطی كردهای آنجا كه اينجا بخواهی طئری بشود يا نه. بگذريم. میگذارم برایِ همان نامه به محمدرضا خاتمی. فقط مثلِ يك مرغِ پركنده اين روزها دلام میخواهد محمدِ خاتمیِ بزرگ را يك دلِ سير ببوسم.
دوم؛ به احتمالِ زياد در روزهایِ آينده شاهدِ بهبودِ وضعِ معيشتِ مردم خواهيم بود. اين همان چيزی است كه از آغازِ مجلسِ هفتم برنامههایاش رديف شده و اين روزها هم به بركتِ فعاليتهایِ جدیِ اقتصادیِ دولتِ خاتمی و رویِ غلتك افتادنِ امور و البته دلارهایِ نفت و صندوقِ ذخيره به اندازهی كافی شرايط فراهم شده، پس مینشينيم برایِ برنامههایِ انقلابیِ آقایِ احمدینژاد. اما چيزی كه مرا نگران كرده اين نيست. به گمانام ما به شدت با آزادیهایِ برهنهمحور يا همان پاچههایِ كوتاه مواجه خواهيم شد. يعنی گمان میكنم كه ما در اين زمينه هرگونه آزادی را خواهيم توانست در روزمرههایِ خيابان به نظاره بنشينيم.
سوم؛ من به عنوانِ يك توسعهدهندهیِ روايت می توانم خودام را از بازی كنار بكشم و زانویِ غم بغل بگيرم اما اعتقاد دارم دو نكته میتواند همپالهكیهایِ مرا به عنوان طلايهدارانِ اتفاقاتِ آينده در راسِ جرياناتِ تاثيرگذار بنشاند. يكی اينكه ما از پشت وانهیِ چهارميليون رایِ خالص برخورداريم. يعنی چهارميليون رای كه آزادی را در پاچههایِ بالارفته نمی بيند، وظيفهیِ انقلاب را پركردنِ شكم نمیپندارد كه به گمانام در دورهیِ شاه چنين هم بود، نگاهاش به جهان مبنایِ سادهلوحانه ندارد، برایِ هر چيزِ زودگذری به خيايان نمیريزد و برایِ اصولاش مبارزه میكند. به اعتقادِ من اين چهارميليون نفر پتانسيلِ كامل برایِ تبديل به جمعيتی با فرهنگِ درستِ اصلاحطلبانه را در خود دارد. نكتهیِ ديگر عدمِ تمركزِ كانديداها بر مسايلِ بنيادينِ فرهنگیاست به گمانِ من امروز مسالهیِ اساسیِ ما فرهنگ است. فرهنگِ گفتوگو و مدارا، فرهنگِ مهربانی و فرهنگِ انسانی، اخلاقی و مردمسالارانه كه در طیِ هزاران سال استبداد نهادينه در وجودِ تكتكِ ما شده است و نادرمردانی چون محمدِ خاتمی را میطلبد كه خودسازیهایِ اش را در كنجِ كتابخانهیِ ملی كرده است. و شما میدانيد طلايهدارِ فرهنگسازی آن هم فرهنگِ حضورِ اجتماعی و زندهگیِ انسانمدارانهی معنويتگستر در طولِ تاريخ، همواره مقدسترين و كاملترين هنرِ جهان يعنی تهآتر بوده است.
چهارم؛ من فكر میكنم ما به اندازهیِ كافی حزبهایِ رنگارنگِ سياسی داريم. ما امرئزه بيش از هر زمانِ ديگر به تشكلهایِ جدیِ فرهنگی نياز داريم. به دور از هرگونه اداها و ادعاهایِ تمسخربرانگيزِ روشنفكریِ دمدهشدهیِ دههیِ چهلی كه بویِ گنداش از هر كانون و مكتبی در اين حوالیِ دود و افيون برخاسته. يك تشكلِ اصلاحطلبِ فرهنگی. خدا را چه ديدی شايد از همين خانهیِ تهآترِ كولی شروع كرديم.
پنجم؛ اشكالی كه به نظرِ من بر مدعيانِ دومِ خرداد وارد است و امروز در رایِ مردم به وضوح ديده میشود، زدودنِ هرگونه نگره و آرايهیِ اعتقادی، اخلاقی و سنتی از مظاهرِ افعالِ سياسیشان است. چنانكه روشنفكرنماییِ ابلهانهیِ ما نيز سالهااست بدانم دچار است و برایِ همين هم مردم هيچ نسبتی با اين خمارآلودانِ متحجرِ ترسویِ به كنجِ فسيل شدهگی پناه آورده، برقرار نمیكنند. من رویِ سخنام با نسلِ تازهیی است كه در مقولاتِ فرهنگ و سياستِ جدی (نه چنانكه سياست زدهگیِ آقايان تفسيراش میكند) با كسی شوخی ندارد و تنها به انديشه، هنر و فرهنگِ اين سرزمين میانديشد. میخواهم بگويم اگر آقايان دارند از ظواهرِ ديم سوءاستفاده میكنند و اقشارِ متدينِ جامعه را به خود میخوانند، اگر آنان میخواهند هنرِ دينی را ترويج دهند و برایِ همين مشتی محتوایِ دستمالی شده را در فرمی زشت و پلشت و تهوعآور میريزند و به خوردِ جماعت میدهند كه بسياری از نسلِ تازهگان را از دين بری میكند به جایِ كشش و جذبه، ما بیآييم و اين تكنيك را درست در زمينِ حريف اجرا كنيم. اجراهایی كمنظير با محتواهایی تاثيرگذار و بهروز در قالبهایی بديع و تكاندهنده چندان كه دوست و دشمن دندان بگزند كه میشود كرد كه حافظ را اقلا ما داريم وگرنه ببين آقايان چه بلایی سرمان میآوردند كه نه همين است كه ما میگوييم.
ششم؛ چنانكه گفتم تمامِ تلاشام اين خواهد بود كه بيش از پيش به تهآتر بیانديشم و با توليداتِ خوب ذرهیی از وظيفهام را انجام دهم. من معتقدام امروز بيش از هر زمانِ ديگری مردم به تهآتر نياز دارند. امروز اگر توليداتِ خوب نداشته باشيم، اگر كارِ جدی نكنيم خيانت كردهايم چنانكه هرگز جبران نشود. حضرات شما را به خدا پيامِ انتخابات را در همهیِ زمينهها درك كنيد. اگر به فكرِ مخاطب نباشيم همين حداقلها را هم از دست میدهيم. آنوقت حق نداريم بگوييم سالنها برایِ روضهخوانیهایِ آقايان انبوه است كه البته روشهخوانی جایِ خوداش را دارد و تهآتر روضهیِ خوداش را. میخواهم بگويم روزی نرسد كه ميدان را به بی سوادانِ اين عرصه بسپاريم كه تنها غلغلِ كلماتِ عربی را آنهم نه به تجويدِ درست بلغور میكنند و عوام میفريبند و ادعا میكنند كه هنرِ دينی را پاس میدارند و فرهنگِ اسلامی میگسترانند. شما پيشتاز باشيد.
هفتم؛ اميدوارم بر خلافِ همهیِ پيشفرضهایِ من و دوستان آقایِ احمدینژاد، همانی باشد كه مردم میخواهند. اميدوارام همهچيز در جهتِ بقایِ نظامی پيش برود كه برایِ خونهایِ بيشمار ريخته شده. من متاسفانه يا خوشبختانه اين نظام را دوست دارم. اگرچه تا همين لحظه در توسعههایِ متعددِ روايتهایام در گسترهیِ تهآتر بيشترين ضربهها را از كسانی خوردهام كه مدعیِ پاسداری از اين نظام هستند و البته دانشاشان تا بدان پايه است كه شما میدانيد.
هشتم؛ اميدوارام آقايانی كه از اين پس بر مسندِ فرهنگِ مملكت مینشينند، مانندِ گذشتهگان فكر نكنند كه تنها آنان مسلمان هستند، تنها آنان به نظام علاقه دارند، تنها آنان به خونِ شهدا احترام میگذارند، تنها آنان از دين و مذهب و درنتيجه هنرِ معنوی سر در میآورند و در يك كلام تنها آنان انساناند.
نهم؛ ديگر كافی است. وقتاش شده خيلی جدی به توليداتِ خوب، نه درجهیِ يك بپردازيم. وقتاش شده از هر امكانی برایِ حضورِ خردمندانه استفاده كنيم.
پس يا علی مدد!
2005/06/27
2005/06/21
ايرانِ پساخاتمي
يكم؛ مثلِ روز برایام روشن بود كه گفتارِ خاتمی در بارهی لزومِ حركتِ تدريجی به سمتِ مردمسالاریِ ناب درست است و ردخور ندارد. انگار حتما بايد به آقايان تذكر داده میشد كه شد. راستاش چهگونه میتوانم قبول كنم وقتی عادت كردهايم به استبدادِ درونی، وقتی نظامِ خانوادهمان را بر پايهیِ استبدادِ ازلیمان بنا كردهايم، به ناگهان بشود ظرفِ چند سال آنهم با حركتهایِ راديكالِ كه تنها در حوزهیِ دانشگاهها و مباحثِ روشنفكریِ نصفونيمه كاربرد پيدا میكند به دموكراسی رسيد. اصلا تعريفِ ما از دموكراسی چيست؟
بیشك آنچيزی نيست كه موردِ نظرِ كشورهایی با فرهنگهایِ متفاوت و گاه متضاد است. پس نگاهِ ما به مردمسالاری چه میشود؟ و بدينسان ما فقط چهار ميليون رای داريم. البته خدا را شكر میكنم چرا كه من گمان میكنم اين چهارميليون رای ناب است. اين چهارميليون از آن آنانی نيست كه آزادی را در شلوارِ كوتاه میبينند يا روسریهایِ در هوا يا پارتیهایِ شبانه يا هزار مظهرِ قيدوبندیِ ديگر، اين رایها حتا برایِ معيشت نيست حتا برایِ دلخوشیِ معين نيست يا برایِ جبههیِ مشاركت. اينها سربازانِ واقعیِ اصلاحاتِ پساخاتمی هستند و البته میدانند كه خاتمی با قلبهاشان چه كرده است.
دوم؛ من نمیفهمم اما مگر ما انقلاب كرديم كه سفرههامان رنگين شود. مگر نه اينكه وضعِ معيشتیِ مردم قبل از انقلاب خوب بود. راستی احتياج به تاويلِ دوباره نداريم؟ آقايانِ مستضعف پرورِ طرفدارِ فقرا توجه كنند. ما برایِ چه انقلاب كرديم برایِ شكمهامان؟ يا برایِ مغزهامان؟ ما خواستيم انديشهمان را به دنيا صادر كنيم يا تكنولوژیِ پولنگرفتن و مزدقطع كردن و صبحانهنخوردن در سركارمان را. آقايان رجایی برایِ چيزِ ديگری محبوب بود امر مشتبه نشود.
سوم؛ من بسيار به آقایِ رفسنجانی انتقاد دارم. اصلا از منظرِ يك توسعهدهندهیِ روايت با ايشان نمیتوانم در يك لانگشات هم قرار بگيرم اما الان مساله چيزِ ديگری است. تحريمها وضعِ ما را به اينجا كشانده. نديدنِ واقعيتها و آرمانگراییهایِ بیريشه ما را به اينجا كشانده. حضرات! عصرِ پساخاتمی را دوباره به خيالاتِ مسخره برنگردانيد. واقعبين باشيم. مردمِ ما فراموش كردهاند انقلاب برایِ چه بود از بس خودمان فراموش كرديم. حالا هم چارهیی نيست. اتفاقی است كه افتاده نگذاريم از اين بدتر شود. من به رفسنجانی رای میدهم و از خدا میخواهم آنچه برایِ اين مردم خير میآورد اتفاق بیافتد.
چهارم؛ به اندازهی كافی در اين مملكت با رفتارهایِ غلطمان نسلِ نو را از دين و معنويت زده كردهايم. گيرم كه نسلِ نو بهتر از ما میداند با خدا چهطور حرف بزند و ما از ياد بردهايم. با اينهمه كاری نكنيم در لباسِ رجایی آمدهها بيشتر از اين فرزندانامان را از مذهبِ واقعی جدا كنند و به سمتِ اسلامهایِ آمريكایی بكشانند. من گمان میكنم در اردویِ رياكاران در هر دورهیی بویِ اسلامِ آمريكایی بيشتر به مشام میرسد تا حتا كسانی كه ضدِ دين هستند.
پنجم؛ من احساس میكنم آقایِ احمدینژاد به شخصه آدمِ خوبی باشد. يعنی به عنوانِ يك مسلمان و اصلا يك انسان به فكرِ محرومان و آسيبديدهگانِ جامعه هستند. خدا بهاشان خير بدهد. من منكرِ شخصيتِ فردیِ نيكوياشان نيستم. اما با ارزيابیِ جهانِ امروز گمان میكنم پيچيدهگیهایِ عصرِ پساخاتمی در ايران و موقعيتِ عجيب غريبِ ايران در دنيا نياز به كسی دارد كه بيش از ايشان دنيا را متناسب با شرايط درك كند. اين آنچيزی است كه من فكر میكنم. با كسی هم دعوا ندارم. از خدا میخواهم كه خيرِ مردمِ اين سرزمين را پيش بیآورد.
دستهاتان پرِ شبنم! يا علی!
بیشك آنچيزی نيست كه موردِ نظرِ كشورهایی با فرهنگهایِ متفاوت و گاه متضاد است. پس نگاهِ ما به مردمسالاری چه میشود؟ و بدينسان ما فقط چهار ميليون رای داريم. البته خدا را شكر میكنم چرا كه من گمان میكنم اين چهارميليون رای ناب است. اين چهارميليون از آن آنانی نيست كه آزادی را در شلوارِ كوتاه میبينند يا روسریهایِ در هوا يا پارتیهایِ شبانه يا هزار مظهرِ قيدوبندیِ ديگر، اين رایها حتا برایِ معيشت نيست حتا برایِ دلخوشیِ معين نيست يا برایِ جبههیِ مشاركت. اينها سربازانِ واقعیِ اصلاحاتِ پساخاتمی هستند و البته میدانند كه خاتمی با قلبهاشان چه كرده است.
دوم؛ من نمیفهمم اما مگر ما انقلاب كرديم كه سفرههامان رنگين شود. مگر نه اينكه وضعِ معيشتیِ مردم قبل از انقلاب خوب بود. راستی احتياج به تاويلِ دوباره نداريم؟ آقايانِ مستضعف پرورِ طرفدارِ فقرا توجه كنند. ما برایِ چه انقلاب كرديم برایِ شكمهامان؟ يا برایِ مغزهامان؟ ما خواستيم انديشهمان را به دنيا صادر كنيم يا تكنولوژیِ پولنگرفتن و مزدقطع كردن و صبحانهنخوردن در سركارمان را. آقايان رجایی برایِ چيزِ ديگری محبوب بود امر مشتبه نشود.
سوم؛ من بسيار به آقایِ رفسنجانی انتقاد دارم. اصلا از منظرِ يك توسعهدهندهیِ روايت با ايشان نمیتوانم در يك لانگشات هم قرار بگيرم اما الان مساله چيزِ ديگری است. تحريمها وضعِ ما را به اينجا كشانده. نديدنِ واقعيتها و آرمانگراییهایِ بیريشه ما را به اينجا كشانده. حضرات! عصرِ پساخاتمی را دوباره به خيالاتِ مسخره برنگردانيد. واقعبين باشيم. مردمِ ما فراموش كردهاند انقلاب برایِ چه بود از بس خودمان فراموش كرديم. حالا هم چارهیی نيست. اتفاقی است كه افتاده نگذاريم از اين بدتر شود. من به رفسنجانی رای میدهم و از خدا میخواهم آنچه برایِ اين مردم خير میآورد اتفاق بیافتد.
چهارم؛ به اندازهی كافی در اين مملكت با رفتارهایِ غلطمان نسلِ نو را از دين و معنويت زده كردهايم. گيرم كه نسلِ نو بهتر از ما میداند با خدا چهطور حرف بزند و ما از ياد بردهايم. با اينهمه كاری نكنيم در لباسِ رجایی آمدهها بيشتر از اين فرزندانامان را از مذهبِ واقعی جدا كنند و به سمتِ اسلامهایِ آمريكایی بكشانند. من گمان میكنم در اردویِ رياكاران در هر دورهیی بویِ اسلامِ آمريكایی بيشتر به مشام میرسد تا حتا كسانی كه ضدِ دين هستند.
پنجم؛ من احساس میكنم آقایِ احمدینژاد به شخصه آدمِ خوبی باشد. يعنی به عنوانِ يك مسلمان و اصلا يك انسان به فكرِ محرومان و آسيبديدهگانِ جامعه هستند. خدا بهاشان خير بدهد. من منكرِ شخصيتِ فردیِ نيكوياشان نيستم. اما با ارزيابیِ جهانِ امروز گمان میكنم پيچيدهگیهایِ عصرِ پساخاتمی در ايران و موقعيتِ عجيب غريبِ ايران در دنيا نياز به كسی دارد كه بيش از ايشان دنيا را متناسب با شرايط درك كند. اين آنچيزی است كه من فكر میكنم. با كسی هم دعوا ندارم. از خدا میخواهم كه خيرِ مردمِ اين سرزمين را پيش بیآورد.
دستهاتان پرِ شبنم! يا علی!
2005/06/13
انتخاب و دوتا كم
تقريبا دارم همهیِ برنامههایِ كانديداها را مرور میكنم. روزهایِ اول سخت برایِ شركت در انتخابات ترديد داشتم چرا كه معتقد بودم و هستم با همهیِ احساسی كه نسبت به انقلاب و نظام و مملكتام دارم، اعتراض در حيطهیِ قانون برایِ احقاقِ حقوقِ حقهیِ مردم حقِ من است و بهترين راهِ بروزِ آن شركت نكردن در انتخاباتی است كه تنها آمارها را میخواهد و بس. اما در شرايطِ فعلی موقعيتِ خطيری را روبهرویِ خودام احساس میكنم. چرا كه از يك سو؛ شركتكردنِ حداكثری باعثِ سوءاستفادهیِ عدهیی كه در طولِ اين مدت تنها مردم برایاشان گلههایی بودهاند كه حضورِ قدرتمندانهشان بر صندلیهایِ قدرت را ضمانت میكند افزايش میدهد و از سویی شركت نكردن موجبِ سوءاستفادهیِ هدهیی بیخبر از خدا و خلق میشود كه در گوشهیی از اين جهان خوشگذرانی را پيشه كردهاند و حكايتِ بر كنارِ گود نشستن و لنگاش كردن را متبادر میكنند، فراهم میآورد. ديگر آنكه به گمانام يك فرصتِ خوب برایِ تداومِ اصلاحات و به دنبالِ آن حضورِ موثر و بیواسطهیِ رهبری در جريانِ اصلاحات پيش آمده است. البته عصرِ پساخاتمی، به شدت توقعاتی ورایِ شرايطِ پيشين ايجاد كرده كه هركس در راس را به چالش میكشاند و اين چالش در همهیِ سطوحِ نظام و با هر رييس جمهوری حادث خواهد شد و اگر رييسِ بعدیِ جمهموری معين باشد؛ با گسترهیی از همراهانِ راديكالاش اين چالش به سطحِ اصلیِ قوا يعنی مجلس و دولت خواهد انجاميد و بیشك برایِ پيشبردِ امور رهبریِ انقلاب در مواردی ناچار به دخالت خواهد شد و من ترديد ندارم كه در آن صورت رهبری با مجلس نخواهد بود و اين يكی از محسناتِ دولتِ معين است كه شخصی به نجابتِ خاتمی به دليلِ احساستِ دلسوزانهاش كمتر از آن بهرهمند بود. اگرچه معتقدام رهبری با خاتمی هرگز مخالف نبوده و در بسياری از شرايطِ بحرانی در آغازِ نهضتِ اصلاحات دخالتهاياش موجبِ استحكامِ بيشترِ خاتمی هم شده اما اين امر در موردِ معين و ياراناش جنبهی ملموستری خواهد گرفت.
بگذريم اصلا قصدِ من تببينِ شرايط نبود كه میخواستم در شرايطی كه تقريبا اكثرِ كانديداها صفتِ دكتر و مهندس را بر خود حمل میكنند و لذا بايد در برنامههاشان از پسِ اين صفت برآيند مروری كنم به خودِ برنامهها.
اين روزها در برنامهیِ آقايان تقريبا همهچيز موج میزند؛ از شيرِ خشك بگير تا وعدهیِ حقوق و مزايا و رفعِ بيكاری و ازدواج و محضر و تورم و گوشت و پنير و اقتصادِ آزاد و رابطه با آمريكا (ببين چه ملتِّ عقدهیی شدهايم كه رابطه با آمريكا مبنایِ انتنخابِ ما شده نه برنامههایِ درون مملكتی و متناسب با آرمانهامان) و هزاران موردِ ديگر كه بیشك شيرِ مرغ است تا جانِ آدمیزادان و البته از سياست تا دلات بخواهد به اقتصاد و از آنجا به اعتقادات و از آنجا به روابطِ خارجی سويچ میكنيم و همه هم میخواهيم اين مملكت از اول ساخته شود انگار كه در اين بيستوهفت سال و به ويژه در دولتِ محمدِ خاتمی هيچ اتفاقی نيفتاده، اما جایِ دو نكته در اين برنامهها خالیاست كه به اعتقادِ من اين دو نكته مبنایِ آنچيزی است كه جامعهیِ ما سخت نياز دارد و سخت ندارد.
درست است؛ فرهنگ. اين اولين نيازِ جامعهیِ مااست و در تمامِ برنامههایِ آقايان گاهی تنها از واژهاش استقادهیی میشود و گذشته میشود. هنر و فرهنگ كه بیگمان زمينهسازِ فعاليتهایِ عامِ اجتماعی سياسی است در اين برنامهها مظلومی است كه اگر بخواهم من از منظرِ حرفهام با آن نگاه كنم هرگز نبايد نامِ كسی از اين حضرات را در برگهی رايام يادداشت كنم.
برایِ آقايان در هر سطحی از دانش و عمل، فرهنگ و هنر يا بهانهیی است برایِ مرزبندیِ خودیو غيرِ خودی و همينطور عاملی برایِ تعيينِ ميزانِ تعلق به اعتقاداتی كه در ذهنِ پوسيدهشان فسيل شده يا ابزاری میشود برایِ بروزِ همان افكارِ وامانده كه در حيطهیِ قدرتِ سياسی مشخص میشود. همه هنر را دوست دارند يعنی كه البته منظورشان از هنر تلهویزيون و سينما است. يك بار از آقايان بپرسيد در عمرشان چند بار تهآتر ديدهاند. اين را از آن بابت نمیگويم كه تخصصِ من تهآتر است بلكه از آن جهت میگويم كه در شرايطِ متمدنهیِ دنيا ديدنِ تهآتر از لوازمِ روشنگری و روشنفكری و البته ميزانِ بالا بودنِ شانِ اجتماعی در هر مرتبهیی است. شما در مملكتی زندهگی میكنيد كه با فرهنگترين وزيرِ فرهنگِ دولتِ اصلاحاتاش(كه بايد آخرِ فرهنگمداری باشد) در عمراش تا قبل از وزارت يك تهآتر ديده آنهم در دورهیِ دانشجوییاش حالا اينها كه تكليفاشان روشن است. من توقعِ ابلهانهیی دارم كه آقایِ هاشمی يا هركدامِ ديگر اصلا وقت داشته باشند نمايش ببينند. چه توقعی دارم من. فرهنگ و انديشه در اين برنامهها كه با مدِ روز تبيين شده و بنابراين من به برنامهبودناشان شك دارم محلی از اعراب نخواهد داشت. مشكلِ ما آقايان مشكلِ فرهنگ است و همهیِ اين معزلات ريشه در عقبماندهگیِ فرهنگی دارد. كاش محمدِ خاتمی زود رييس جمهمور نباشد.
اما نكتهیِ دومی كه جایاش باز سخت خالی است و البته يكی از معزلاتِ ما برایِ عقبافتادن از دنيایِ پيشرفته است؛ مبحثِ فنآوریِ اطلاعات است.
آيتی متاسفانه با همهی نيازی كه زيرساختها، مرورِ برنامهها، توينِ راهكارها و البته ملزوماتِ تجارتِ جهانیِ نو نيازمندِ حضورِ جدیِ آن در برنامهی هر دولتمندی در تمامِ دنيااست در اين مملكت اشارهیی هم بدان نمیشود و البته به اينها اضافه كن مسايلی چون وضعيتِ ابلهانهی مخابرات، ارتباطاتِ سيار، پيغامهایِ كوتاه، اينترنت، فيلترينگ، آزادیِ آنلاين، نگاهِ دوباره تعريف شده در فضایِ سايبر، اصلا زندهگی در سايهیِ سايبر، دولتِ الكترونيك، تجارتِ الكترونيك، توجه به صادراتِ غيرِ نفتی به ويژه در حوزهی آیتی كه به گمانام بهترين محلِ بروزِ آن است با توجه به استعداد و قدرتِ جوانانِ ايرانی و راهكارهایی كه اساسا آیتی در به سامان رسيدنِ برنامههایِ معمولیِ همين حضرات ايفا میكند. فراموش نكنيم كه بانكهایِ ما هنوز خدماتِ عهدِ عتيقی میدهند و هنوز پولِ الكترونيك جملهیِ خندهداری است. راستی ما برایِ چه اين همه پول به مخابرات میدهيم؟ بگذريم كه گذشتنی است.
اين روزها سخت مشغولام و دارم همهكاری می كنم. سعی میكنم چيزهاییش را كه به درد میخورد در همين حوزهی مجازی به اشتراك بگذارم.
می خواستم يادداشتی منبابِ تصميماتِ آقايان در مركزِ هنرهایِ نمايشی بنويسم كه گمان میكنم با خواندنِ دستورالعملهاشان در سايتِ نصفونيمهیِ ايرانتهآتر بتوانيد خود قضاوت بكنيد به حرافیةایِ من نيازی نيست.
در اين بلبشویِ فرهنگی و در قحطِ نگاههایِ آيندهبين و سيطرهیِ روزمره و خودخواهی و سود طلبی و تماميتخواهی در تمامِ سطوح از مدعيانِ فرهنگ تا جناحهایِ مختلف به گمانام وظيفهی هريك از ما برایِ توليدِ آثارِ درجه يك خيلی سنگينتر شده است. میخواهم از همه بخواهم كه تا میتوانند آثارِ فوقالعاده خلق كنند؛ در هر منظری از گسترهیِ توسعهیِ روايت.يا علی مدد!
بگذريم اصلا قصدِ من تببينِ شرايط نبود كه میخواستم در شرايطی كه تقريبا اكثرِ كانديداها صفتِ دكتر و مهندس را بر خود حمل میكنند و لذا بايد در برنامههاشان از پسِ اين صفت برآيند مروری كنم به خودِ برنامهها.
اين روزها در برنامهیِ آقايان تقريبا همهچيز موج میزند؛ از شيرِ خشك بگير تا وعدهیِ حقوق و مزايا و رفعِ بيكاری و ازدواج و محضر و تورم و گوشت و پنير و اقتصادِ آزاد و رابطه با آمريكا (ببين چه ملتِّ عقدهیی شدهايم كه رابطه با آمريكا مبنایِ انتنخابِ ما شده نه برنامههایِ درون مملكتی و متناسب با آرمانهامان) و هزاران موردِ ديگر كه بیشك شيرِ مرغ است تا جانِ آدمیزادان و البته از سياست تا دلات بخواهد به اقتصاد و از آنجا به اعتقادات و از آنجا به روابطِ خارجی سويچ میكنيم و همه هم میخواهيم اين مملكت از اول ساخته شود انگار كه در اين بيستوهفت سال و به ويژه در دولتِ محمدِ خاتمی هيچ اتفاقی نيفتاده، اما جایِ دو نكته در اين برنامهها خالیاست كه به اعتقادِ من اين دو نكته مبنایِ آنچيزی است كه جامعهیِ ما سخت نياز دارد و سخت ندارد.
درست است؛ فرهنگ. اين اولين نيازِ جامعهیِ مااست و در تمامِ برنامههایِ آقايان گاهی تنها از واژهاش استقادهیی میشود و گذشته میشود. هنر و فرهنگ كه بیگمان زمينهسازِ فعاليتهایِ عامِ اجتماعی سياسی است در اين برنامهها مظلومی است كه اگر بخواهم من از منظرِ حرفهام با آن نگاه كنم هرگز نبايد نامِ كسی از اين حضرات را در برگهی رايام يادداشت كنم.
برایِ آقايان در هر سطحی از دانش و عمل، فرهنگ و هنر يا بهانهیی است برایِ مرزبندیِ خودیو غيرِ خودی و همينطور عاملی برایِ تعيينِ ميزانِ تعلق به اعتقاداتی كه در ذهنِ پوسيدهشان فسيل شده يا ابزاری میشود برایِ بروزِ همان افكارِ وامانده كه در حيطهیِ قدرتِ سياسی مشخص میشود. همه هنر را دوست دارند يعنی كه البته منظورشان از هنر تلهویزيون و سينما است. يك بار از آقايان بپرسيد در عمرشان چند بار تهآتر ديدهاند. اين را از آن بابت نمیگويم كه تخصصِ من تهآتر است بلكه از آن جهت میگويم كه در شرايطِ متمدنهیِ دنيا ديدنِ تهآتر از لوازمِ روشنگری و روشنفكری و البته ميزانِ بالا بودنِ شانِ اجتماعی در هر مرتبهیی است. شما در مملكتی زندهگی میكنيد كه با فرهنگترين وزيرِ فرهنگِ دولتِ اصلاحاتاش(كه بايد آخرِ فرهنگمداری باشد) در عمراش تا قبل از وزارت يك تهآتر ديده آنهم در دورهیِ دانشجوییاش حالا اينها كه تكليفاشان روشن است. من توقعِ ابلهانهیی دارم كه آقایِ هاشمی يا هركدامِ ديگر اصلا وقت داشته باشند نمايش ببينند. چه توقعی دارم من. فرهنگ و انديشه در اين برنامهها كه با مدِ روز تبيين شده و بنابراين من به برنامهبودناشان شك دارم محلی از اعراب نخواهد داشت. مشكلِ ما آقايان مشكلِ فرهنگ است و همهیِ اين معزلات ريشه در عقبماندهگیِ فرهنگی دارد. كاش محمدِ خاتمی زود رييس جمهمور نباشد.
اما نكتهیِ دومی كه جایاش باز سخت خالی است و البته يكی از معزلاتِ ما برایِ عقبافتادن از دنيایِ پيشرفته است؛ مبحثِ فنآوریِ اطلاعات است.
آيتی متاسفانه با همهی نيازی كه زيرساختها، مرورِ برنامهها، توينِ راهكارها و البته ملزوماتِ تجارتِ جهانیِ نو نيازمندِ حضورِ جدیِ آن در برنامهی هر دولتمندی در تمامِ دنيااست در اين مملكت اشارهیی هم بدان نمیشود و البته به اينها اضافه كن مسايلی چون وضعيتِ ابلهانهی مخابرات، ارتباطاتِ سيار، پيغامهایِ كوتاه، اينترنت، فيلترينگ، آزادیِ آنلاين، نگاهِ دوباره تعريف شده در فضایِ سايبر، اصلا زندهگی در سايهیِ سايبر، دولتِ الكترونيك، تجارتِ الكترونيك، توجه به صادراتِ غيرِ نفتی به ويژه در حوزهی آیتی كه به گمانام بهترين محلِ بروزِ آن است با توجه به استعداد و قدرتِ جوانانِ ايرانی و راهكارهایی كه اساسا آیتی در به سامان رسيدنِ برنامههایِ معمولیِ همين حضرات ايفا میكند. فراموش نكنيم كه بانكهایِ ما هنوز خدماتِ عهدِ عتيقی میدهند و هنوز پولِ الكترونيك جملهیِ خندهداری است. راستی ما برایِ چه اين همه پول به مخابرات میدهيم؟ بگذريم كه گذشتنی است.
اين روزها سخت مشغولام و دارم همهكاری می كنم. سعی میكنم چيزهاییش را كه به درد میخورد در همين حوزهی مجازی به اشتراك بگذارم.
می خواستم يادداشتی منبابِ تصميماتِ آقايان در مركزِ هنرهایِ نمايشی بنويسم كه گمان میكنم با خواندنِ دستورالعملهاشان در سايتِ نصفونيمهیِ ايرانتهآتر بتوانيد خود قضاوت بكنيد به حرافیةایِ من نيازی نيست.
در اين بلبشویِ فرهنگی و در قحطِ نگاههایِ آيندهبين و سيطرهیِ روزمره و خودخواهی و سود طلبی و تماميتخواهی در تمامِ سطوح از مدعيانِ فرهنگ تا جناحهایِ مختلف به گمانام وظيفهی هريك از ما برایِ توليدِ آثارِ درجه يك خيلی سنگينتر شده است. میخواهم از همه بخواهم كه تا میتوانند آثارِ فوقالعاده خلق كنند؛ در هر منظری از گسترهیِ توسعهیِ روايت.يا علی مدد!
2005/06/09
هول
احساس میكنم در جزيرهیی هستم كه از يكسو به دروغ، از يكسو به عدمِ دركِ متقابل، از يك سو به تنهایی و از يكسو به جهنمی به نامِ واقعيت و از جهتهایِ ديگر به تنگنایِ دويدن و نرسيدن، سرقتِ لحظهها و فرصتهایِ تا ابد فراری، نگاههایِ نامطمين و خنجرهایِ برهنه منتهی است. زيرِ پايام حالا كوهِ يخی است كه ترك خوردناش مدتهااست آغاز شده است.حالا تو هی بگو ادامه بده!
Subscribe to:
Posts (Atom)