2006/11/17
باز همينجا هستم
وقتی ميبينم همهچيز به سادهگیِ خوردنِ اب از هم ميپاشد و قول و قرار واژهیی بيمعنا و امنيتِ شغلی اصطلاحی ابلهانه است در اين مملكت كه گل و بلبل از در و ديوار و توالتاش ميرويد فكر ميكنم بايد خسته بشوم، بايد از پا بيافتم، بايد تماماش كنم. وقتی ميبينم ميخواهند تو را در يك آسايشِ محافظهكارانه مگه دارند تا از تجربه و كشفِ ناشناختهها در مانی و بماند آنچه پيش از اين آزمودهای و حالا ترسندهگان ميترسند كه مبادا از مصدرشان فرود بيآيند از سببِ آنچه تو تجربهیی تازه ميخوانی، دوست دارم احساس كنم ديگر وقتِ رفتن رسيده است از اين دهكورهی ناپايدار. وقتي ميبينم اين همه خونِدل تهاش ميشود اين كه كسي بر چيزي ايراد بگيرد كه در مقامِ مقايسه ميشود مگسي به عنقایِ بزرگ... بگذريم كه گذشتنی است اما نمي توانم خسته بشوم، نمي توانم كم بيآورم، نمي توانم غر بزنم، نمي توانم چسناله بيآيم؛ حقاش را ندارم. پس مينشينم در اتاقام و دوباره شروع ميكنم به نوشتن و نوشتن و نوشتن هرچند به مديومهایِفراختر ميانديشم و اطمينانهایِ بيشتر. غرض از همهیِ اينها اين بود كه ديگر نمايشي از من در فستيوالِ رضوی نيست و برایِ فجر از سویِ تهران نيز و برایِ عاشوراييان از سویِ كارگردانی ديگر نيز. حالا ميماند كه با نمايشهایِ خودم كارگردان، چه ميشود؟ يا علی!
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد