خوب كه فكراَش را میكنم میبينم نه من اهلِ تا ابد به پایِ نيامدنات ماندن هستم، نه تو اهلِ برگشتن. پس اين گريههایِ نيمهشبانام چيست كه هی میخواهد زورچپانام كند كه هنوز عشق يعنی كنارههایِ بيستون و حوالیِ قبيلهیِ مجنون. نه آقا جان میخواهم از اين خانه بروم در هوایِ خيابان شايد كسي ديگر از گذرِ كوچهیی چشمام را برد. پس چرا اين در باز نمیشود كليد را چرا با خوداَت بردهای؟ گريه نكن بچه! بالاخره يك نفر پيدا میشود در را باز كند.
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد