خب به پایان رسید. به گماناَم چنانکه میگفتم خاطرهیی از خرداد ۷۶ مکرر شد. نیکو باد. این پیروزی مبارکِ مردمی باشد که هشت سال شادیهایاَش را دزدیدند. حتا وقتی حماسه آفرید فتنهاَش خواندند. این بار اما با خونِ جگر، با استخوان در گلو و خار درچشم، صبورانه خندید. البته گاهی جنونامیز بود خندهاَش اما زیبا بود. البته گاهی نابههنگام بود خندهاَش اما زیبا بود. حالا ما اینجا هستیم. لابهلای این شادمانیِ بیدریغ.
و من یادِ آنلحظهیی میافتم که نمایشاَم تمام شده و تنها و ساکت و مغموم و خسته به صحنهی خالی خیره ماندهاَم.
یاد خرداد ۷۶ میافتم که بعد مدتها مردم با تمام وجود در خیابان بودند. راستی یادمان نرفته خیابان کجااست؟
یاد ۸۸ میافتم و آنهمه لحظههای بینشیر که پیش از رایگیری به وقوع پیوست. یادتان هست که چهقدر صبورانه و اخلاقگرا از همهی دستهها جلوی هم میایستادیم و خندان شعارهای خودمان را میدادیم. ما سبز بودیم و جمعی دیگر جور دیگر بودند اما همه با هم بودیم. تا اینکه سهراب رفت، سیدحبیب رفت، بچههای دیگرمان رفتند. شیخ رفت میرمان رفت در گوشهیی... و ما رفتیم. رفتیم در خانههامان و آنها خیابان را از ما گرفتند. یادمان باشد خیابان جای زندهگی است. چند وقتی میشود که زندهگی نکردهایم؟
آنها گمان کردند خیابان جای جنگ است و ما دوباره یادشان آوردیم که خیابان جای زیستن است. جای انبوهِ مردمانی است که جستوجو میکنند شادمانی را و مهربانی را و امید را و سبزی و زایندهگی را.
یاد مردی افتادم که از خودش گذشت؛ محمدرضا عارف را میگویم و جاودانه شد.
یاد مردی افتادم که هنوز به ما یاد میدهد سیاستورزی و تدبیر را. و ما اصلاحطلبها مدیونِ اوییم. هم به لحاظ جفایی که بر او کردیم و هم به لحاظ میزان آموزشهایی است که با صبوریاش به ما داده است. آیتالله هاشمی را میگویم.
یاد مردی افتادم و مردانی که در بندند. تاجزاده را میگویم و دیگران را و بهزاد نبوی را.
یاد مردی افتادم که زیبا بود و هست و دیدارش برای من معجزه بود. وعجزهیی از انرژی و امید و شور و خلسه. کوتاه بود دیدارمان اما به وسعت لحظهی یک تجربهی معنوی بود. سیدنا محمد خاتمی را میگویم. که از خرداد ۷۶ با او زیستهایم و بودهایم.
یاد مادرانی افتادم که دیگر پسری ندارند. همان پسرانی که در جنگ هشت ساله به میدان مرگ فرستادند تا ما آرام بگیریم. همان فرزندانی که در ۸۸ به میدان مرگ فرستادند تا ما آرام بگیریم. اگر حالا آنها شاد باشند زهی شادیِ ما. اگر شاد باشند نوش باد این شادمانی بر ما و آنان.
و حالا خجسته باد این مهربانیِ دمادم.
این چند شب به هم ناسزا نگفتیم. خطای قانونی نکردیم. آرام بودیم. لبخند زدیم. گذشت کردیم.
سیدمان گفت که الیوم یوم المرحمه. به نشانهی فتح مکه که پیامبر رحمت چنین گفت.
ما هم تکرار میکنیم که امروز روز رحمت است. شاد باشیم و شادی کنیم و این گذشت و ایثار و لبخند و خوشاخلاقی را تا همیشه پاس بداریم. یادمان باشد آنها خواستند بداخلاق باشیم. دروغ بگوییم و همدیگر را بکشیم. و ما چنین نمیکنیم. در خیابانها زندهگی میکنیم. با اخلاق و با منش رحمت و صلح.
و تا انتها مراقب خواهیم بود. مراقب رییس جمهورمان و البته منتقد او هم خواهیم بود. یادمان باشد مردی بود که میگفت زنده باد مخالفِ من. و او هنوز کنار مااست.
آهسته آهسته درها را باز میکنیم و شادمانی را با تمام جهان قسمت میکنیم.
راستی یاد پدرم افتادم که جایاش خالی است این روزها بیشتر از روزهای دیگر برای من. که می]واهم یک تصمیم بزرگ بگیرم و به مشورت او سخت نیاز دارم. پدرم وقتی همهی اطرافیان جز من به رقیبان خاتمی رای دادند او با من بود. یعنی من با او بودم. دور اول و دوم. در ۸۴ او اول به معین رای داد و سپس به هاشمی. و اگر بود ۸۸ هم با من بود. یعنی من با او بودم و امروز هم. خدایاش با بزرگان محشور کناد.
و شادی همهگان را روز به روز متداوم نگه دارد.
آنگاه تبریک به همّی دوستانی که تلاش کردند و چنین لحظههایی را رقم زدند. و تبریک به مخالفان ما و تبریک به کسانی که رای ندادند. ما همچنان با هم هستیم و دوستاشان داریم.
و یک خداحافظی.
کارمان تمام شده و باید برویم. گوشهیی از صحنه، گوشهیی از یک لوکیشن منتظر است و نباد منتظر نگهاش داریم. جای ما همچنان صحنهیی است که اگرچه خالی اما جهان در آن متولد میشود.
خداحافظ
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد