یک روز از خواب بيدار شدم، گفتم ديگر فايده ندارد، چاره جز تمام كردنِ همهچيز نيست. سلاحام را برایِ شليك آماده ميكردم كه ياداَم افتاد تو نيستی كه غروبها اينهمه تلخ است. سلاح را كنار گذاشتم و روبه پنجره ايستادم. منتظرم.
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس Name / URL را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد