2007/03/09
رسولِ ملاقلیپور
رسولِ ملاقلیپور را دوست داشتم. نه برایِ آنكه فيلمنامه نويسِ خوبي بود يا نبود يا اصلا كارگردانِ خوبي بود يا نه كه خيلی از فيلمهاش را دوست داشتم مثلِ چزابه و بعضی از قسمتهایِ فيلمهاش هم نميپسنديدم و بيشتر برایِ فيلمنامه و مثلا هيوا يا نسلِ سوخته. دوستاش داشتم چون بچهیِ دهات بود، شايد چون خوداَم هم بچهیِ دهاتِ هنرهایِ دراماتيكام. چهقدر هوس كرده بودم براش فيلمنامه بنويسم. هرچند او آنقدر يكدنده بود كه گمان ميكنم فرصتاش به اسن سادهگیها پيدا نميشد. اما.. چهقدر زود رفت. كاش... ميدانيد. يك نكته اين روزها كه از مرگِ او ميگذرد مرا سخت به خود مشغول كرده؛ مهم نيست كه ديگران چه ميگويند، بايد به تكليف عمل كرد و تكليفِ من به شخصه خوب نوشتن، خوب كار كردن و حوب خرف زدن است؛ با تمامِ توان.يا علي!
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد