"تجربهكردن يورش بردن بر ناشناخته است كه فقط پس از وقوع ميتوان چارچوباَش را مشخص كرد."
بگذاريد رويِ همين جملهي اول كمي مكث كنيم. تجربهكردن يورش بردن بر ناشناخته است. حالا تاكيد ميكنم رويِ ناشناخته. اين كليديترين و اساسيترين ركنِ تمايزِ ميانِ تهآترِ تجربي و تهآترِ حرفهيي ياتهآترِ مرسوم است.
در حيطهي تهآترِ تجربي، ازآن جايي كه شناختِ عواملِ اجراييِ اثر، از مقولهي موردِ بحث دراجرا، بسيار اندك و گاهي حتي در حدِ صفر است، نميتوان به دنبالِ چارچوبي مشخص و منظم و از پيش تعيين شده بود. چرا كه اساساً مجريانِ اين نوع تهآتر خود نيز به نامعين بودنِ انگارهيي كه اجرا در پيِ كشف و شهود و تجليِ مضامينِ آن است، شهادت ميدهند.
به گونهيي كه در واقع اجرا و تمرينِ آن اثر، ازآن حيث اتفاق ميافتد كه پاسخي باشد برايِ دغدغههايِ اجراكنان در محدودهي آن انگارهي خاص.
به عبارتِ ديگر، اجراگرِ تهآترِ تجربي، در پيِ تحميل و تبليغِ انگارهيي مشخص به مخاطبانِ خود نيست تا از طريق آن آگاهيِ فزايندهيي نثارِ وي كند. بلكه در وهلهي اول او در تقابلِ با اين انگاره و در فرايندِ شكلگيريِ اثر ميخواهد خودش را بشناسد و كشف كند.
آنان در پيِ آموزشِ يك موضوع و تفسيرو تحويل جهان و طبيعت از طريق ارايهي آن موضوع نيستند. بلكه تنها ادعايِ نمايشِ موضوعي ويژه را دارند كه خوداِشان به گونهيي در آن متجلي ميشوند.
« يوجينيو باربا» ميگويد: « ما مدعي نيستيم كه قابليتِ برگرفتنِ نقاب از چهرهي مردمانِ ديگر را داريم. ما در پي افشايِ خوداِمان هستيم. در كاراِمان مضامينِ مهمي است كه براي خوداِمان اهميتِ حياتي دارد. »
در برخوردِ با اين مضامين آنها سعي در كشف و پديداري حقيقتِ وجودِ خوداِشان چنان كه مواجههيي بر اين عريانيِ واقعيتِ روح پيش آمده باشد، ميانِ حقيقتِ ذات و پرسشهايِ عقلاني دارند.
بنابراين با قانوني مشخص و مدون روبهرو نيستند، بلكه تنها پس از وقوعِ تهآتر تبيينِ موضوعِ موردِ بحث صورت ميگيرد.
اگردر تهآترِ متداول و مرسوم، دستورالعملي مشخص و قطعي ارايه ميشود، در تهآترِ تجربيها با انگارهيي گنگ و مبهم رو به روييم كه تقابل با تماشاگر به عنوانِ ركنِ سومِ تهآتر در يك تجربهي مشترك چونان نشانهيي سيال عمل ميكند كه تاويلهايِ متعدد بر ميتابد و در جريانِ پديداريِ اين نشانهها اجراكن نيز به پاسخِ موردِ نظردست مييابد و يا لااقل راهي برايِ يافتنِ پاسخاَش پيدا ميكند.
« پيتر بروك » ميگويد: «هنگامي كه من شروع به كار بر رويِ نمايشنامهيي ميكنم با احساسِ گنگ وعميقي در درونِ خود روبهرو هستم. احساسي مثلِ يك بويي ناشناخته... من هيچ دستورالعملي برايِ اجرايِ يك نمايش ندارم، زيرا نقطهي شروعِ كاراَم همانِ احساسِ گنگِ شكلنگرفته و غيرِ شفاف است و از اين نقطه است كه من آمادهسازيِ خود را آغاز ميكنم. برايِ من آمادهسازيِ خود، يعني رفتن به طرفِ آن تصورِ ناشناخته...»
بنابراين تاكيدِ من روي واژهي ناشناخته چندان هم بي اساس نيست. از سويي، يورش بردن به آن، نوعي جسارت ميطلبد، هنرمندانِ بزرگِ تهآترِ تجربي در قرنِ حاضر نظيرِ باربا، بروك، منوشكين و ديگران همواره شرايطِ راكدِ حرفهييِ تهآتر را با اقداماتِ جسارتآميزِ خويش ويران كردهاند.
شايد تصادفي نيست كه تةآترِ تجربي در قرنِ بيستم شكل ميگيرد، قرنِ بيستم؛ قرنِ فراموشيِ مطلقِها، قرنِ شكستنِ قهرمانها و قرنِ پايانِ اقتدارِ صدايِ واحد و حضورِ شرايطِ چندآوايي. مگر نه آن كه تهآترِ تجربي حيطهي نسبيتها، احتمالها و نشانههايي چندبعدي است.
بنابراين تجربه در مفهومِ اصيلِ خويش مبين يادگرفتن و افزونيِ آگاهي در محدودهي شكلهايِ تعيين شدهي پيشين نيست. چنان كه در ايران متداول است. بلكه تجربه؛ تلاش برايِ كشفِ سرزمينهايي است كه تاكنون پاي كسي به آن نرسيده است.
به عبارتِ ديگر، تجربهكردن، آزمايشِ ناشناختههااست، نه مشقِ شناسههايِ پيشين برايِ اندوختنِ توشهي تكنيكيِ بيشتر. و چه بهتر است نگرشِ اينگونه به تجربه را در تهآتر، با عنوانِ تجربهي تهآتري بناميم. چيزي كه مثلاً شاگردِ مدرسهي تهآتر موظف است در كلاسهايِ درسياَش با تمرين و مشقِ اجراهايي مختلف، ازفنونِ مختلف در سبك ها و شيوههايِ مدونِ پيش از خود، به دست آورد. و آنچه در فرايندِ جسارتآميزِ كشف و شهودِ مداومِ راههايِ ناشناخته و به دنبالِ آن مدونكردنِ آن قاعدهها و انگارههايِ بهدستآمده براي مسافرانِ آينده صورت ميگيرد، تهآترِ تجربي ناميده شود. اما يورش به ناشناختهها معنايِ غلطي را نيز به ذهن متبادر ميكند و آن چيزي است كه نزدِ بسياري از جوانانِ پر شورِ مملكتِ ما و حتا پيرانِ جوانماندهي فارغ از علمِ ما بسيار يافت ميشود.
چيزي كه باعث ميشود هر اجرايِ ناموفق، سردر گم، نامشخص و به همريخته و فاغ از قاعدهيي را به نامِ تهآترِ تجربي و يا تجربهيي تازه معرفي كنند. غافل از اين كه در حوزهي تهآترِ تجربي، ناشناختهها همواره بر پايهي شناختي عظيم از هستي و تقابلِ آدمي در اين مجم.عه معنا مييابد. اجراكن با مجموعهي هستيِ تكتكِ انسانها به عنوانِ وجودي مستغرق در هستي كه خودهستيِ خويش را معنا ميكنند و از سويي معناهايي ديگر از نگرههايِ هستيشناسانه ميجويند، سروكار دارد. همين مساله است كه گفتهي بروك را توجيه ميكند كه؛" در هنگامِ تمرين من نميدانم چه ميخواهم، اما ميدانم چه نميخواهم" و همين مساله باعث شده كارگردانانِ تهآترِ تجربي، هريك در سيرِ پيشروندهي فعاليتِ تهآتريِ خود، پله پله در جهتِ انگارهي خاصِ خود كه دغدغهي ذهنياِشان را فراهم كرده به حقيقت نزديكتر شوند و هرگز از مسيرِ مشخص به گونهيي پسرونده منحرف نشوند.
به نظر ميرسد برايِ شناخت صحيحِ اين نوع تهآتر و پرهيزازهرگونه سادهانديشي بايد به ساختارِ اثر علاوه بر تحليلها و انديشههايِ حاكم برآن توجه كرد. گاهي حركتي نو به شكلِ تصادفي در نقطهيي از اثر ديده ميشود، اما همين حركت و يا تركيبِ تازه اگر در طولِ اثر به عنوان قاعدهيي كه از شبكهيي از قراردادهايِ تهآتري ميانِ اجراكن و تماشاكن تشكيل يافته، از سويِ تماشاكن پذيرفته شود، ميتوان به آن اثر با ديدي قابلِ احترام نگريست.
لازم به ذكر نيست كه هيچ ناشناختهيي پس از تعريف وتصور، ناشناخته باقي نميماند و همواره سرزمينهايي با حضورِ انسانِ كاشف، قاعدهمند، مكشوف، مشخص و پذيرفتني مي شوند. به اميدِ آن كه هر مشقِ تهآتري، به مثابهِ امرِ تجربي و عالمِ تهآترِ تجربي توجيه نشود.
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد