هنوز كنارههایِ زمستان از برف و كلاغهایِ دوردست تهی نشده، كو تا بهار بیآيد و ديگر به گونههایِ من برایِ گرفتنِ سرمایِ ماسيده بر دستهایات نيازی نباشد. بمان! شايد اين بار برایِ هميشه پيشانیام را به ترسِ روزهایِ مبادایِ زمستانیات دادم. خدا را چه ديدی. فرشتهی مرگ كه خبر نمیكند.
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد