در خلوت با من منشين، انگار كه دزدكی آمدهای و دزدكی سرازيرِ ناپيدا ميشوی! من ميخواهم كوچه از حضورِ تو فرياد كند، بگذار وقتی نيستی اقلا نگاههایِ مردمانِ كوچه دلخوشام دارند كه ميشود طعنهةا شنيد برایِ آنكس كه با او شبی در مهتاب رقصيدهای. اينطوری خودم هم ياداَم نميرود از پیِ ديرآمدنهایِ هزارسالهیِ تو كه من در انتظارِ كسی هستم و وسوسهیِ كسی ديگر فريبام ندهد.
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد