يكم؛ خب به ميمنت و شادمانی ايران هم به باشگاهِ هستهییِ جهان پيوست. برایِ من كه خبرِ خوبی است، نه از آن جهت كه در بوق و كرناي كرديم كه ميتوانيم و از اين مزخرفات و نه از آن جهت كه درگيرِ يك بازیِ ابلهانهیِ جهاني شدهايم و بايد بتوانيم و باز از اين مزخرفات. نه بلكه تنها از اين جهت كه تلاشِ دانشمندانِ ما بعد از سالها به نتيجه رسيد و البته منظورم از سالها اوايلِ سالِ هشتادوچهار نيست.
پس لطفا اين حركتِ ملي را به پاي هياتِ حاكمهیِ فعلي نچسبانيد. اين يك اتفاقِ ملي است. شما را به خدا قاتيِ عوامفريبیهايتان نكنيد كه اين روزها ديگر شوراَش در آمده. باور بفرماييد ما هم اندازهیِ شما و بلكه بيشتر مملكتامان را دوست داريم و میخواهيم در جهان با افتخار زندهگی كنيم و از جملهیِ افتخارات يكيش همين دستيابي به دانشِ برتر است و البته شاخصههاي ديگري هم دارد. مثلِ اينكه سياستِ خارجيمان چنان ننمايد كه همچنان تروريستمان بدانند و دشمنِ جهان. در حالي كه میدانيم ما دوستدارترينها براي جهانايم. يا مثلا همهچيزمان در خارج حل بشود و در داخل هنوز لنگِ يك شغلِ درِ پيت باشيم و شكمهامان را به دست گرفته علمِ مبارزه در جهتِ عدالتِ اجتماعي (بخوانيد؛ شكمهاي سير و عدالتِشكمي) برافرازيم و همچنان زندانيِ سياسي هم داشته باشيم. فراموش نكنيم میخواهيم آزادترين و مترقيترين و باگذشتترين و مهربانترين و عادلترين حكومتِ جهان را بر مبنایِ شانِ دينِ نبوي برقرار كنيم. پس بهانههایِ بیخود و مصلحتهايِ مصلحتی ممنوع.
دوم؛ نمیدانم چرا از وقتی اين كاريكاتورها را در مجلههايِ اروپایی از پيامبرِ مهربانی و صلح ديدهام، احساسِ احترام و كرنش و غلامیام در برابرِ مقامِ بیماننداَش بيشتر و بيشتر شده است. اصلا انگار حواسآم نبود، شايد هم حواسامان نبود كه پيامبری داريم و چون گفتهاند عدو شود سببِ خير.. پس ناگهان ياداَم افتاد كه چه مظلومتر از پيامبر نداريم در اين عصرِ قحطِ شبنم و بركت. برایِ من امسال به هرحال سالِ پيامبر میبود چه اعلام میشد چه نمیشد و از مدتها قبل داشتم به طرحهایی برایِ اين موضوع فكر میكردم. يعنی راستاش به غيرتآم برخورده بود كه كاری نمیتوانم بكنم و از طرفي آتشزدنِ فلان سفارتخانه را هم دور از شانِ شكوهمندِ اسلامي میدانم. برایِ من اسلام دينِ فرهنگ است. بیخود نيست كه در جزيرةالعرب ظهور میكند. بیخود نيست كه معجزهاش كلمه است. پس بايد كارِ ديگري بكنم. و تنها كاری كه از من بر میآيد نوشتن است. پس مینويسم و اگر دوستان اجازه هم بدهند امسال را نفسِ راحتي بكشم، ميزانسن هم ميكنم. چند طرحِ ديگر هم دارم كه بماناد برایِ بعدتر.
سوم؛ امسال تصميم دارم بالاخره روسمرسهلمِ ايبسن را كار كنم. صدایاش را در نياوريد میترسم اتفاقاتِ بدی بیافتد.
چهارم؛ اين پنجمين روز است كه آنا از فرطِ سردردِ مرگآوری تویِ رختخواب افتاده و كاری از دستِمن بر نمیآِيد. دكتر گفته سينوزيت است اما حتا يك لحظه هم درداَش آرام نشده. هيچ مسكن و آرامبخش و دارو و آمپولی هم اثر نمیكند. هروقت پایِ او وسط میآيد و كاری از دستام بر نمیآيد عصبی میشوم.
پنجم؛ سپاس برایِ همدردیِ همهیِ عزيزانام در اين مدت. چشمهاتان پر از آفتاب.
يا علی!
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد