ميلاد! اين ترانهی آخر را برایِ مردی بخوان كه ساعتی پيش مرد
مردی كه میگفت؛ آب وقتی زيبااست كه تو تشنه باشی
مردی كه برایِ دخترانِ هزارسالهی حوضِ خالیِ ما آب آورده بود
- از درياهایِ دور –
كاش میشد همهی دختركانِ زمين را با يك پياله سيراب كرد
اما دشنه بر حوالیِ ساحل ايستاده است.
ميلاد! اين ترانهی آخر را برایِ زنی بخوان كه مثلِ روسریاَش آبی بود
زنی كه آمده بود عشق را به مردانِ بیعروسكِ ما بیآموزد
- زنی شبيهِ باران –
كاش میشد همهی مردانِ زمين را با يك بوسه آرام كرد
اما خوره بر چارچوبِ چشمها نشسته است.
ميلاد! اين ترانهی آخر را برایِ زن و مردی بخوان
كه ساعتی پيش
كنارِ آبرویِ خيابان مردند
و آسمان بارانِ سكه گرفت.
ترانهیی برایِ زن و مردی كه ساعتی پيش مردند.
يا علی!
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد