امروز روز معلم بود و معلم نازنينِ من تا همين حالا تويِ اتاقِ درد بستري است. صبح ساعتِ 9 از من جدا شد و تا حالا كه نزديك دهِ شب است نديدهاماش و احتمالا تا صبح نخواهماش ديد و اگر آمادهگي پيدا نكند بيشتر. البته من الان آمدهام خانه تا استراحتِ كوتاهی بكنم و برگردم. صبح دكتراش ميگفت كه بستهگی به بدناش دارد و ممكن است تا سه روز فارغ نشود. میبينی اين كوچولویِ نديدهی من چه عذابی میدهد مادراش را. كاش اقلا ميتوانستم سالم و زنده ببينماش. اما ديگر مساله اين نيست. حالا به اين فكر میكنم كه آنا سخت به من احتياج دارد و نمیتوانم پيشاش باشم. نمیدانم شايد همهجايِ دنيا همينطور باشد اما گمان میكنم منطق حكم میكند كه بيمار مخصوصا با اين شرايطِ روحي كه دارد بچهيي به دنيا میآورد كه برایاش نمیماند اصلا دارو و آمپولی تزريق كرده كه قرار است ختمِ بارداری اتفاق بیافتد لازم دارد كه حتما كسی نزديكاش باشد. نمیدانم اما فعلا كه برای من عملي نيست. از دور پشتِ پنجره ديدماش. درد دارد و سخت احساس كردم تنهااست. حتا نمیگذارند موبايل با خوداش داشته باشد كه باهاش حرف بزنم.
لطفا دعا كنيد همهچيز زود تمام بشود. خيلی زود. به خاطرِ همهیِ مهربانیهاتان كه در كامنتها و ايميلها و پيغامهایِ تلفنی موج میزد و همچنان متداوم است، ممنون. چشمهاتان پرِ بارانِ طلا!
يا علی!
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد