بالاخره پس از چهار روز تحملِ درد امروز پنجشنبه پانزدهمِ ارديبهشت حدودِ ساعتِ يازده خبراَم دادند كه آنایِ نازنينام فارغ شده و همهچيز تمام شده است. تویِ بخشاَش به اتفاقِ زنانی كه هركدام نوزادی در كنارشان دستوپا میزند، تا ساعتی ديگر باقی میماند و بعد هم ميآرماش خانه.
صميمانه احساسِ وظيفه میكنم كه از همهی عزيزانی كه در اين مدت از طريقِ اين صفحه، ايميل، پيغامهایِ كوتاه و تلفن به نوعی تلاش كردهاند با ما مهربانی كنند، تشكر كنم هرچند جبرانِ محبتهاشان نخواهد بود. پس سعی میكنم بيشتر از هميشه اينجا را پربار و سايت را مفيدتر كنم شايد استفادهاش بشود لحظهیی از برقِ مهربانیشان.
حالا هم فقط بايد آماده بشوم برایِ ترخيص و اين حرفها و بعد هم بیآيم اگر توانستم بخوابم و البته چيزي بخورم. میماند آناهيتا كه در آخرين لحظهی ملاقاتها وقتي يكي از شاگرداناش او را اتفاقي آنجا ديد و تصور كرد كه نوزادِ كناري متعلق به اواست، توضيح داد كه بچهیی در كار نيست و بعد هم تلاش میكرد جلويِ گريههايِ شاگرداش را بگيرد.
در هر حال خدا را سپاس میگويم كه تجربهیی عميق در اختيارمان گذاشت. پس ميكوشيم بيش از پيش به خوببودن فكر كنيم و بنويسيم. خيلي زياد.
دستهاتان پرِ باران!
يا علی!
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد