آنايِ ثانيههايِ بيقرارياَم! ياداَت ميآيد تمامِ عصرگاهاني كه پيادهروهايِ اميرآباد را با كلماتِ بيانتهاياَم؛ سرشارِ شكوفه و مرواريدريزانِ ترانه و ابريشمچينِ عصيان و جواني، ميگذرانديم و براياَت از فتحِ دنيا ميگفتم و آبرويِ ستاره كه نورفشانيِ بيدريغ است؛ بدونِ انتظارِ حتا سپاسي؟
ياداَت ميآيد گمانِ خوابهاياِمان تعبيرِ درخشش و شكوه داشت و البته سالهايِ بركت و لبخند بود و خاتمِ فرهنگ و ديانتِ رحمانيِ اين سرزمين با آن عبايِ آبي، عبايِ شكلاتي، عبايِ سفيد، نگين انگشتريِ مِهر بود و از پابلو نرودا تنها عاشقانههاياَش را ميخوانديم؛ كه هوا را از من بگير، لبخنداَت را نه!
ياداَت ميآيد عزيزِ فروافتادنهاياَم! اميدِ بيكسيهاياَم! ترانهي خشكساليهاياَم! زلاليِ تشنهساراناَم! ياداَت ميآيد ميخواستم برايِ صحنههايِ نااميد، كلماتي از بهار و بارانريزِ عشق بنويسم و بر زمينِ خشكيگرفتهي آن از گوشت و لبخند و خون و عصيان، آدم بسازم و چامههايي استوار كنم كه سلسلهجنبانِ اميد باشد و مقوِمِ حضور. حضورِ انسان؛ انساني به وسعتِ تاريخ، تاريخِ خون، تاريخِ مرگ، تاريخِ جنگ، اما تومان تاريخِ عشق، تاريخِ بوسه، تاريخِ همآغوشيِ دست و دريا، تاريخِ تلايمِ حماسه و غزل، تاريخِ ساختنهايِ مكرر، انديشيدنهايِ بيدريغ و ايثارهايِ تا ابد جاري. ميخواستم.... اما حالا....
ياداَت ميآيد دومِ خرداد را، هجدهمِ تير را، نوزدهمِ تيرماهِ سالِ پس از آن را كه كنارِ نردههايِ دانشگاهِ تهران، از خمِ شانردهِ آذر ميگذشتيم و از ميانِ جمعيتِ خشمگين راه باز ميكرديم و زني فرياد ميزد با گلويِ دريده كه مرگ بر بسيجي، و من گريهاَم گرفت و گفتم به تو كه كتكاَش را و زخماَش را ما خوردهايم و فرياداَش را اين ميزند و گمانِ من اين بود كه بسيجي تا به چه حد مظلوم است و تو آراماَم كردي كه وقت براي گفتنِ اينها بسيار است. و البته نبود و نيست كه وقتها را از ما ربودهاَند در غمِ نان و سفرهيي كه خالياست.
ياداَت هست اشكهايِ آن نازنين را و خردادِ دوباره را و توس را جامعه را صبجِ امروز را خرداد را، آدينه را دنيايِ سخن را، ميشل فوكو را، آدورنو و بنيامين را، دريدا را، سروش را و جوادِ طباطبايي و بابكِ احمدي را، عباسِ كيارستمي را و زندهبودنهايِ گروتوفسكي و كوروساوا را و هنرهايِ زيبا را. ياداَت ميآيد هنرهايِ زيبا را كه زيبا بود و تنها زيبا بود براياِمان كه در شعاعِ زيبايياش هرچه ويترينِ رنگارنگ از دروغ و زنانهگي و دنيا را فراموش ميكردم.
ياداَت ميآيد كه نگران بودي و مراقب كه تا پيش از خواندنِ آن خطبهي نازنين به عربيِ فصيح، دستاَت حتا در تماس با دستِ من نباشد و چهقدر گناه معناهايِ دلنشين داشت و تقوا واژهي زيباييها بود.
ياداَت ميآيد كه گربهيي را خواسته بودم نجات بدهم از زيرِ آن ماشينِ كذاييِ صدا و سيما كه آمده بود از مراسمِ افطارمان تصوير بگيرد و دستاَم را گاز گرفته بود و مجبوراَم كرده بودي كه نيمهشبان به دنبالِ درمانگاهي فرسوده بروم حواليِ امامحسين كه آمپولِ كزازاَم را بزنم و ميخواستم به دروغ بهاِت بگويم كه آمپول زدهاَم از بس خسته بودم و نميشد دروغ بگويم كه دروغ بد بود و ما طلايهدارِ راستي ميخواستيم باشيم.
ياداَت ميآيد همهي پيشنهادهايِ رنگارنگِ راديو و تلهويزيون را به كناري مينهاديم كه ميخواستيم موقوفهي صحنه باشيم و توليتِ آستانِ تهآتر.
ياداَت ميآيد عزيزكاَم! انتشارِ نسيماَم وقتي هرمِ بيداد بيداد ميكند، چشمهي آرامشاَم وقتي سراب، فروافتادناَم را بسيار ميكند، ياداَت ميآيد خاطرهي خنده! شمالِ شبنم! سبزهزارانِ دلاَم، ياداَت ميآيد، همهي آن لحظههايي كه از راه رفتنِ آراماَت در غروبِ پاييزِ 76 به ستارهچينِ نازكِ قلباَم نشسته بود تا همين حالا. همين لحظه كه به بهانهي تولداَت ناگهان بر من سرازير شده و نميدانم چرا از ستبريِ ويرانگراَش رهاياَم نميكند كه انگار شبِ دقالبابِ توفان و زلزله است بر پنجرهي قلباَم، ذهناَم، سكوتاَم و تنهاييِ دردآوراَم.
حالا تو اينجايي از پسِ اين همه سال و به دنيا آمدهاي انگار كه تماشايِ عصيانهايِ نوشتناَم را، ويرانيهايِ تفلسفاَم را، بيقراريهايِ شعر و اشكاَم را، غرزدنهايِ كارگردانيِ لعنتخوردهاَم را، خشماَم را، بغضاَم را، خستهگياَم را، شورش و مستيِ بيشراباَم را، بيكسياَم را و هرآنچه جز مهرباني و آرامش و سكينه و شادماني و راحتي را كه حقِ تواست و من ندارم و نداشتهاَم كه عطاياَت كنم، بر راوقِ چشماناَت بنشاني و تحمل كني تناقض را، نامهرباني را، خشم را، نوشتن را، آرزو را و هيچ را.
و ببين كه چه ميگذرد بر من كه نميدانم چرا اينهمه اينهمه روز را بر مدارِ خاطره ميچرخانم و باز دلاَم چيزي را ميخواهد كه نيست كه نميدانم كي در كدامِ فتحِ جهان نصيبِ ما خواهد شد، پيش از آنكه مرگ امكانها را از ما دريغ كند.
و تصور كن كه تو را نداشتم... و چه رنجآگين ثانيههايِ بيهودهيي.
آنايِ ثانيههايِ بيقرارياَم! به دنيا خوش آمدي!
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد