يك وقتي در جايي نوشته و يا گفته بودم كه نبايد اموري را كه اصولاً مبنايِ غيرِ ملموس دارند و بر پايههايي غير از آنچه اين زمين را ميسازند استوار شدهاند، به مقياسهايِ زميني تبيين و تاويل كرد. و از جملهي اينها دين است. مشكلِ بزرگِ دينداران در طولِ تاريخ اين بوده است كه برايِ توجيهِ رفتارمنديِ دينيشان خواستهاند معرفتشناسيِ خود را با اتكا به معارفِ انساني و در حوزهي شناختِ علومِ عقلي و گاه حتا بدتر در حيطهي گفتارِ علمي بنا كرده و بنابراين هميشه در بعضِ امور به جايِ تطبيقِ امورِ دنيايي با معارفِ ديني به تطبيقِ امورِ ديني با امبناهايِ دنيايي پرداختهاند.
البته من به جز در بعض موارد با قبض و بسطي كه مدِ نظرِ آقايِ سروش است مشكلي ندارم و چيزي كه ميخواهم بگويم اصلا در آن حوزه نيست. بلكه مساله برايِ من قدري گرايشهايِ هرمنوتيكي دارد.
ببينيد. من منكرِ انطباقِ دين بنابر ادعاهايي كه در نصِ صريحِ آن آمده است با امورِ دنيوي ندارم. اصلا ديني كه به دردِ دنيايِ آدمها نخورد كمي مشكوك به گرايشهايِ بشري ميزند. اما نميتوان به اين بهانه گفتمانهايِ مختلف را باهم خلط كرد. يعني چنانكه متفكرانِ علومِ انساني قايل شدهاند هريك از داناييهايِ انسان و امورِ مربوط به او در سه گفتمانِ فلسفي، ديني و علمي ميگنجد و اگر نخواهيم در حالِ حاضر به گفتمانِ هنري كه به نوعي برگرفتنِ هريك از معرفتها و آذينِ آن به قوهي جانِ انسان است توجهي كنيم، تعريفِ هريك از اين گفتمانها با مصالحِ گفتمانِ ديگر ملغمهيي ايجاد ميكند كه ممكن است در كوتاه مدت مطامعِ ما را برآورده كند اما در حوزههايِ معرفتشناسيِ اصيل گرفتاريهاياش سدچندان شده اندك پيروانِ هريك از گفتارها را در شك و ترديد و كتمان حتا فرو خواهد برد.
فرض كنيد برايِ توضيحِ مسايلِ مهمِ فلسفي از استدلالهايِ علمي استفاده كنيم. (در اينجا منظور از استدلالِ علمي استدلالِ منطقي و بر مبنايِ برهان نيست بلكه استفاده از براهيني است كه به گفتمانِ علمي مربوط ميشود، چرا كه هريك از اين شاخهها برايِ خود خصايصي ويژه دارند)
اينها را گفتم تا به يك چيزِ ساده برسم. شما بارها و بارها ديدهايد كه برايِ همراه كردنِ خيلِ بيشترِ مردم با نريهها و عقايد، عدهيي از اموراتِ دنيوي به نفعِ اموراتِ غيرِ دنيوي استفاده ميكنند. مثلا سعي در علمي جلوه دادنِ دستوراتِ قرآني و يا به محكِ شرايطِ امروزيِ علمي گذاشتنِ سخنانِ نغزِ پيشوايانِ ديني. البته چنانكه گفتم بنابر ادعايِ صحيحِ بنيانگذارانِ تدين، دين اگرچه از لحاظِ زماني مقدمِ بر فعاليتهايِ تمدنيِ انسان اما از لحاظِ كيفي موخر بر حركتِ كمالگرايانهي قرار دارد يعني هدفِ حركتِ انسان به سمتِ بلوغ درك و شهودِ كاملِ دين به عنوانِ مبنايِ سعادتِ بشري است اما حقيقت آن است كه نميشودبرايِ توضيحِ احكام به فرض به استلالهايِ علمي و حتا فلسفي متكي بود. البته هيچ ايرادي ندارد از نظرِ من، كه برايِ تفسيرِ اين احكام و دستورات و شيوههايِ زيستني كه دين پيشنهاد كرده از براهينِ مختلف استفاده كنيم اما به گمانام همانگونه كه در تاويلهايِ جديد از متون در نقدِ نو، مبنا هيشه در وهلهي اول خودِ متن و سپس برايِ توضيح و روشنگريِ بيشتر استفاده از حواشي است، لذا برايِ تفسير و تبيينِ واژهگان و قراردادهايِ ديني نيز در وهلهي اول بايد از منابعِ معرفتشناختيِ ديني استفاده كرد.
و غرض از همهي اين مقدمات اين چند جملهي پاياني است كه امروز داشتم فكر ميكردم به دوكلمهي مهمِ امربه معروف و نهي از منكر.
شما ببينيد كه ندانمكاريِ آقايان به كجا رسيده كه يكي از مهمترين اركانِ پذيرش يا عدمِ پذيرشِ اعتقاداتِ ديني، تبديل به واژهيي دمِ دستي حتا برايِ توجيهِ اعمالِ خشونتطلبانهي انحصارگرا و يا در سويي ديگر به طنزي برايِ شكاكانِ حريمِ اعتقادي شده است. كافي است يك بارِ ديگر به معاني و تفاسيري كه در كتبِ اصيلِ اسلامي برايِ حاشيهي اين دو واژهي عظيم رجوع بكنيم تا ببينيم كه امروزه چه تعابيري كه بر اين واژهگانِ مظلوم رفته است. همين قدر كفايت ميكند كه امر به معروف و نهي از منكر شده است، تذكر برايِ تارموها يا مانتوهايِ كوتاهِ يك خانم يا ژل و روغنِ مويِ يك آقا. عين كه حتا امام حسين هم برايِ حجاب قيام كرده!!! البته اين تعبيرِ خوبي نيست اما وقتي شانِ هرچيزي را تقليل ميدهيم بايد انتظار داشته باشيم كه همهي مترتباتِ بر آن شان نيز تقليل يابند و از اين دست است بسيار واژهگان كه گاهي عملكردِ بزرگترين مردان و زنانامان در طولِ تاريخِ دينيمان به سوآلي نه چندان فلسفي بدل ميشود. راستي وقتي مردي چون حسين(ع) مبنايِ قياماش را امر به معروف و نهي از منكر بيان ميكند، آيا نبايد در تعاريفي كه آقايان از چنين واژهگاني ارايه ميكنند شك كنيم؟ آيا وقتِ آن نشده برايِ فقط گرياندنِ مردم در جند ساعتِ محدود از دستآويزهايي استفاده نكنيم كه مابقيِ ساعتهايِ آنان را در شك و شبهه فرو نبرد؟ آيا وقتي قصهي خرماخوردنِ پيامبر وجود دارد كه كودكي كه براياش خرما نهي شده، به نزدِ او مياورند و مادرش كه ميخواهد پيامبر به او تذكري بدهد كه حرفِ او را نميخواند و تنها به اشارهي پيامبر سر به راه ميشود (و خوبيِ اين قصه آن است كه بدانيم حتا رهبرِ يك جامعهي بزرگ برايِ اين امورِ به ظاهر كوچك هم وقت ميگذارد و پاراف به نمايندهاش در دهكدهي سفلي نميدهد) و چون خودِ پيامبر دارد خرما ميخورد با اينكه هم دستورِ طبيب درست است و هم خرما خوردنِ ديگران گناه نيست اما به فردا موكول ميكند كه دستوري نداده باشد كه خوداش عمل نكرده باشد، آن وقت فكر نميكنيد بايد در همهي دستوراتي كه بعضِ آقايان صادر ميكنند ترديدي دوباره كرد؟
دوستان! من فكر ميكنم اگر واژهيي مبنايي چون امر به معروف و نهي از منكر كه عدمِ عمل به آن حتا تا ترديدِ در دينداري نيز پيش ميرود، به كلمهيي سادهانگارانه بدل ميشود، تقصيرِ نااست. تقصيرِ مااست كه از يك سو نتوانستهايم بفهميم اين واژهگان يعني آرمانِ حكومتِ اسلامي، يعني گريز و مبارزه با بيعدالتي، مبارزه با تعرض به حقوقِ انسان، به حريمِ آدميت، و تلاش برايِ ساختنِ جامعهيي با ديوارها و پنجرههايي از صلح، لبخند، عدالت، دانايي، استقلال، مهرباني، بركت، رفاه و اليه دينداري كه همهي اينها با هزاران گفتارِ سعادتخواهانهي ديني يعني حكومتِ ديني. و معلوم است كه در اين حكومت آدمها فقط در برابرِ خدا تعظيم ميكنند نه در برابرِ دولت و يا حتا نيرويِ مهاجمِ خارجي. و معلوم است كه اهدافِ كوچكتري نيز در دلِ اين هدفهايِ والا وجود دارد اما نبايد آنها را اساس قرار داد.
و نكتهي آخر آنكه دعا كنيم حداقل با تفاسيرِ نادرست به شخصيتها و تعابيرِ بزرگ بيش از اين لطمه نزنيم.
يا علي!
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد