چهقدر
سرزمينِ قشنگي داريم. گفته بودند نخبهكش است و حسرتنشان. البته نه من نخبه هستم
به تعبيرِ آقايان و نه حسرتها و اندوهان بر شماره است چندان كه بگنجد در انديشهي
من و امثالِ من. داشتم به يادداشتِ حسينِ فدايِ حسين ميانديشيدم كه نوشته بود اگر
شش سال پيش نمايشي كه نوشته بودم اجرا ميشد حالا در جايگاهِ ديگري ايستاده بودم
و ديدم كه چهقدر حسرتِ انجام نگرفتنِ كارهاياَم مرا شكسته است.
ياداَم
ميآيد سالِ 84 بود و نمايشِ ميخواستم ببوسمات باران گرفت را براي فجر آماده
كرده بودم. هرچهقدر فكر ميكنم كارِ خوبي بود و نگاهي آورده بود با خوداَش كه
چندان مطابقتي نداشت با آنچه در صحنهها جاري بود با نامِ تهآتر مذهبنشان. دو
نفر آمدند كار را بازبيني كردند و آن را رد كردند و بعدها يكيشان كه مسندنشين است
و البته هنوز دوستِ دوستانِ ما، گفت كه نظرشان غيرِ فني بوده است.
سالِ
82 بود نمايشِ در كوههاي كابل زني است كه، را آماده كرده بودم براي جشنوارهي
منطقهيي. تمام كار روي داربست بود و قصه در افغانستان و عراق ميگذشت و البته
بعدها ميفهميديم كه اساسن همهي اين چهارتن مردهاند و اينجا برزخ است و در
اردبيل دو موجودِ بيسواد به نامِ بهرام شاهمحمدلو و كريم اكبري مباركه در كنارِ
داود رشيدي آن را رد كردند و خدا ميداند كه اگر اجرا شده بود... اين را نميگويم
چون رد شده چون خيلي كار داشتهام كه رد شده و مزخرف هم بوده است.
سالِ
83 بود كه نمايشِ پيراهنپارهي پرپيچكِ پروانهپوش را پوشيدم و رقصيدم را كار
كرده بودم و موجوداتي ردش كردند كه اين تهآتر نيست و بيانيهي تهآتري است.
سالِ
80 بود شهرزادِ هورالهويزه را كار كردم و خدا ميداند كار خيلي خوبي بود. در فجر
آمد و هزارتا انقلت از پساش در آمد و ديگر هرگز اجازه پيدا نكرد.
سال
79 نمايش تهي + يك تكه كرم كارامل داغ را نوشتم و با بچهها اجراياش كرديم كه در جشنوارهي
جنگ حرام شد.
سال
87 نمايشِ با همين لبهاي خونينام حرام شد
سالِ
80 نمايشِ پرندهگانِ با بيسوادي جمعي حرام شد
سالِ
.... چرا بايد ادامه دهم
سالها
بعد وقتي در كوچهپس كوچههاي تهآتر ميديدم و ميبينم كه همهي آن كلهمعلقهاي
من تبديل شده به نوآوريهايي كه ميشود روياش فخرفروشي كرد و بر بوق و كرناي كرد
و خودنمايي به بازار برد استخوان در گلو صبر كردم و نشستم و سكوت كردم و حالا اين
سكوت شده است محرمِ خلوتاَم و خدا ميداند كه در اين شهرِ وسيع (شيراز) چه تنگيها
براياَم آورده است و چه ويرانيها در دلاَم نشانده و البته هميشه دلاَم خوش بود
كه خدايي هست و حقيقتي و بالاخره روزي چرخ خواهد گرديد و سره از ناسره تمايز خواهد
يافت و تاريخ قضاوت خواهد كرد اما انگار به قولِ مرحومِ علي شريعتي غدير را همينطوري
از دست داديم و اين سالهاي تنهايي و عزلت را هم من اين چنين با اين دلخوشيها از
دست دادم و حالا بايد بنشينم و بيانديشم كه آيا نوبيت و حقي و عدلي در كار هست يا
نه از اساس؟
بگذريم
كه اگرچه گذشتني نيست اما چاره چيست مگر دوباره نشستن و خون خوردن و جوشيدن و مرگآوايِ
روزگار سرودن.
به
يادِ جملهيي از مولا حسين افتادم كه گفته بود خطاب به سردمداران كه در برابرِ
كساني كه در برابرِ شما جز خدا را ندارند مهربان باشيد. و باز به ياد آوردم جملهيي
را از تاگور كه نيايش كرده بود كه خدايا آنان كه در جهان همهچيز را دارند جز تو
را به سخره ميگيرند كساني را كه هيچچيز ندارند جز تو را.
و تو
خود حديثِ مفصل بخوان از اين مجمل
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد