سالهااست كه امتدادِ كوچهام به خاطرهیِ يك درختِ كهنه ختم ميشود كه روسریِ تو را اول بار نذرِ آمدنات از پیِ آن سفرِ دور و دراز كرديم. درخت حالا مشمولِ عريضیِ كوچه بر جرثقيل تشييع ميشود و روسریات در شكافهایِ هزارسالهاش رگبرگی از شاخههایِ خشكيده شده و كوچه هم ديگر آن كوچهیِ هميشه نيست. فقط يك چيز بر جای مانده است؛ هنوز هم تو نيستی!