2006/06/23

بيست‌وهشتم

از ترانه انبوه نيستم، از صدا خالی‌ام، از بلندِ درياها و دره‌ها هيچ‌ام. انگار تمامِ لحظه‌هایِ جهان را در مردابِ اندوه شسته‌ام. انگار خوابِ بی‌كلمه از سر و روی‌ام فراز رفته است. چه اهميت دارد كه ساعت‌هایِ بي‌شمار گرسنه‌یی خيره است تا تكه نانی از دوردستی برسد، چه اهميت دارد كه كسي چشم به راهِ مهربانی است. من ارتعاشِ خواب‌آورِ گندآب را می‌شناسم. پس بگذار فرياد بزنم وقتی تو نيستی جهان از بلوغِ لجن بالا می‌رود.

No comments:

Post a Comment

با سلام و سپاس از محبت‌اِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيش‌آمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وب‌لاگ قرار داده خواهد شد