راستاش پاك ياداَم رفته بود اصلا وبلاگ نويسي را از كی آغاز كردهام، حتا ياداَم رفته بود اولين آدرسی كه در بلاگر گرفته بودم چه بود. خواستم از ذخيرههایِ گوگل استفاده كنم كه موفق نشدم. تا اينكه امروز رفتم سراغِ archive.org و اول سعی كردم پيدا كنم كه اولين باری كه دومين miladakbarnejad.com را گرفته بودم كی بود كه اين وبسايتِ معركهیِ دوستداشتنی يادآَم انداخت سپتامبرِ 2003 اولين يادداشتهام را در يك دومينِ اختصاصی برایِ خودم نوشتم. از همان اول هم رفته بودم سراغِ وردپرس (wordpress.org) كه میتوانيد تهماندهاش را كه متاسفانه بدونِ css و تنها با همان متنِ ساده مانده در اينجا ببينيد : http://web.archive.org/web/20031019002635/http://www.miladakbarnejad.com/ بعدها در حدودِ همان سپتامبر سالِ بعد به مويبلتايپ نقلِ مكان كردم و حتا بعد از دومينِ كولیداتكام هم همين را حفظ كردم. برایام جالب بود اولين يادداشتهایی را كه با MT نوشته بودم كه آن را هم میتوانيد از همين جا بخوانيد و ببينيد. http://web.archive.org/web/20041105090428/http://www.miladakbarnejad.com/
باور كنيد هنوز هم سادهگیِ اين طرح را خيلي دوست دارم. اما همچنان برایِ يادآوریِ اولين يادداشتِ مجازیام مشكل داشتم چون يادآوریِ اولين آدرسهام خيلی سخت بود و من مدام داشتم آدرس عوض میكردم. اما بالاخره در ميانِ آرشيوها و بكآپهایِ هاردم توانستم اولين يادداشت را ببينم با اين توضيح كه فقط تاريخِ ششمِ تيرماه را داشت و نه هيچ سالی. بين سالِ 81 82 شك داشتم كه يك يادداشت ديگر به دادم رسيد. اين يادداشت مربوط به مرگِ برادرِ يكی از دوستانآم بود كه در پرندهگانِ ويرايشِ 81 برام بازی میكرد؛ پونهیِ احمدی. يادآوریِ اين خاطره تلخ بود اما بالاخره متوجه شدم كه اولين چيزی كه من در بلاگر گذاشتم تاريخاش ششمِ تيرماه هشتاد و دو بود يعنی دو روز بعد از تولدِ بيستوهشت سالهگیام. اصلا همهچيز با سينا دادرس (dadras.net) شروع شد و وسوسههایِ او. به يادِ او اولين يادداشت را يكبارِ ديگر اينجا میگذارم. ياداَم هست كه آن روزها جز من و سينا و علیِ عطایی هيچ تهاتریِ ديگری نبود كه وبلاگ بنويسد. به نوعی ما آغاز كنندهها بوديم در حيطهیِ تهآتریها. شايد هم كسِ ديگری بود و من نمیدانم اما گمان نمیكنم.
به هرحال تجديدِ خاطرهیِ شيرينی بود در اين روزهایِ پر زا شور و كم از خواب كه چند نمايشنامه رویِ دستام مانده و بايد همهاش را تویِ همين ماهِ مهر به سرانجام برسانم. ای كاش من هم يك مربيِ فوتبال بودم كه سخت دوست میدارماش. بگذريم اين هم اولين يادداشتی كه در وبلاگستان نوشته بودم.
با نامِ خداوندِ لبخند و كلمه، يادداشتهايِ مجازياَم را آغاز ميكنم.
امروزجمعه(6 تيرماه 82) است وبعد از اينكه مدتها بود علاقهيي به داشتنِ وبلاگ يا همچين چيزهايي نداشتم، ناگهان ديشب تصميم گرفتم براي خودم ومجموعهي آدمهايي كه احتمالاً تجربهها وعلايقِ مشتركي بامن دارند يا چنان كه مقدسترين هنرِ زمين؛ تهآتر، ميخواهد دوست دارند در تجربهيي مشترك شركت كنند، بلاگي را برايِ خودم داشته باشم.
اما بعد:
بخواهم صادقانه به قضايا نگاه كنم ، بيشترين چيزي كه مرا به داشتن يك چنين چيزي ترغيب كرد، دلتنگيهايِ دوستي بود در خارج از ايران. واژهي غربت را به كار نميبرم شايد كه او نپسندد. اگر نادرست ميگويم، بگو سينا.!
درست است همان كسي كه اولين وسوسههايِ كامپيوتر را در من ايجاد كرد(خدا بگم چهكارت كنه 30NA ..ببين به چه مكافاتيم انداختي. آخه منِ دهاتي را چه به دنيايِ IT ؟
گوشهي صحنهيي بود وكتابي و فريادي واجرايي و.. راستي سينا چرا نشد كه هيچوقت برايِ من بازي كني؟ بگذريم. باورت ميشد كه حالا ادايِ كامپيوتربازها رو در بيآرم)
وحالا او سينا كه تنها پسري بود كه هيچكس تلخيها و سختيها و نابسامانيهاي زندهگيش را كسي نميديد و هميشه چيزي برايِ ادامه دادن در چنته داشت چه دلتنگي ميكند برايِ اين " كنامِ پلنگان و شيران " (سينا! من فردوسي را از سياست دوستتر دارم) . خواستم چيزي براياَش بنويسم ديدم شايد بهتر آن است كه اين يادداشتها را كليتر كنم.
ازسويي مدتي بود كه با آنا تصميم داشتيم وسطِ اين برهوتِ نكبت و خشونت و مرگ وناپايداري كه جهان را در خود فروبرده گاهي هرازگاهي با كلامي ، تلفني ويا Email و يادداشتي ، دوستانِ نزديك و دور را با كلماتي از جنس عهدِ عتيق، حتا برايِ لحظهيي به لبخند وشيريني و ترانه مهمان كنيم.
و ديشب ديدم كه داشتن اين وبلاگ آن قدرها هم بد نيست. وچنين شد كه تا همين الان سرِهمبنديش كردم و.. تحفهي درويش!اما باقيِ قضايا و حكايت واژه و يا بهتر بگويم؛ پروژهي "صلا" بماند برايِ وقتي ديگر. فعلاً همين قدر باشد كه مركب از سه واژهي " صلح ، لبخند ، آرامش " است. چيزي كه جهانِ ما سخت كم دارد.با اين توصيفات اولين چيزهايي كه در زير ميآورم ودوستاني نامِ شعر برآن گذاشتهاند، در روزِ جمعه بعد از ظهرِ 6 تير دو روز پس از تولداَم ، پيشكش ميكنم به سينا و سارا كه در غربت هيچ كمبودي ندارند جز...
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد