2006/09/05

پنجاه‌وچهارم

خواب‌ام نمي‌برد، خسته‌ام. مي‌ترسم. كسی در سياهیِ چشم‌های ام نمي‌نشيند، يعنی كه تنها هستم و هنوز بویی از آن‌همه خيال كه در بودنِ با تو در تن‌ام تقسيم شده بود مانده است. با اين‌همه هنوز مي‌نويسم، هنوز دوست‌ات دارم و هنوز برایِ لحظه‌یی كه ببينم‌ات و بميرم‌ات جان مي‌دهم.

No comments:

Post a Comment

با سلام و سپاس از محبت‌اِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيش‌آمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وب‌لاگ قرار داده خواهد شد