2006/05/20

در آستانه

اين‌روزها دوباره در آستانه‌یِ يك انتخاب هستم. می‌خواهم كوچ كنم تهران. دوباره تهران. اما از خدا پنهان نيست از شما هم نباشد. می‌ترسم. هرچه در اين پاي‌تختِ هزار رنگِ هزار گونه می‌بينم و مي‌شنوم به ترس‌ام می‌افزايد. كاش می‌شد تا هميشه در اين كنجِ خلوت، به دور از هياهو زنده‌گی‌ام را می‌كردم. اماانگار چاره‌یی نيست. اگرچه اين روزها سراَم سخت شلوغ است از فرطِ نوشتن و ديدن و خواندن، اما چون كاری كه به نظرِ ديگران كار بی‌آيد و كارتي زده شود و حقوقي سرِ موعد پرداخت شود ندارم مزيدِ بر علت شده. اگر حرفه‌یِ اصلی‌ام يعنیِ توسعه‌یِ روايت در اين مملكتِ گل و بلبل امنيت داشت و قولِ پيام‌بر مبني پرداختِ حقوق قبل از خشك شدنِ عرقِ كارگر عملي مي‌شد، شايد هرگز مجبور به داشتنِ شغل دوم نبوديم، هيچ‌كدام از هم‌كاران. اما چه مي‌شود كرد؟ در هر حال بايد بروم. اگرچه ديگر مثلِ آن وقت‌ها حوصله‌یِ شلوغی را ندارم. با اين همه توكلتُ علی‌ا...! يا علی!

No comments:

Post a Comment

با سلام و سپاس از محبت‌اِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيش‌آمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وب‌لاگ قرار داده خواهد شد