2006/05/11

چهارم

دارم صبحانه می‌خورم؛ يك پياله ساده‌گی، يك كاسه شعر، يك برگ طعمِ سبزِ رودخانه‌یی كه از حوالیِ لب‌خند می‌آيد، يك تكه بغضِ بی‌باران از سكوت و بي‌دريغیِ چشم‌های‌ات كه خوابِ پرتقال و بهارنارنج.

No comments:

Post a Comment

با سلام و سپاس از محبت‌اِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيش‌آمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وب‌لاگ قرار داده خواهد شد