2006/05/24

نامه‌یی به سيد ابراهيمِ نبوی

قبل‌التحرير؛
پس از دريافتِ يادداشت‌هايِ اسماعيلِ شفيعيِ عزيز و مانيِ نازنين تصميم گرفتم بخش‌هايِ ركيكي كه با عصبانيت نوشته شده بود، چند روز پس از نوشتن پاك كنم اما لحنِ عصبيِ آن را نتوانستم. بماناد تا بعد. بر اين تغيير هم استوار هستم و ابايي از پذيرش اشتباه ندارم و آن را هم از نوعِ خودسانسوري و اين مزخرفاتِ ابلهانه نمي‌دانم‌اش. يا علي!
چند روز از نوشتن و انتشارِ نامه‌یِ سيدابراهيمِ نبوي به محمودِ احمدی‌نژاد گذشته بود و من نه حوصله و نه وقتِ خواندن‌اش را پيدا كرده بودم. در ايامِ جشن‌واره‌یی دوستي در ساعتی كه خسته‌گی كارگاه‌ام را در سايه‌یِ يك درختِ دل‌نواز می‌گرفتم اين نامه را به‌ام داد و البته متاسفانه خسته‌گی‌ام فرو ننشست تا توانستم اين نامه را پاسخ بدهم، در همان شلوغي و خسته‌گی. اين‌كه چرا به‌اش نوشته‌ام يا اصلا من مگر چه‌كاره‌ام كه نوشته‌ام، خوداَم هم نمی‌دانم اما به عنوانِ توسعه‌دهنده‌یِ روايت مجبورم گاهي در برابرِ دروغ‌ها واكنشي نشان دهم، هرچند كسي نبيند و نشنود و نخواند. وظيفه وظيفه است. يا علي!

اين هم نظراتِ هردو دوست

ماني: از کلمات خارج از عرفی که به کار بردی بگذریم، نوشته شما حول یک موضوع می چرخید، رد صلاحیت نبوی به عنوان کسی با پیشینه ی متضاد با نوشته اش. این درد تاریخی ملت ماست ، در 150 سال گذشته همه سعی کردند فقط گافی در گذشته یک انسان پیدا کنند و با اون کل عملکرد اون رو به صلابه بکشن … شما باز هم به جای نقد یک نوشته ، به نقد نویسنده اونپرداختید ، درسته کسی که معتاد به سیگاره حق نداره به کس دیگه ای امر کنه که نکش ، ولی هم کسی که تا حالا سیگار نکشیده و هم کسی که اون رو کنار گذاشته دارای صلاحیت نصیحت یک انسان سیگاری هستند … ببین آقای اکبرنژاد ، در سیاست هیچ چیز مطلق نیست ، همه چیز نسبی هست، برآیند شرایط “فعلی” با توجه به یک خط مشی ثابت ، حرکت اینده رو برای یک سیاستمدار مشخص می کنه. می نمی گم کسی نباید تاوان خطاهای گذشته اش رو پس بده ، بلکه می گم با توجه به شرایط فعلی حتی آدم “برفرض” خطاکاری مثل نبوی صلاحیت این رو داره که نوشته و نامه یکی دیگه رو نقد کنه و به اون ایراد بگیره ، چون اون شخص “الان” داره متضاد عمل می کنه … “الان” …

اسماعيلِ شفيعي: بنام خدا
میلاد خان سلام. امیدوارم که سلامت و سرخوش باشی.
1- چند لحظه قبل بعد از اینکه این نامه تو را خواندم ، در زیر نامه یک نظر دیدم که با تو از در مخالفت در آمده بود. بعد از چند لحظه وقتی به آن مراجعه کردم ، دیدم که در همین چند ثانیه آن نظر مخالف را پاک کرده ای !!. نظر مخالف را پاک کردن همان چیزی است که تو و هزاران نفر دیگر چون تو از آن می نالند. اما این درد تاریخی ماست که دوست نداریم مخالف ما اظهار نظر کند . بیا نپسندیم برای دیگران آنچه را خودمان نمی پسندیم.
2- شاید این بخش هم به نوعی به همان بخش بالا مربوط شود. می خواهم بگویم یک جای کار همه ما ها عیب دارد، بک پای خر علم و هنرمان می لنگد، یک گوشه نوک قلم مان همچنان نتراشیده است . ما مدعی پیروی پیام آوری هستیم که به ما می گفت : به گفته نگاه کن ، و نه به گوینده.من هم نامه احمدی نژاد را خواندم ، هم نامه نبوی و هم نامه تو را . از آنجا که سیاست پیشه نیستم و هنر را از این رو انتخاب کرده ام که بسوی سیاست نروم، نقد سیاسی مطالب را به اهلش می سپارم، اما یک درد مشترک در نامه تو و نبوی بخوبی نمایان است و آن اینکه به “گفته ” توجه نکرده اید و گوینده را نقد کرده اید. البته این فقط از قلم تو و نبوی نیست که چنین می کند ، بلکه نیستان ما که قلم هایمان را از آن استحصال می کنیم عیب دارد، ریشه های آن پوسیده ، اما از آنجا که در ” آب ” پنهان است این ریشه ها، گمان می کنیم که ریشه در پاکی ها دارد. اینطور نیست عزیز دل. ما قلم هایمان همه از یک داغستان است ، فقط مرکب هایمان فرق می کند.
3- در نوشته ات کلمات بسیار رکیکی هست. اصلا برایم مهم نیست که خطابت به کیست ، بلکه از تو می پرسم این شیئ مبارکی که در دستان توست ، همانی است که خداوند در لوح جاودانش به آن قسم خورده است.میلاد عزیزم این کلمات با ادبیات تو بیگانه است ، باورکن قلم ات نجس شده با این کلمات رکیک. خواهش می کنم آنرا آب بکش. همین چند شب پیش داشتم نمایشنامه تو ” من زراره عذرا طاها هستم ” را برای یک مجله روسی نقد می کردم ، در آن نیمه شب به خودم گفتم اگر این قلم های پاک در کشورم نبودند که اینگونه بر صفحه شعر جاری کنند و دیالوگ اش کنند ، من امروز در این غربت سرا چه چیز کشورم را علم می کردم و به آن افتخار می کردم؟عزیز دل برادرانه از تو می خواهم که یک بار دیگر نوشته ات را بخوانی و با پاک کن رکاکت را از آن بزدائی و آبش بکشی . این نوشته از تو می ماند و از همه ما این کلام می ماند. قضاوت آدم های مودب تاریخ به نفع ما نخواهد بود و استدلال ما در پس کلام نا خوشایندمان میمیرد.
ببخشای عزیز. خیلی ناراحت شدم.
ارادتمندشفیعی . مسکو


بسم‌ا...‌الرحمن‌الرحيم
جنابِ آقایِ سيد ابراهيمِ نبوی
اجازه بدهيد شما را سيد صدا كنم اگرچه احتمال می دهم اين روزها چندان از اين عنوان خوش‌تان نيايد، مخصوصا كه الان در جايي زنده‌گی می‌كنيد كه دوست‌تر داريد شومن باشيد تا هرچيزِ ديگر از جمله سيد يا ابراهيم يا نبوی. اما به هرحال خواندنِ يك دوره از نوشته‌هایِ بامزه‌یِ شما باعث می‌شود كمی خودمانی‌تر باشما حرف بزنم.
سيدِ عزيز! شما مدتی پيش نامه‌یی نوشته بوديد به رييسِ جمهوریِ اسلامیِ ايران و در آن نسبت به نوشتنِ نامه‌یِ ايشان به رييسِ جمهورِ ايالاتِ متحده احساسِ دل‌خوری، انزجار، خشم، لگدكوبی و كمي تا قسمتی لوس‌بازی فرموده بوديد. من البته با بسياری از نكته‌هایی كه شما در نامه اشاره كرده بوديد مخالفتی ندارم و پيشاپيش هم بگويم كه نه علاقه‌یِ عاشقانه‌ی قلبی به رييسِ جمهورِ فعلیِ ايران دارم و نه اصلا به ايشان رای داده‌ام كه بخواهم از ايشان دفاع كنم. ايشان به اندازه‌یِ كافی هم مدافع دارد، بنابراين محضِ اطلاعِ يارانِ سينه‌چاك‌تان كه راه را بر هر مخالف‌خواني به چوبِ اتهامِ طرف‌داري از سويِ مقابل مي‌رانند، بگويم و تاكيد بكنم كه با بخش‌هایی از نوشته‌هایِ شما در اين نامه مشكلي ندارم اما چيزی كه باعث شد پس از خواندنِ نامه و از قضا ديرتر از موعد هم، عصباني بشوم، اين بود كه مخاطبِ نامه‌یِ شما در بندهايي كه حق را از يك آدم گرفته بوديد كه چون خودش فلان است و بهمان است پس نبايد به ديگران توصيه‌یی بكند، خودِ شما هستيد! كمی به گذشته برگرديد، بی‌شك آغازِ انقلاب را كه يادتان نرفته. دوستانِ جوانِ من البته شما را به واسطه‌ی لوس‌بازی‌هاتان كم‌تر می‌شناسند اما هم‌پالكی‌هاتان فراموش نكرده‌اند كه كنارِ چماق‌دارانِ ديگر، خيابان‌هایِ شيراز را به لجن‌زارِ بگير و ببند تبديل كرده بوديد.
سيدِ نازنين! من البته سخت ناراحت‌ام از اين‌كه اكبرِ گنجی در زندان بوده و يا عبدالكريمِ سروش در كشورِ خوداَش آسوده نيست، اما كسی می‌تواند به اين ابتدايياتِ حقوقِ انسانی اشاره كند كه دست‌اش تا بازو در لجن‌مالِ آقايان فرو نرفته باشد. دوستِ عزيز! آيا می‌شود كسی هم برایِ شلمچه و جبهه و صبح و كيهان و كوفت و زهرمار بنويسد و هم برایِ خرداد و اطلاعات و جامعه و مرض و مرگ و آن وقت آدم به‌اش اعتماد هم بكند. خدا وكيلي تو اعتماد می‌كردی سيد؟ نه ديگر، لوس بازی كافی‌است سيدجان! دست بردار و مرور كن چند نفر از خلق‌ا... به واسطه‌یِ كثافت‌كاری‌هایِ تو و دوستانِ پايه‌گذارِ فرهنگ و سياستِ جمهوریِ اسلامی‌ات، در سال‌هایِ دل‌نشينِ‌انقلابِ فرهنگی از حقِ زيستن در سرزمين‌اشان محروم شده‌اند. حالا برایِ من شاخ و شانه می‌كشي كه محمود جان‌ات چه كاره هست و چه كاره نيست؟ عزيزاَم! محمود جان‌ات رفيقِ تواست، اصلا همين كه خوب می‌شناسی‌اش يعني احتمالا چايي‌هایِ مكرری را برایِ رضایِ خدا باهم نوش نكرده‌ايد؛ از نوعِ دشلمه‌اش؟ اصلا همين كه هنوز كتاب هایِ تو در اين مملكت راحت‌تر از رمان‌ها و شعرهایِ طرازِ اول‌مان چاپ می‌شود كمي تا قسمتی شاسكول‌بازی نيست؟ اصلا من نمی‌دانم چرا اين گروهِ اپوزيسيونِ خلافِ جمهوريِ اسلامي حال‌ام را به هم می‌زنند. مگر می‌شود آدم شكنجه‌گرِ يك حكومت باشد، گه‌خوری‌اش را هم از بابتِ آن ابراز نكرده باشد، پول هم از نظام بگيرد، بعد بشود اپوزيسيونِ خوش‌گلِ مامانی؟ می‌گویی نه از سعيدِ حجاريان بپرس، از اكبرِ گنجی، از عطا مهاجرانی، اصلا از رفقای‌ات در دانش‌گاهِ شيراز. سيدِ عزيز! من با جناحِ حاكم مشكلی ندارم. می‌داني چرا؟ تكليف‌اشان را روشن كرده‌اند. می‌خواهند به هر قيمتی مملكت را ويران كنند، خب معلوم است كه نمی‌توانم با اين شكل كنار بی‌آيم. من حتا با ملی‌مذهبی‌ها هم نمی‌توانم مشكلی داشته باشم. تكليفِ آن‌ها هم روشن است؛ از يك‌سو در فسيلِ نوستالژيك مانده‌اند و از يك سو سعي كرده‌اند، اجباري يا دل‌بخواه از حكومت فاصله بگيرند، اما با شما چه كنم برادرِ مومن‌ام!؟ آدم كه وسطِ نمازِ مغرب و عشا عرق سگی بالا نمی‌رود. بالاخره يا رومیِ روم يا می‌رود خانه‌یِ عمه‌اش.
خب البته آمديم و بر حسبِ اتفاق مطابق با سلايقِ بسياري از فلاسفه‌یِ جهان، يك نفر فهميد سال‌ها قبل، غلطِ زيادی كرده و اصلا اين كاره نبوده، يا اصلا نه، آدم كه يك‌سان و يك‌جور نمی‌ماند؛ امسال حال می كند از وزارتِ فخيمه‌یِ اطلاعات پول‌اش را دريافت كند، سالِ آينده از وزارتِ فخيمه‌یِ موساد. عيبي ندارد اصلا به يك جایِ امتِ حزب‌ا...، اما حداقل می‌نويسد و اعلام می‌كند كه غلط كرده و ديگر تصميم ندارد چماق‌دارِ فرهنگیِ يك حكومت باشد. راستی سيدِ جليل‌القدر! از كی ريش‌اتان را می‌زنيد؟ منظورم همان ريشِ دل‌نشينی است كه اين روزها بر چهره‌یِ بچه‌هايي 17 تا 23 ساله با پيراهن‌هایِ سفيد رویِ شلوارهایِ خاكی ديده می شود؟
نوشته بودی مردم احمق نيستند و می‌فهمند چي به چي است! واقعا فكر كرده‌ای اين فقط در موردِ احمدی‌نژاد صادق است؟ فكر كرده‌اي برایِ ابد پنهان می‌ماند كه چه‌طور شده‌ای ابراهيم نبوی؟ دوستِ نازنازی‌ام! اگر قرار باشد كسي نگرانِ زندان‌هایِ مخفیِ ايران باشد، تو نيستی! دوستانِ تو هم نيستند. با ز وقتي عباسِ معروفی فرياد می‌زند بااين‌كه هنوز نمی‌توانم رفتن‌اش را قبول كنم و حرف‌هاي‌اش را در بسياری اوقات، اما به هرحال می‌فهمم كه نبايد قبل‌اش به خاطرِ چيزي معذرت‌خواهي كند. پس برای‌ام قابلِ درك است و حداقل صادقانه جلوه می‌كند، گيرم از نظرِ من نادرست باشد. اما اين حقِ اظهارِ نظر است و بلامانع در تمامِ جهان. خب من براي تو هم حقِ اظهارِ نظر می‌توانم قايل باشم اما در برابرِ توصيه‌یِ تو به محمودِ احمدی‌نژاد مبنی بر عدمِ حقِ او در اظهارِ نظر، می‌گويم كه كسانی حق دارند اپوزيسيونِ هر دولتی معرفی بشوند كه آبش‌خورِ نانِ شب‌اشان همان دولت نبوده باشد. آن وقت خداي نكرده خيال می‌كنم كه اين‌ها چون مواجب‌اشان كم شده، شده‌اند مخالف و روشن‌فكر و كوفت، نه آن‌كه مردم به جايي‌شان حساب شده باشند. پس محبت كن و به همان نوشته‌هات كه باور كن من را هم به خنده می‌اندازد از بس كه بامزه است و همين‌طورِ شومن بودن‌ات ادامه بده و البته بسنده كن و دل‌سوزِ نسلِ آينده‌یِ اين مملكت هم نباش. دل‌سوزِ رامينِ جهان‌بگلویِ نازنين هم نباش. او آن‌قدر مهم و تاثيرگزار بوده و هست كه به وقت‌اش صدایِ هم‌راهانِ واقعی‌اش در بی‌آيد. پس بی‌خيالِ فوت و فنِ نجات‌گري و مريد پروری و اين حرف‌ها!
می داني چيست سيد! من اين موضوع را اتفاقی نمی‌بينم كه هم‌زمان مردی در آمريكا به نامِ بوش و در ايران مردی به نامِ احمدی‌نژاد می‌شوند رييسِ جمهورِ كشور. معلوم است كه دارد جهان يك اتفاقاتی برای‌اش می‌افتد. اما اين به آن مفهوم نيست كه هم‌پالكی‌هایِ يك رييس‌جمهور و حداقل هم‌آيين‌هایِ يك رييس جمهور در گذشته، حالا بشوند كاسه‌یِ داغ‌تر از آش. نمی‌دانم چرا دارم برایِ شما دردِ دل می‌كنم اما يادتان هست بسياری از مغزهایی را كه شما نگران‌اش هستيد، در برخوردِ با انجمن‌هایِ اسلاميِ دانش‌گاه‌ها كه شما هم البته اين عنوانِ انجمن‌هايِ اسلامي برای‌تان يادآورِ خاطراتِ خوشِ گذشته‌است، فراری داده. حالا همان آدم‌ها بشوند طرف‌دارِ همان مغزهایِ بي‌چاره. ا...ُ اكبر. سيدِ دوست‌داشتنيِ من! يك بارِ ديگر توصيه می‌كنم اگر هنوز هم به اندازه‌یِ سرِ سوزن به وجودِ وجدان در يك انسان، حتا از نوعِ نياندرتال‌اش اعتقاد داريد، به گذشته‌تان مراجعه كنيد و از من به يادگار داشته باشيد كه اگر قرار باشد كسانی حامیِ مملكت و مردم‌اشان باشند، نسلِ سومی هستند كه نه در آبش‌خورِ حكومت آخور دارند، نه در بزن‌گاه‌هایِ سيا و موساد. نه در ريشه‌هایِ استبداد خانه دارند، نه در قيدِ ناخودآگاهِ تا ابد تماميت‌طلب‌اشان.
راستی سيدجان! نمی‌دانم چرا وقتي زنی روزِ نوزدهم تيرماهِ 80، كه خودِ من از كتك‌خورده‌هایِ هجدهِ تيرِ دوسالِ پيش‌اش بودم، كنارِ نرده‌هایِ دانش‌گاه بدونِ اين‌كه من حقی به او داده باشم به جایِ من فرياد مي‌زد؛ مرگ بر بسيجی و من نمی‌دانستم بغض‌ام را تا كنارِ كدام قطعه‌یِ شهدا ببرم، يادِ تو و گنجي افتادم؟ بدبختی اين است كه وقتی هم درِ اتاق‌ام را در ساختمانِ 22 كويِ‌دانش‌گاه شكستند و به اتفاقِ هم‌دانش‌گاهی‌های ام در ترسيده‌ترين شكلِ ممكن، چون گله‌یِ گوسفندانِ قاتل از راه‌رويِ چماق و ميل‌گرد گذرمان دادند و ميانه‌یِ پاگردهایِ طبقه‌یِ سوم با سر به سمتِ پايين‌ترين طبقه فرو مي‌افتادم و می‌شنيدم كه آزادي انديشه را از حلقوم‌امان در می‌آورند، باز در چهره‌یِ ريشویِ كم‌سن و سال‌شان عكسِ تو را ‌ديدم، عكسِ علي افشاري را، عكسِ محسنِ سازگارنژاد را. نمی‌دانم چرا هر كاری می‌كنم باهاتان حال نمی‌كنم سيد. البته شما می‌توانيد بگوييد به فلان‌جایِ امتِ حزب‌ا...
اما سيد! خداوكيلی بيا بينِ خودمان يك چيز را تمام كنيم؛ يا دست از اين ننريت برداريد، يا بگوييد اقلا كه توبه‌كارِ گذشته‌ايد! برای‌تان دعا می‌كنم هرچند شما نيازی نداريد و از رستگاران‌ايد.
با احترام
ميلادِ اكبرنژاد
توسعه دهنده‌یِ روايت

No comments:

Post a Comment

با سلام و سپاس از محبت‌اِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيش‌آمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وب‌لاگ قرار داده خواهد شد