2006/05/13

پنجم

در گذرِ نسيم از وسوسه‌یِ علف، در انكارِ مجدانه‌یِ پاييز وقتی عطش رودخانه را زيبا مي‌كند، در هزيمتِ نابه‌هنگامِ آفتاب به ساعتِ تاريكی، چيزی، حجمی، صدایی، خوابی، خميازه‌یی حتا، نگران‌ام می‌كند كه بايد رفت. راستی بدونِ‌ مرگ چه‌گونه می‌شد زنده‌گی را بلعيد؟

No comments:

Post a Comment

با سلام و سپاس از محبت‌اِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيش‌آمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وب‌لاگ قرار داده خواهد شد