2006/10/19

هفتادم

ياداَم افتاده بود به حدودِ روزهایی كه تنهایی تا نيمه‌شب‌هایِ بي‌شمار كوچه‌ها را مي‌گذراندم، شايد نسيمی، ستاره‌یی، حضوری، از قضایِ روزگار، قضایِ ذهن‌آم را بردارد ببرد تا جایی كه مردم به‌اش مي‌گويند فلانی به دار و دسته‌ی پرنده‌گان پيوسته است. كجا خيال‌ام بود كه مثلِ برق و باد از كنارِ كوچه‌اَم بگذری و من ميانِ دسته‌یِ پرنده‌گان شترمرغی باشم كه نه مي‌پرد نه صحرا را مي‌نوردد. حالا باز هم بگو خوش به حالِ تنهايان.

No comments:

Post a Comment

با سلام و سپاس از محبت‌اِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيش‌آمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وب‌لاگ قرار داده خواهد شد