2006/10/02

شست‌ودوم

يك بيابان و اين‌همه گم‌كرده راه. مرا باش كه فكر می‌كردم اگر آن سوار از راه برسد مرا در اولين برقِ نگاه خواهد ديد و با خوداش تا چمه‌ساراَم می‌برد، تشنه‌گیِ اين همه راه را. حالا چه قدر بايد بر پاهای‌ام بلند شوم و قداَم نرسد و لابه‌لایِ اين جماعتِ هزاره چشم با راهِ كسی باشم كه شبيهِ كودكی‌های‌ام بر گردنِ خويش سوار كند شايد كمی بيش از اين‌كه هست در ديدِ بی‌آيم.

No comments:

Post a Comment

با سلام و سپاس از محبت‌اِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيش‌آمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وب‌لاگ قرار داده خواهد شد