2006/07/31

و باز هم قانا

امروز يك اتفاق افتاد كه ديگر نمی‌توانم هيچ‌طوری توجيه‌اش كنم. می‌خواستم كاری به كارِ وقايعِ جهان نداشته باشم و از اولين جلسه‌یِ آموزشِ نمايش‌نويسیِ حرف بزنم. مي‌خواستم فقط متمركز شوم رویِ خراب‌شده‌یی كه اسم‌اش در اين مملكت فرهنگ است اما... چه‌طور می‌توانم به راحتی لم بدهم، چای‌ام را سر بكشم و هی يادام نيايد كه سالِ 1996 باز هم موشكی قانا را كه پناه‌گاهِ رسمیِ سازمانِ ملل بود... و حالا امروز باز اسراييل... خواستم ژستِ‌ روشن‌فكرانه بگيرم كه جنگ بد است و دو طرف فلان‌اند و آينده چه می‌شود و... ديدم حال‌ام از خوداَم به هم می‌خورد. من بچه‌یِ دهات‌ام. در اشكنانِ خوداَم ياد گرفته‌ام احساسات‌ام را دروغ نكنم. پس مرده باد صهيونيسم. گورِ بابایِ روشن‌فكربازی‌یی كه اين جنايت را توجيه بكند حتا به اندازه‌یِ سرِ سوزن. حالا ديگر دوست‌تر دارم قضيه يك‌سره شود؛ دوست‌تر دارم هرگز مردمِ‌لبنان خسته نشوند. می‌دانم كودكانی كشته خواهند شد، می‌دانم زنانی آواره خواهند شد، می‌دانم مردانی بر نخواهند گشت، اما تا كی بايد با ترس زنده‌گی كرد؟ گيرم امروز را تمام كرديم چه تضمينی برایِ فردااست. وقتی هيچ‌كس در دنيا از اين جماعت پشتيبانی نمی‌كند پس چاره‌یی نمی‌ماند تا پایِ جان ايستادن. راستی يك چيز را بايد هم اسراييل بداند هم امريكا هم هم‌پيمانانِ نازنازیِ عرب‌اشان؛ مردمی كه مرگ را رفتن به جاي‌گاهی زيباتر می‌دانند و آرام‌تر، نمی‌توان ترساند يا شكست داد. اين‌جا ايران نيست كه ديگر كسي حوصله‌یِ جواب سلامِ هم‌سايه را هم ندارد چه برسد به دفاع از آرمان و كوفت و زهر مار. اين‌جا لبنان است. فكر كنم يك فرق‌هایی با جاهایِ ديگر داشته باشد. گذشته حقايقِ بسياری را نمايش داده است. پس خانمِ رايس محبت كن بمير!يا علی!

No comments:

Post a Comment

با سلام و سپاس از محبت‌اِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيش‌آمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وب‌لاگ قرار داده خواهد شد