2006/07/27

چه‌گونه نمايش‌نويس شدم

همه‌چيز از يك لج‌بازی شروع شد. خب من شعر می‌نوشتم. كاراَم هم بد نبود. البته در پیِ چاپِ نوشته‌ها و اين مزخرفات هم نبودم، يعنی حداقل وقتی يكي‌دو بار به درِ بسته خوردم تصميم گرفتم تا كسی ازاَم نخواسته حرفِ چاپ و اين‌ها را نزنم. فقط يكي دو قطعه در گردونِ معروفی چاپ كردم كه همتِ محمدِ وجدانی بود و اعتمادی كه كرده بود كه خدا يارِ هردوشان باد و همين طور چند روزنامه و مجله‌‌یِ ديگر كه خيلی‌ش را يادام نيست. بعد هم قصه بود. يعنی از همان اول تصميم داشتم كارِ دوم‌ام قصه‌نويسی باشد. اصلا اين كه همه‌چيز دستِ‌خودام بود خيلی برای‌ام جذابيتِ‌ بيش‌تری داشت تا مثلا بی‌افتد دستِ‌ يك كارگردان و بازی‌گر و چه و چه و چه. اين‌ها هم همين سرنوشت را پيدا كرد در چاپ. يعنی آخرين‌اش را در عصرِ پنج‌شنبه‌یِ مندنی‌پور چاپ كردم كه سخت هم برای‌ام آن داستان دوست‌داشتنی است. هنوز هم فكر می‌كنم بايد فراغت پيدا كنم و بنشينم رمان بنويسم به جایِ اين جنگولك بازی‌هایِ نمايش‌نامه و فلان و بهمان. خب قبل از اين‌كه بی‌آيم دانش‌گاه چند نمايش‌نامه نوشته بودم. اما به دردِ همان دوران می‌خورد و بس. بنابراين اولين كارِ جدیِ من شد؛ من زراره عذره طاها هستم. راست‌اش قبل از آن نمايشي نوشتم بر اساسِ مرا ببوسِ مخمل‌باف كه خودم دوست‌اش داشتم اما... بگذريم. خب من بيش‌تر كارگردان هستم تا نويسنده. اين‌كه مي‌بينيد به اين روز افتاده‌ام از بدِ روزگار است و نمی‌دانم دستی كه نمك‌اش ته كشيده و هرچه برایِ فشردن پيش می‌رود برایِ شكستن تحويل‌اش می‌گيرند. اما اين‌كه چه‌طور تصميم گرفتم بنويسم با يك شوخی شروع شد. رفته بودم يك نمايش از آقایی ببينم كه مهم نيست اسم‌اش كيست. راجع به جنگ بود و مذهب و اين‌ها. راست‌اش را بخواهيد از جنگ و مذهب و اين‌ها متنفر شدم پس از ديدنِ‌ نمايش به جایِ جذب شدن. اين شد كه لعنت بيش كردم چشم و گوش را و گفتم كه به جایِ غر زدن در اتاق و چاي خوردن و مزخرف شنيدن اگر راست می‌گویی خوداَت بنويس. و اين شد كه از همان سالِ هفتاد وپنج تا الان چهل نمايش‌نامه نوشته‌ام كه به گمان‌ام بعد از محمدِ چرم‌شير برایِ خودش ركوردی باشد. راستی گفتم چرم‌شير. از همان روزِ‌اول تصميم گرفتم پوزِ دو نفر را بزنم. البته اين كه می‌گويم پوز اصلا بحثِ ابلهانه‌یِ خاله‌زنكی نيست. منظورم از لحاظِ كاری و انگيزه برایِ از پا نيفتادن است كه شما می‌دانيد چه مصايبی در راهِ كسي است كه بخواهد قدم در اين راهِ ناگوار بگذارد. گفتم اول محمدِ‌چرم‌شير را ناك‌اوت می‌كنم در نوشتن و كار كردن و سپس پوزِ شكسپير را می‌زنم در مانده‌گاری و قدرت. مهم نيست چه اتفاقی می‌افتد؛ مهم اين است كه تا زدنِ پوزِ هر دویِ اين‌ها خيلی راه دارم و بنابراين برایِ نااميد شدن و غرزدن و ناله كردن هنوز خيلی سالِ نوری در پيش دارم. فلذا خفه‌خون گرفته‌ام و هر روز به خوداَم يادآوری می‌كنم كه شكسپير هنوز از تو جلوتر است بجنب!
اما همه‌یِ اين‌ها برایِ‌خاطره و بيوگرافی كه نبود. غرض اين بود كه نكته‌هایی باعث شد، به اندازه‌یِ سرِ سوزن در حرفه‌ام جلو بروم. و مهم‌تر از همه اين‌كه هرگز به استعداد و الهام و هوش و اين چيزهایی كه ما را از همه‌یِ موجوداتِ ديگرِ خدا مجزا می‌كند اعتماد نكردم. تنها چيزی كه يك نويسنده احتياج دارد؛ آموزش، انضباط و زنده‌گی است. همين! برایِ همين هم تصميم دارم مجموعه‌یِ چيزهایی كه به دست آورده‌ام در قالبِ آموزشِ نمايش‌نويسی در بيست‌وچهار ساعت تویِ‌ همين صفحه ذره ذره و البته متناسب با فضایِ وب به صورتِ خلاصه بگذارم تا اگر دوستی اندك اعتمادی به آن كرد بتواند مثلِ هندبوك‌اش از آن استفاده كند. البته اگر قابل باشد كه خوداَم حداقل گمان می‌كنم هست. تا خدا چه بخواهد. بنابراين منتظرِ مجموعه‌ يادداشت‌هایِ نمايش‌نويسی در 24 ساعت باشيد. بگذاريد كمی بازار گرمی هم بكنيم؛ به دوستانِ خود هم بگوييد. راستی اين يادداشت‌ها ربطی به مبتدی و حرفه‌یی و اين‌ها ندارد، حتا ممكن است ربطی به لزومِ نمايش‌نويسی هم نداشته باشد كه بخش‌هایی اشتراك دارد با مديوم‌هايِ ديگرِ نگارش. در ضمن برایِ خوداَم حداقل مدون كردنِ پراكنده‌گی‌هایِ ذهن‌ام خواهد بود.پس تا مقدمه؛
يا علی!

No comments:

Post a Comment

با سلام و سپاس از محبت‌اِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيش‌آمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وب‌لاگ قرار داده خواهد شد