2006/08/11

چهل‌وهشتم

كنارِ تو نشستن را چه سود اگر دست‌های‌ات بویِ بهارنارنجِ كوچه‌یِ هم‌سايه را بدهد و لبان‌ات طعمِ گيلاسِ باغِ روستايِ بالایی. بگذار همان نبينم‌ات شايد بر كلمات‌ام زيباتر نشستي و از رويایِ ترانه‌هایِ ذهن‌ام شكوفاتر روييدی. حالا برو. من كه مي‌داني به گريه كردن عادت كرده‌ام آن‌قدر كه خنده‌ام در آمده از فرطِ چشم به راهي.

No comments:

Post a Comment

با سلام و سپاس از محبت‌اِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيش‌آمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وب‌لاگ قرار داده خواهد شد