ميانديشم كه در اين واماندهگيِ بشري، در تاريكترين لحظههايِ جنگآلود و كينهآميز و حضورِ مسلطِ ارواحِ خبيثِ فزونطلبی و كينه و جهل و سلطهجویی كه بر جايجايِ اين دنيایِ ويرانه حاكم شده عشق بتواند پاسخی هرچند تسكينسان بر دردها و رنجهایِ بشری باشد. اگرچه من ديگر به عشقهایِ اساطيری نمیانديشم، نه كه نمیانديشم كه برای شخصِ من عشق تنها در ساحتِ بايزيد و حلاج و رابعه و شيخِ اشراق و عينالقضاتِ همدانی متجلی میشود و بس. اما حالا كه اين دنيای لجنگرفته را محتاجِ حتا لبخندی افتاده پس چه باك كه پسركی حتا از سرِ كودكی اظهارِ شوقی كند در ديدنِ دختركی همسن و سالاش. درست است به همين سادهگی است. يعنی كه درخشيدنِ گلِ صادقانهیِ لبخندی حتا بر چهرهی كودكانهیِ دختری يا پسری چه شوقی میتواند برایِ تنهاییِ آدميانِ اين زمينِ وامانده باشد چونان برادران و خواهرانِ پابرهنهیِ من.
آناهيتایِ من! اين آتشِ نهفته ديگر سرِ خاموشي ندارد و ميبينم كه جهان را سخت محتاج به لبخندهایِ تو و هزاران زن و مردِ ديگر افتاده است كه آرامشِ هستي را در عشقورزيدنهایِ مكرري ميدانند كه ساليانِ سال انسانِ فقيرِ درماندهیِ ما از آن محروم مانده است.
چه تشنهگیِ بیتابی!يا علی!
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد